Sunday, October 23, 2016

.

خواهرم دخترش را بغل کرد دراز کشید وسط اتاق که یعنی وقت خواب است.  مامان نور را کم کرد طرف دیگر بچه دراز کشید گفت بخوابیم.  من،  نیمه ملنگ، یک‌هو چپیدم بین مامان و بچه، چسبیدم به مامان.  مامان گفت بچه‌ی من خوابید . بییش‌تر چسبیدم به مامان. خواهرهایم خندیدند. مامان و خودم اما،  خودمان می‌دانستیم.  مامان دست کشید به شانه‌ام.  به موهای کوتا‌هم.  به دست‌هایم.  گفت،  مار تی خسته جانه ره بیمیره.  من؟  نه دلم خواست پرت شوم به دورترها، نه بترسم از فردای نیامده. آرام خوبی گرفت جانم. 



می‌گوید بنویس.  می‌گویم چی؟  می‌گوید بنویس ، شروع کنی راه می‌افتی. فکر می‌کنم منظورش این‌ست که خودش می‌آید.  می‌گویم خودش هست.  ساری و جاری. حال‌م را می‌گویم. بگذار سر و شکل‌ش ندهم ،  کلمه خطرناک‌ست گاهی،  حقیرست گاهی،  کم و بی‌وزن.  بگذار همین‌طور بی‌نشان و نشانی برای خودش بپلکد این حال غریب . نه که عین این کلمات را بگویم اما همین‌ها را توضیح می‌دهم. می‌گوید حیف‌ست ، راست می‌گوید،  گاهی می‌ترسم جزئیات یادم برود بعد فکر می‌کنم  چه اهمیت دارد؟ حافظه‌ی من پر از جزئیاتی بی‌مصرف‌ست که هیچ‌گاه به کار نیامده.  نمی‌گویم مهم این‌ست که تو به من می‌گویی بنویسم.  بعد از همه‌ی چیزهایی که برایت تعریف کردم.  همه‌ی چیزهایی که یک عمر قایم‌شان کرده بودم. سر بی‌رازم را گذاشتم زمین،  گفت مار تی چشم ره بیمیره.  داشتم گریه می‌کردم.  خسته بودم.  دنیا روی دلم بود،  گفتم دیگر نمی‌شود.  دنیا روی دل‌م سنگینی می‌کند،  گفت مار تی او دیل ره بیمیره. پرسیدم باید چه کنم.  گفت  تو هر کاری بکني درست‌ست. نفس راحت کشیدم.  خوابم برد. همین دوتا پائیز پیش. یک روز جمعه.  وقتی برمی‌گشتم گفت ما خیلی کم‌ایم،  مراقب خودت باش.  قول دادم مراقب خودم باشم و بودم. 
حالا این‌جاست. سرم شلوغ‌‌ست. کمک‌ لازم دارم، سه ماه‌ست همه چیز را رها کرده تمام‌وقت هوایم را دارد. وسط‌هایش در هر فرصت خالی به دوتای دیگر رسیدگی می‌کند،  هر پنج‌تایمان را،  سه دختر و دو نوه را داشت و دارایی می‌کند. با هر کدام به زبانی متفاوت،  آرام‌ست،  صبور‌ست، انگار نه انگار همان زن  سرسختی‌ست که حرف، حرف خودش بود. که هیچ‌وقت واقعیت را نمی‌پذیرفت،  هی دوید دنیایش را شبیه رویاهایش کند و هی بیش‌تر از دست داد .ما هم،  همراه‌ش از دست دادیم.  مرور نمی‌کند،  مرور نمی‌کنم.  گنج‌ش را کشف کرده بی دریغ تقسیم می‌کند،  جنس خاصی از عطوفت مادرانه/پدرانه وجود دارد که  معجزه می‌کند.  عطوفتی سرشار از تایید و تحسینی بلندنظرانه. مامان معجزه‌ی ما شد در روزگار بی‌پدری و بی‌کسی.  با دست خالی  با قلب بزرگ.

1 comment: