Friday, June 01, 2018

.

از این آدم‌هایی‌ست که پیِ مریضی را نمی‌گیرند . در واقع پی نشانه‌های هیچ اتفاق بدِ پیش‌رویی را نمی‌گیرد ؛ این اصلن از مثبت‌اندیشی نمی‌آید ،  بیش‌تر حذر از مواجهه است . یک‌هو وا می‌دهد . دقیقن جاهایی که باید پی‌بگیرد "ترسم بشم بیدینم ایچی ایسه ، تی‌ سرِ فیدا " گفتم  اعصاب ندارم بی‌خبر روبرو شوم . ترجیح می‌دهم آمادگی داشته باشم. می‌دانی که ! ما هیچ‌وقت آمادگی عزا ، عروسی ، عید ، محرم و خوشی و ناخوشی را نداریم .می‌توانی دست کم ما را در این موقعیت قرار ندهی ، گفت می‌داند ، بعد توضیح داد "دوست دَرَم زنده بمانم، باربد و ترنج جوانیه بیدینم . نخوایم بیمیرم . زندگی قشنگه  "
گفتم؛ می‌دانم . چند وقت پیش  برایش گفت‌م که چه‌طور می‌بینم‌ش ، بعد از مرگ بابا  ... گفت درست می‌گویم ، برایش گفتم آن‌چه که می‌بینم ،  چه تحسین‌برانگیزست! چه غریزی، بالغ رفتار می‌کند.  بعد گفتم ما سه تا خواهر و حتی باربدک  از فقدان بابا چی یادگرفتیم . این‌بار او گفت که می‌داند .
می‌دانم که می‌داند اما از آن آدم‌هایی‌ست که همه‌ی چیزهایی که می‌داند ، الزامن به وقت‌ش یادش نمی‌آید . باید یادآوری کنی.  دوست ندارم بگویم انگار که بچه ... والد ، بچه نمی‌شود . نباید باشد ، نیست ! شاید این من‌م که الان جایی قرار گرفته‌ام در میانه . در همین برهه‌ی حساس کنونی ، عزیزترینِ عزیزان‌م ، مامان شصت و هفت ساله و باربدک  بین چهارده و پانزده  ...  این وضعیت یک هوشیاری دائم می‌طلبد . همین وضعیتی که انگاری ابتدای میان‌سالی‌ست .  خیر‌ است لابد !

No comments:

Post a Comment