Saturday, May 11, 2024

.

مامان دیروز هفتاد و سه ساله شد. دیشب تولدش را جشن گرفتیم. من  برایش فسنجان پختم بردم با دلمه فلفل و بادمجان، آن یکی خواهرم کیک بی‌نظیری پخته بود. یک ظرف باقلاقاتق هم گذاشت سر میز شام. خاله‌ام ترشی هفت بیجار آورده بود. مامان به وسعتی که عضلات صورتش اجازه می‌داد، پت و پهن‌ترین لبخند دنیا را تحویل‌مان داد. انگار که بگوید من مدل خودم چسبیده‌ام به زندگی، نترسید. خیال‌م جمع است، مخصوصن حالا، این روزهایی که کوچک‌ترین خواهر سر کار معرکه‌ای رفته که چشم‌ش دنبال‌ش بود و سواد و مهارت و لیاقت‌ش را دارد. ما سه تا خواهر با مشارکت باربدک برایش یک گوشی موبایل جدید گرفتیم.  دیشب ما،  بعد از مدت‌ها  قدری خوشبخت بودیم، اگر روزگار قدری، فقط قدری مهلت‌مان دهد مزمزه‌اش کنیم. 
عکس دست جمعی‌مان را در گروه بسیار محدود هم‌کلاس‌های دبیرستانی گذاشتم. سرور که این‌جا زندگی نمی‌کند و بعد از مدت‌ها انگاری باز یافتیم‌ش، برایمان نوشت پنج‌شنبه  تولد مادرش بود. هفتاد ساله شد. عکس‌ مادرش را پای کیک گذاشت و نوشت اما تنها بود. راست می‌گوید،  برادرش هم ایران نیست. ارمغان  نوشت مادرش همین  اردی‌بهشت ، هشتاد ساله شد. پریسا نوشت تولد مادرش ششم اردی‌بهشت بود.. پسر تهمینه  نوزدهم اردی‌بهشت بیست هشت ساله شد،  سه قاره آن‌طرف‌تر، دور از رفیق قدیمی‌مان. تهمینه اما پای عکس‌ها  برای مادران‌مان آرزوی طول عمر کرد. آخرین تولد مادرش  هشتم برج هشت سال هشتاد و هشت بود. چیزی نگفت، قلب گذاشت پای تصویر شادی‌های ما. اما چیزی به قلب همه‌ی ما چنگ زد. 
فکر می‌کردم ما برای این زندگی کوفتی و کشیدن تک لحظه‌ها از حلقوم‌ش خیلی زحمت می‌کشیم. می‌فهمیم‌ش  زیر سایه‌ی سنگین غیاب‌های قریب‌الوقوع.  ما می‌خواهیم زندگی کنیم اگر زندگی برایمان چشم تماشا بگذارد. 

1 comment:

  1. بولوت9:59 AM

    تولدشون مبارک و سایه شون مستدام

    ReplyDelete