Monday, August 06, 2018

.

سه فریم ویران‌کننده از ۸۸ به این‌ور برایم مانده .  هاله سحابی که از زندان آمده بود بالای سر جنازه‌ی پدرش قرآن می‌خواند و نمی‌دانست فرداشب‌ش کنار او آرام می‌گیرد . یادداشت آزاده پورزند وقتی لحظاتی را مجسم کرده بود که پدرش خواسته خودش را پرت کند اما برای لحظاتی به نرده‌ی بالکن آویزان مانده ، نکند پشیمان شده بود ؟ حالا عبدالفتاح سلطانی و سوگندهایش وقتی دختر جوان‌ش را توی گور جا می‌داد. این آخری،  تصویر پررنگ ما ایرانی‌ها چه  محبوس توی این جغرافیا چه دور و یا حتی در تبعید ،  در بیست و چهارساعت منتهی به آغاز دور جدید تحریم‌ها . شب قبلش بغض نامجو ترکیده  وقت خواندن " گرچه ندارم ، خانه در این‌جا ... خانه در آن‌جا "  بغض ما هم ! در بیست و چهار ساعتی که روی این کره، شاید جالب‌ترین اخبار برای بخش بزرگی از  مردم دنیا این بود که در خیابان‌های لندن، ماری کبوتری را خورد و چهار خرس قهوه‌ای هشت‌هزار کیلومتر از جایی در شرق آسیا به اروپا سفر کردند ، دغدغه ؟ حفظ دما و خنک نگه‌داشتن‌شان  با کولرهایی در مجاورت قالب‌های یخ ! هاه
یک‌هو وسط پختن شام فکر کردم باید این‌ها را این‌جا بنویسم . باید یک‌جایی که بشود به آرشیو مراجعه کرد، بمانند . ثبت همه‌ی این‌ها در لحظاتی که حواسم بود همه‌ور بادمجان‌ها درست سرخ شوند ، غوره‌ها توی روغن داغ بترکند حتمن ، می‌دانم شب، چشمم آسمان را برای پیدا کردن  هلال ماه می‌جورد و صبح فردا ، چشم‌انداز شرق تهران را  برای پیدا کردن دماوند، که یک‌هو ناغافل قوز کمرم را صاف کنم و توی صندلی تاکسی خطی  راست بنشینم و  این‌جا برای بار هزارم بنویسم ؛ ایرانی بودن بدکوفتی‌ست ، که بردباری آدمیزاد هولناک‌ است ! هولناک ، از امید کشنده‌تر ...

No comments:

Post a Comment