Friday, November 01, 2024

.

 کلمه‌ی  جدید برای دردهای تن‌م پیدا کردم . "آزرده"

جمعه شب گذشته،  مدیر مالی تلفن زد و گفت کارکرد مهر رو تو همین هفته ببند می‌فهمم خیلی سخته اما چاره‌ای نیست. _ من تا چاهار روز پیش درگیر شهریور بودم، حقوق‌های ما و تمام روند اداری مالی مربوط به حقوق و دستمزد یک ماه عقبه_ حللا یک‌هو تصمیم گرفته شد محاسبات و حساب کتاب‌ها به روز باشه. یعنی بلافاصاله بعد از کارکرد شهریور که تازه تموم شده بود باید مهر و ببندم و آبان رو به روز برسونم. تا ما حتی اگر با تاخیر به همکارا پرداخت می‌کنیم،  اطلاعات حقوق و دستمزد رو زودتر رو سایت اداره دارایی یه همچین کوفتی بارگذاری کنیم.  چون قانون مالیات تغییر کرده. پیش‌تر  هر دستمزد تا یک مبلغی بخشودگی مالیات داشت، از امسال اعلام شده این بخشودگی برای کل درآمد محاسبه می‌شه. کادر درمان هم عموما چند جا کار می‌کنن و از چند بیمارستان حقوق می‌گیرند. نه تنها  تمام کارفرماها موظفند بیمه‌شون کنند و دارند حق بیمه پرداخت می‌کنن (و تمام کارفرماها سه برابرش رو به حساب تامین اجتماعی می‌ریزند، حالا مالیات‌های بالا هم داستان شده و ما در تلاشیم درآمد همکارا رو زودتر اعلام کنیم بلکه سقف بخشودگی روی حقوق ما اعمال بشه و همکاران معترض هوار هوار اشون رو ببرن بیمارستانای دیگه. سه /چهار روز اول ماه مشغول پاسخ‌گویی به اعتراص‌های شدید الحن همکارام بودم که این چه وضعشه‌. با آرامش براشون توضیح دادم ما همه کار می‌کنیم که جماعتی راحت زندگی کنند. خرج دارند ، هر کدوم چند زن و تعداد زیادی بچه دارند.، محمد طاها ماشین خوب می‌خواد و  آرشیداسادات‌شون روسری و کیف  مارک‌دار لازم داره که بره تو فلان کافه تو اندرزگو  استوری بذاره حالا خرج موشک‌پرانی رو هم بذارین روش،. ما کار می‌کنیم ،  ما خیلی کار می‌کنیم و خراج می‌دیم،  چون  خیلی خرج دارند.
با آرامش می‌گفتم آما جایی بین دو کتفم گرفت انگار که خنجر کنار ستون فقراتم جا خوش کرده باشه و تمام هفته با همین خنجر  طوری کار کردم که اخر هفته  درب و داغان رسیدم به خونه. تن‌م  رو می‌شناسم می‌دونم با کدوم درد باید چه‌طور مدارا کنم . جایی کنار مهره های کمرم و گردنم آزردگی عمیق تنم  بابت  ساعت‌ها نشستن پای مونیتور به‌م اعلام شد. اما اون خنجر بین دو کتف گویا از اضطراب و استرسه. هر وقت می‌ترسم روی اوضاع کنترل نداشته  باشم اون خنجر همراه روز و شبم می‌شه. از اتفاقای ساده مثل لزوم به تعمیر و تعویض چیزی در خونه یا چیزهایی که توی محدوده‌ی خونه‌ی من نیست اما از رگ گردن بهم نزدیکتره.  تا هر خبر شوم نحسی  که صبح‌مون رو باهاش ممکنه شروع کنیم. حتی مدیریت روی این رو هم یاد گرفتم . شبی که جنگ به تهران رسید با صداهایی که ربطی به خاطراتم از موشک‌باران و بمباران نداشتند بیدار شدم. فکر کردم  احتمالن حمله شروع شده،  پاشدم شلوار پوشیدم و دوباره تخت گرفتم خوابیدم. یاد گرفتم از خطری که همه رو تهدید می‌کنه نترسم. اما  همیشه حریف‌ش نمی‌شم. طولانی که می‌شه جایی کنار خنجر و جدای دردش آزردگی رو به‌م اعلام می‌کنه. در آوردن این یک لقمه نان که برای جماعت زیادی سخت شده ،  داره من رو، جون‌م رو  مصرف می‌کنه. وجودم در سال پنجاه و یکم  بابت این همه تلاش برای این  معاش نیم‌بند، آزرده‌ست.   



No comments:

Post a Comment