Tuesday, January 19, 2016

.

گاهی تلفن می‌زنم،  گاهی لیست ملزومات را اس ام اس می‌کنم.  به میوه فروش،  به بقال،  به کالباس فروش،  به ظرف یک‌بار مصرف فروش و ... . سومین ماه یک کسب و کار کاملن خانگی را پشت سر گذاشته‌ام.  شرافت کاری مردم،  ادب‌شان متعجب‌م می‌کند.  مهربانی‌شان ، چشم پاکی‌ مدل کاسب محلی بودن‌شان . سوپری محل می‌آید پشت در ، زنگ می‌زند، در را که باز می‌کنم می‌بینم همه چیز پشت در است ، رفته تا زن سر لخت توی خانه معذب نشود.
اوائل خرید کردن بلد نبودم، چیزهایی را روزانه می‌خریدم.  دانه دانه به من توضیح دادند اگر فلان چیز را مثلن پنج جعبه بخری کارخانه یک جعبه به تو جایزه می‌دهد.  می‌توانستند نگویند،  به هوای نیاز مازاد من سفارش بدهند جایزه را خودشان بگیرند و به من بفروشند. یا  راننده‌ی تاکسی‌سرویس بدون ریالی اضافه پرداخت خودش بسته‌های روزانه را از توی آسانسور برمی‌دارد و صندوق عقب ماشین‌ش رو پر می‌کند می‌برد. مثال‌هایی از این دست زیاد است.  از همین مردم عادی،  بی‌ادعا !  نه کتابخوان‌اند، نه کار فرهنگی می‌کنند،  نه شعر می‌گویند،  نه قرار است دنیا را تکان بدهند،  نه گوجه فرنگی‌های سفتِ قرمزی که برایم سوا می‌کنند قرار است یک حادثه‌ی مهم تاریخی را رقم بزند. حتی اخبار برجام را دنبال نمی‌کنند،  معتقدند خبری نمی‌شود که معیشت آن‌ها را تغییر دهد،  نه که بدبین باشند اما اصلن خوش‌بین هم نیست. ولی حتی این را بدون تلخ زبانی با من، خانوم فلانی که دستبند سبز هنوز دستش است، درمیان می‌گذارند . رگ گردنی نمی‌شوند که بگویند اشتباه می‌کنی.
می‌دانید،  همین‌هایی را می‌گویم که از دور ترسناک،  دزد،  بی‌شرافت،  کلاه‌بردار و بی‌انصاف ‌به نظر می‌رسند، که از چشم آدمی که این‌جا نیست ممکن است بخش بزرگی از جمعیت این جغرافیا را تشکیل ‌دهند . همین‌هایی که چه‌می‌دانم،  مثلن ممکن‌ست بروند خانوادگی مراسم اعدام هم تماشا کنند. اما فقط همین نیستند، از نزدیک صفای قشنگی دارند وقتی می‌بینند داری کار می‌کنی هوایت را دارند کم نیاوری. نگه داشتن‌شان بسیار ساده است. کافی‌ست کرامت انسانی‌شان‌ را حفظ کنی. این‌که حالی‌شان کنی حضور و عدم حضور،  شکل برخوردشان تغییر ایجاد می‌کند ... این‌که منِ دست‌تنها را درگیر عمده‌فروش نکردی.  وگرنه مگر من چه‌قدر گردش مالی‌شان را تغییر داده‌ام؟ این‌که احساس کنند موثرند.  آدم‌های ساده‌ی این شهر خوب‌ند. همین‌هایی که موسیقی پیشواز گوشی‌هایشان مرتضی پاشایی‌ست،  همین‌هایی که قسمت سی‌صد و سی و چندم فلان سریال را آخر شب می‌بینند.  همین‌هایی که می‌دانند آدم‌ها به‌شان بدگمانند و کسب‌شان را سرگردنه فرض می‌کنند. 

No comments:

Post a Comment