|
Sunday, October 29, 2006
وبلاگ من , وبلاگ ما, به شهادت تاريخ اولين پست , چهارسالش تموم شد رفت توی سال پنجم . زود گذشت این سالها . به اندازه عمر اين وبلاگ دارم با اين گل سرو کله می زنم . حکايت منو اين گل مثل مارو پله پشت صفحه بازی منچ شده اوج می گيره عين لوبيای سحر آميز رشد می کنه بعد يه دفعه نمی دونم حسودی می کنه , چشمش می زنن چي می شه اصلا می پکه يه دفعه . طوری که مجبور می شم سرشاخه سالمش رو ببرم بذارم توی آب ریشه بده , نازشو بکشم دوباره بازی از اول ... دیروز دوباره بعد از شاید يکسال و نيم يک دانه گل داد . به باربد گفتم " اسم اين باربد صورتيه ! " ... بعد که باربد رو بابايی رفتند بيرون , بهش گفتم خانوم گل جدی نگيری ! تو همون خانوم گل اين خونه ای ...
داشتم می گفتم وبلاگ ما چهار ساله شد . وبلاگ نویسی فارسی پنجساله است ... هر وقت به عمر وبلاگمون فکر می کنم لجم درمی ياد که چرا يکسال دير شروع کردم البته من در پنجمين روز آشنايی ام با پديده وبلاگ شروع کردم ... تمپليت اينجا رو دلم نمی خواد عوض کنم , می دونم کسل کننده شده, يادمه دو ماه بعد از شروع يکبار تمپليت عوض کردم . البته هنوز صفحه آرشيو تمپليت اوليه آلوچه خانوم رو داره. من اينجوری ام , دلم می خواد یه ردی از گذشته باقی بمونه . شايد يک وقتی هم دات کام شديم هم لباس نو تن اين صفحه کرديم . شايد البته !
همه اينها رو نوشتم که بگم , اينجا رو دوست دارم ... اين وبلاگ شهر و دوستی هاش رو دوست دارم ... خدا رو شکر که آتيش دشمنی هاش يقه منو هيچوقت نگرفته ! مرسی که 4 ساله چس ناله های منو تحمل می کنيد ... من هنوز همون آدم چهارسال پيشم! هنوز هر روز صبح فکر میکنم امروز اولين روز از بقيه زندگی منه . مخصوصا اگه شنبه باشه ... مخصوصا اگه شنبه با اول ماه اول اون ماه با اول فصل يکی باشه مطمئن هستم انقلابی عظيم در من رخ خواهد داد . هنوز با خودم قرار می ذارم روزی 5 يا 10 تا لغت انگليسی ياد بگيرم , روزی نيم ساعت پياده روی کنم يادم باشه که بعد از پياده روی دراز و نشست يادم نره بلکه از شر این شکم بی صاحاب خلاص شم . حتما هر روز کف انگشت شست پام رو سنگ پا بکشم !!! حتما خونه ام رو تميز نگه دارم . حتما کتاب بخونم ... و حتما تکليفم رو با خودم تا قبل از پايان ماه , پايان فصل , پايان سال روشن کنم .
|
|