Tuesday, September 25, 2007
دوباره چیدمشون تموم شد رفت ! موهامو میگم ! عین مشنگ ها یک سال دوره مزخرف نه کوتاه نه بلند رو اون هم با موهای رام نشدنی و نافرمانم تحمل کردم درست وقتی که یواش یواش می شد روی اندازه اش حساب کرد ... ندارمشون ! آخیش ... یعنی اینطوری شد که به این نتیجه رسیده بودم با این روند ریزش بذار یه کمی بلندشون کنم شاید چند وقت دیگه اصلا مویی برای بلند کردن نمونده باشه !... دیروز توی سلمانی یه خانوم فکر میکنم حدودا 60 ساله ی شیک نشسته بود که به طرز خنده داری وسط سرش تقریبا طاس بودو اما دورش حسابی پر بود و می تونست کچلی هاشو تا حد زیادی بپوشونه ! طوری که از زیر روسری که حسابی هم عقب می ذاشتش اصلا نمی تونستی حدس بزنی بخشی از این قسمت بیرون اومده کاملا طاسه! یوهو به این نتیجه رسیدم که نه خیر! آدم شاید مجبور بشه موهای نداشته اش رو برای پوشاندن کچلی روزگار پیری بلند کنه ! اگه هم الان کوتاه نکنم هم اون موقع , کلاه سرم رفته که ! ... نشستم و گفتم حوری خانوم کوتاه کن ! یه هوا از قیصری بلند تر باشه فقط !
صبح که توی آینه خودم رو کاملا به جا آوردم متوجه شدم کار کاملا درستی کرده ام ! چون روزهای قبل هر روز صبح از تماشای موهام شاخ شده و به پرواز در اومده ام قیافه ام عین اون موشه می شد توی سیندرلا که بیدار می شه می بینه دمش گره خورده ! ... خیلی مثل همیشه عین سربازهای میانه دوران آموزشی کوتاه نیست یعنی جلوهاش چیزی بین یک تا دو سانت بلندتره ولی صبح که باربد رو می بردم مهد نگاه میکردم می دیدم از موهای نگهبان و کارگر خدمات مجتمع و بقال سر کوچه هم کوتاهتره ! ... فکر میکنم قدری از افکار در هم برهمم هم با موهای فرفری ام قیجی شد دور ریخته شد ! همینجوری ملنگانه واسه خودم لبخند می زنم طوری که یادم می ره راستی به چی فکر میکردم قرار بود چه کار کنم ؟!