کارگردان لانچر ۵ کار جدیدی روی صحنه میبرد، برای چند لحظه شعف غریبی دلت را پر میکند. خیلی زود یادت میآید برای دیدن یک تاتر حتی کار جدید کارگردان لانچر ۵ روسری سرم نخواهی کرد. پس منتفیست.
اردیبهشت بهترین وقت ارتفاعات تهران است. بعد از مدتها هموگلوبین بالا کشیده، جانش را داری. سه روز تعطیلی هفتهی گذشته، ظهر پنجشنبه و عصر جمعه مهمان داشتی، اما کلی وقت آزاد هم داشتی و میشد دست کم شنبه آن سربالایی را بالا بکشی. دست بگیری به تنهی آن درختی که سر آن پیچ صیقل خورده بس که رهگذرها دست گرفتهاند به تنهاش اما در توئیتر نوشتهاند یک ون و چندین نیرو پای درکه مستقرند.
امشب بزرگداشت عکاس و مستندسازی که دوست داری در شبهای بخاراست. با دیدن پوستر برنامه ذوق میکنی، بلافاصله یادت میآید احتمالن برای ورود به سالن از تو چیزی میخواهند که نمیخواهی و نمیتوانی انجام دهی. پس ماجرا منتفیست.
فردا و پس فردا سر کار نمیروی. خیابان ولیعصر در اردیبهشت، بهشت مجسم است. بهترین وقت برای اینکه از تجریش تا راه آهن یا مسیر برعکس را با بچهات پیادهروی کنی و گپ بزنید، نشان کنی کجا ناهار بخورید. اما طبق مشاهدات گرشاد در میدان تجریش، چاهارراه پارکوی، ونک، جنب بیمارستان دی ، میدان ولیعصر، تاتر شهر مستقرند. پشیمان میشوی و به همین سادگی از فضای شهری حذف میشوی.
صبحها آنقدر زود میروی سر کار (قبل از شش صبح ماشین میگیری) که رانندهای سر بحث "یعنی شال همراهتون نیست" را باز نمیکند (میترسی، همیشه همراهت چیزی داری توی کیف). اما عصرها آمادهای برای ادای جملهی "اگه نمیبرید لغو کنید" با بدیهیترین لحن دنیا. گاهی لغو میکنند گاهی بحث میکنند و لغو میکنند. تو اما بحثی نداری، تکلیف تو با خودت روشن است و ترافیک عصر را با زمان بیشتر و قیمت، معمولن یک و نیم برابر بعد از اتلاف وقت و فرصت قیمت رانندههایی که لغو میکنند، خودت را به خانه میرسانی تا تند تند از میدان تره بار نزدیک خانه خرید کنی شام سر هم کنی. به گلها آب بدهی، رختهای چرک را میچپانی توی ماشین و از پشت پنجره به ابرهایی نگاه میکنی که دلت پر میکشد زیرشان در خیابانهای اصلی شهر راه بروی. از خودت بدت میآید چون میدانی لات کوچهی خلوتی و خواهرانت، آن زنان دیگر مجبورند با مترو، بیآر تی، گذر از میدان اصلی شهر با گزمهها سر شاخ شوند ، گاهی به خیر میگذرد و این روزها بیشتر اوقات گیر میافتند و تو هنوز نه!
تهران دارد دلبرترین اردیبهشتش در سالیان اخیر را میگذراند. اما تو دیگر آن آدم قبل نیستی و هیچ چیز شبیه به قبل از انتهای شهریور چاهارصد و یک نیست. نه تو و نه هیچ چیز دیگری!
ایکاش میتوانستم بغلتان کنم از کیلومترها دورتر از تهران. ایکاش دستم آنقدر برای همراهی با خواهران شجاعام خالی نبود. تا همیشه زن زندگی آزادی.
ReplyDelete