|
Saturday, September 27, 2008
بعد از هزار و پانصد سال زنگ زده . یکهو ! ناغافل . خبر جدیدی ندارد . هیچ چیز در موردش فرقی نکرده . درس خوانده, خیلی بهتر از من ! کار می کند خیلی بهتر از خیلی ها ! یک چیز دیگر شروع کرده به خواندن ... سر کار , خانه , آخر هفته کلاس , همین ! نه برنامه ای . نه معاشرتی . نه هیجانی , نه آرزويی !
یقه اش را می چسبم که این چه وضعی است برای خودت درست کردی ؟ که هیچ می فهمی داری مدل این کارمندهایی که منتظرند کارگزینی حکم بازنشستگی شان را مهر کند, زندگی می کنی ؟! غر می زند که خب چه کنم ؟
می گویم زندگی کن. هر موقعیتی حتما نقاط قوتی دارد . تو موفق بودی. سر جایت ایستاده ای ! بی حوصله است می توانم مجسمش کنم پشت تلفن چشمهای روشنش دو دو می زدند. یادم می آید, 16-17 سال پیش کتابی را که امانت پیشش بود پسم می داد عاشق قهرمان های قصه ها می شد, عاشق عاشق شدن بود طوری که گاهی فکر میکردی قلبش همین حالا از یقه ی پیراهنش بیرن می زند اما تنها بود مثل آن وقتهای من .
می گوید من هیچ کاری نکردم, موفق نبودم, تو بودی . تو کار مهمی کردی, تو مادری !
می گویم من با مادرانگی و همخانگی ام حال و حول میکنم! اما اینطور نگاه کن گاهی شاید
اینکه ریشه ندوانده ای و تعلق خاطر نداری خوبی اش این است که می توانی بکنی و بروی . می پرسد کجا ؟
نمی دانم, می گویم می دانی! یکی جرات میکند, یکی تلاش میکند, یکی فقط شانس می آورد اما همه بهایش را یک جایی یک طوری می پردازند. زندگی مزخرف است , بی رحم است , کوتاه است. تا آخرین دانه موهایت را ازت پس میگرد. طراوت را از دانه به دانه ی سلول های پوستت میگیرد. اما آدمیزاد همیشه به شاخ غول های نشکسته فکر می کند ... که چرا من نشکستم . چرا یکی یک شاخ غول نمی دهد دستم که بشکنم . چرا زورم نمی رسد این شاخ غول را بشکنم . چرا این شاخ غول را قبلا شکسته اند قرار بود من بشکنمش ! آدم می ماند با خوشی ها و حسرت هایش .
می خندد, قاطی میکنیم کداممان داشت غر می زد کداممان داشت دلداری می داد .
قرار می شود همدیگر را ببینیم در اسرع وقت شاید اولین شنبه ای که در پیش است . گوشی را که می گذارم برایش اس ام اس می زنم
راستی می بینی اول سریال عطاران نوشته " به یاد حسن حامد* " ؟
جواب می دهد :
Daghighan be hamin elat har shab yadet mi-oftam
.
.
.
امروز همان اولین شنبه ای است که در پیش بود, یک همکلاس قدیمی مدرسه ای را بعد از هزار و پانصد سال می بینم . توی این هوایی که بوی مهر پیچیده !
* پی نوشت : قبلا پاراگراف اول این پست یک توضیح کوچولو در این مورد داده ام .
|
|