|
Friday, July 22, 2005
شما هم در خواب گرفتار تصاویری می شين که نمی تونين حلشون کنيد ؟ تصاویری تکراری ! خوابهايی با مضمون مشابه ؟ دوست ندارم بگم کابوس . من اين خوابهام رو دوست دارم . چون در اين خوابها عزيز درگذشته ای رو می بينم , که فقط اينطوری امکان ديدنش هست اينطوری دلتنگی هام تسکين پيدا می کنه . توی همه اين خوابها می دونم که مرده و معمولا می خواد به من بفهمونه که يه چيزی يه نشونه ای يه ردی ازش جايی داره زندگی می کنه ... يک وقتهايی انگار توی اتاقکی زير زمينم و دارم برای مرده ای که روبروم نشسته و همه مون می دونيم مرده با حضور خودش مراسم می گيرم . معمولا ديگرانی هم هستند . آدمهايی ثابت ... هر کدوم از اين خوابها به اندازه مردن و زنده شدن ازم انرژی می گيره وقتی بيدار می شم چيزی توی گلوم گير کرده و تمام اون روز باهامه ... بغضی غريب که يه لحظه هايی حجمش از ظرفيتم بيشتر می شه و بيرون می ريزه . اين خوابها رو دوست دارم انگار از خودش بهم خبر می ده . مثل اينه که به خوابم می ياد تا خيالم رو راحت کنه که يادمن آورده باشه که به يادم هست. ديشب بازم خواب ديدم و تمام روز اين بغض لعنتی باهام بود و سنگينی دلتنگی ای که اونقدر بزرگه که گاهی فکر می کنم نکنه قلب من به اندازه شش سالگی ام باقی مونده باشه . می گن دلتنگی ها سرمايه آدميزاده می گن آدم دلتنگی هاشو داد نمی زنه ولی يه وقتهايی آدم خفه می شه خب ... می دونم قبلا هم يکی , دو بار يه چيزهايی در باره اش نوشتم ... دلم برات تنگ شده عموی عزيز و دوست داشتنی
|
|