آلوچه خانوم

 






Saturday, June 22, 2019

.

جعبه‌ها رو آوردم پایین، کارنامه‌ها روزنامه‌های کنکور ، عکس‌های پرسنلی، زنده‌ها، مرده‌ها. به باربد می‌گم این عکس‌های بابا رو گمونم فقط من دارم. یا قصه‌هاشو فقط برای من تعریف کرده یا تصویر محو خاطره‌ها فقط تو ذهن من مونده . مثل عنایت با سبیل دسته موتوری، عنایت وقت پاسپورت هفده سالگی، عنایت وقت سربازی ( صدام می‌لرزه جمله‌هامو درز می‌گیریم . می‌فهمه طبعن) 

می‌پرسه من چه‌کار کنم ؟ 

می‌گم کاری نکن که من معذب شم و فکر کنم باید خودمو جمع کنم که‌ تو  نگران نشی.  پی اس فور بازی کن. 

می‌پرسه راحت‌تری؟ 

می‌گم آره 

گفت قول می‌دی تا آخر شب به من فکر نکنی ؟ راحت باشی؟

گفتم فکر نمی‌کنم اما بار از روی دوشم برداشتی

نگفتم پوست انداختم ، نگفتم این سی و یکم خرداد نقطه عطف بود، پنج ساله مطمئنم تنها مرگ نیست که چاره نداره . اما حالا  درمانده  از سنگ قبرت حذر می‌کنم . نگفتم عددهای رند چه عجیبن . نگفتم چه بیچاره‌ام جلوی حجم نبودن. نگفتم فکر می‌کردم چیزهای بدتری از مرگ داریم . اما گذر می‌کنی، دوام می‌آری، خلاص می‌شی، بار هستی تناسب پیدا می‌کنه، وزن بودنت تقسیم می‌شه، خودتو از نو تعریف می‌کنی، اما مرگ ... کریه و بی‌رحم حالی‌ت می‌کنه همینه که هست. «بابا مرد»  این تلخ‌ترین قصه‌ی دو کلمه‌ای دنیاست... با یک فاعل و یک فعل که نمی‌دونم این فعل لازم محسوب می‌شه یا متعدی،  اما بی‌ظرافت و صریح. خبر می‌ده از واقعیتی تلخ که قرار ما نبود.  قرار ما این نبود عنایت.



 AnnA | 2:08 AM 








Wednesday, June 19, 2019

سال‌مرگ تو، 
تو
تو
تو

نزدیک‌تر از رگ گردن، سنگین‌تر از وزن بودن،

چه‌طور فکر کردی لو نمی‌روی؟ می‌دانی من, من بخت برگشته، چند بار به تلفن‌های بی‌وقت رزیدنت‌های احتمالن سال یک  قلب علوم پزشکی تهران جواب دادم؟ 

_خانم آناهیتا ظ چه نسبتی با آقای عنایت ظ دارید؟ 

+دخترش هستم ! 

_حال‌شان چه‌طور است ؟  

+فوت کرده‌اند. به تاریخ آخرین مراجعه, همان شب. سی و یکم خرداد.

_ می‌بخشید پس 

 آخرین بار جرئت کردم و پرسیدم؛

+تشخیص آخر چی بود؟ توصیه دکتر چی بود؟ توی پرونده باید نوشته شده باشد.

_بستری شود

اما تو به ما گفتی «اوضاع خوب است، تحت کنترل است و نیازی به بستری شدن نیست » بابای ‌ دروغ‌گو. تو به آن جان‌ترسی چه‌قدر به تنگ آمده بودی که  گوش نکردی به دکتر، قایم کردی از ما... از من. حتی از من. چه‌قدر ترسیده بودی که شب نرسیده تمام شدی. از  ظهر سی و یکم خرداد تا غروب‌ش چه‌طور گذشت؟ هزار بار مرور کردم، بستری نشدی، برگشتی خانه ، دو طبقه بالا و  پایین, چاهار طبقه بالا ، بوئیدن ترنج گرد و رسیده، برگشتن و چاهار طبقه پایین، دو طبقه بالا، شروع بازی ایران و آرژانتین ... دقیقه‌ی سی / نیمه اول. حال‌ت خراب شد. خودت آدرس دادی به اورژانس ، وقتی رسیدند، نبودی دیگر...  انگار هیچ‌وقت نبودی، تلاش کردند احیا نشدی، برنگشتی . ریحانه ، سیزده روزه زائو. هانیه وسط هیجان جاری، در  نمی‌دانم کدام کافه. من !  من عنایت ، وسط هضم آن بی‌همه‌چیزی مستند همانی که ضمانت می‌کردی  قاعده نگه می‌دارد!  تاریخ مصرف صداقت آن کتانی پاره و جوراب سوراخ را بلد نبودی که سر آمده. یادم هم ندادی. گول خوردی عنایت، گول خوردم به پشتی تو و دنیای تمیزی که نشانم دادی و باوراندی. هاه! 

چه‌طور دل‌ت آمد عنایت، خودت را نبینی کنار بودن نیم‌بند ما؟ اوج نبود‌نت، کنار بودن محقر ما. کدام قله کدام اوج؟

گناه داشتیم بابا، شبیه هیچ پدر مرده‌ای نشدیم دست آخر. آداب بی‌پدری می‌گوید کمرت خم می‌شود . ما اما دل‌مان شکست. طفلکی بودیم  و تسلیم، با سر خم... و دنیا هار بود و ما مبهوت!  دنیا هنوز هار است عنایت و ما مبهوت... زیر بار تمام چیزهایی که یادمان ندادی، دل‌مان شکست. 

خیلی گناه داریم عنایت،  قلب تو اما قلب پرنده بود و این تقصیر هیچ‌کس نبود... هیچ کس!

 AnnA | 11:00 PM 








Tuesday, June 18, 2019

      
داستان فیلم در مورد «لیلین» است که به خواستهٔ یکی از عزیزترین دوستانش حاضر می‌شود محموله‌ای را به آلمان قاچاق کند…ا
این چند جمله، پای عنوان خلاصه‌ی داستان, در صفحه‌ی ویکی‌پدیای فارسی فیلم «جولیا» نوشته‌ شده است. احتمالن «جولیا» باید همان عزیزترین دوست «لیلین» باشد. 
یادم می‌آید حوالی اول یا دوم دبیرستان خیلی دل‌م می‌خواست این فیلم را ببینم اما پیدایش نمی‌کردم. یعنی ما اصلن ویدیو نداشتیم، از خاله‌ام خواسته بودم به آقای فیلمی‌شان بسپرد،  گمانم بی‌خود می‌گفت سپرده که من را از سرش باز کند و من هیچ وقت ندیدم‌ش. چرا آن‌قدر دل‌م می‌خواست این فیلم را ببینم؟ اصلن یادم نمی‌آید. حتی فیلم روز هم نبود، بیش‌تر از ده سال از ساخت‌ش می‌گذشت.  مطمئنم جایی درباره‌اش چیزی نخوانده بودم، اصلن هنوز خواندن مجله و کتاب سینمایی را شروع نکرده بودم . حالا که این‌ها را می‌گذارم کنار خلاصه فیلم ،  گیج‌تر می‌شوم. 

از چند روز پیش«فرانکو زیفرلی» مرد،  یادم آمد سی سال پیش می‌خواستم این فیلم را ازش ببینم. سرچ کردم دیدم  ربطی به او ندارد، فیلم «فرد زینمان» است اشتباهی به خاطر حروف ف و ز در ذهنم این‌طوری مانده. بعد یادم نیامد چرا می‌خواستم ببینم‌ش. چی فکر می‌کردم؟ چرا؟ به گنگ رفقای دبیرستانی‌ام ربط دارد؟ آن‌ها یادشان است چرا؟ بعدتر پیدایش کردند؟  مطمئنم آن وقت‌ها هیچ‌کدام‌مان ندیده بودیم اگر دیده بودیم حتما برای هم تعریف می‌کردیم. بالای لیست بلند بالایمان بود برای دیدن، بالاتر از آگراندیسمان،  هشت و نیم، سامورایی، چه کسی از ویرجینیا ولف می‌ترسد؟ سرگذشت آ.ه ... همه را یادم می‌آید چرا می‌خواستم ببینم غیر از همین یکی.  
  
  

 AnnA | 12:05 AM 








Wednesday, June 05, 2019

تا جایی که بلد شده‌ایم سخت‌ترین‌ش این است

نه مجنونم که دل بردارم از دوست
مده گر عاقلی ببهوده پندم

 AnnA | 12:55 AM 












فید برای افزودن به ریدر


آلوچه‌خانوم روی وردپرس برای روز مبادا


عکس‌بازی


کتاب آلوچه‌خانوم


فرجام




آرشیو

October 2002
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
September 2003
October 2003
November 2003
December 2003
January 2004
February 2004
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 20009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 20011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 20012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
February 2013
March 2013
April 2013
May 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
March 2014
April 2014
May 2014
June 2014
July 2014
August 2014
September 2014
October 2014
November 2014
December 2014
January 2015
February 2015
March 2015
April 2015
May 2015
June 2015
July 2015
August 2015
September 2015
October 2015
November 2015
December 2015
January 2016
February 2016
March 2016
April 2016
May 2016
June 2016
July 2016
August 2016
September 2016
October 2016
November 2016
December 2016
January 2017
February 2017
March 2017
April 2017
May 2017
June 2017
July 2017
August 2017
September 2017
October 2017
November 2017
December 2017
January 2018
February 2018
March 2018
April 2018
May 2018
June 2018
July 2018
August 2018
September 2018
October 2018
November 2018
December 2018
January 2019
February 2019
March 2019
April 2019
May 2019
June 2019
July 2019
August 2019
September 2019
October 2019
November 2019
December 2010
January 2020
February 2020
March 2020
April 2020
May 2020
June 2020
July 2020
August 2020
September 2020
October 2020
November 2020
December 2020
January 2021
February 2021
March 2021
April 2021
May 2021
June 2021
July 2021
August 2021
September 2021
October 2021
November 2021
December 2021
January 2022
February 2022
March 2022
April 2022
May 2022
June 2022




Subscribe to
Posts [Atom]






This page is powered by Blogger. Isn't yours?