|
Sunday, September 28, 2003
دير رسيدم . می خواستم اول مهر ماه بيام و براتون از احساسات پائيزی ام بگم . می خواستم بگم چقدر پائيز و مهر ماه رو دوست دارم . بگم اصلا تو اين ماه دنيا اومدم. شايد اين حس رو متولدين هر ماهی نسبت به ماه تولدشون داشته باشند , نمی دونم! ولی مهر برای من جز مايملکم محسوب می شه . مايملکی که دوستش دارم . از تمام سالهايی که با خودم دوست نبودم اين يادمه که از تمام موجوديتم , ماه تولدم و اسمم رو خيلی دوست داشتم . می خواستم براتون از اون سالها بگم . از سالهايی که با خودم دوست نبودم . از سالهای کفشهای قهوه ای از پائيز های اون سالها که علی رغم اون قهر تلخ با خودم آشتی می کردم . با عطوفت بيشتری به خودم نگاه می کردم و دلم برای تنهايی هام و دلتنگی هام می سوخت . سر خودم روگول می ماليدم خودم رو به سينما با يک ناهار يک نفره اساسی مهمون می کردم . برای خودم کادو می خردم و گل . و از خودم می پرسيدم چند تا پائيز ديگه کشش دارم که هوای خودم رو اين ريختی داشته باشم. نمی دونم فقط پائيز اون سالها اين ريختی آدمها رو هوايی عاشق شدن می کرد؟ يا هرکسی همچين پائيزهايی رو يه جايی گوشه خاطراتش نگه داشته .
اين آهنگ رو گوش کنيد . يادم می ياد توی اتاق اونی که هشت و نيم ساعت باهامون فاصله زمانی داره , گوش می کرديم. آخر شب , وقتی که همه طوری عميق خوابيده بودند که صدای نفسهای منظمشون رو می شد از پشت در های بسته اتاقهاشون شنيد. پائيز سالی که زمستونش پوستر جشنواره دوازدهم رفت روی ديوار! و گلهای نرگس توی گلدون خشک شدند .
|
|