Monday, March 24, 2025

.

نصف سال پنجاهم و نصف پنجاه و یکم  در۴۰۳ گذشت. برای منی که در ۱۸ سالگی دنیا برام I fee so old, before my time  بود حقیقتن سخت گذشت و با بهت فراوان  کشف مهمی کردم. آدمیزاد از پا پیر می‌شه. نمی‌دونم برای من با  از دست دادن ناگهانی اون هورمون‌ها بعد از جراحی پیش اومد یا با طی کردن سال هفتم کارمندی و نشستن‌های طولانی پشت میز،  اما باورنکردنی بود. اون‌هم من که ده سال گذشته با منوال‌تراپی/ ماساژ درمانی و یوگای نصفه نیمه عضلات و  مفاصل کوفتی رو رها نکرده بودم. در سال گذاشته قد تمام زندگی‌م عرق کردم اما حواسم به املاح ضروری بود، به تن‌م آگاهی خوبی داشتم هر بار لازم دیدم برم آزمایش یک کمبود اساسی‌ای در میون بود که براش اقدام لازم رو کرده بودم، بدون اون هورمونا موفق شدم وزن اضافه نکنم (اما نتونستم کم هم  کنم) به هر حال فکر می‌کردم  فرمون این تن توی دست‌ منه. اما میان‌سالی بدجوری خورد تو صورت‌م. انگار بدن‌م از من جا مونده و اون پاهای قوی یک‌هو خالی کردند.  تمام دغدغه‌های این اسکلت زپرتی جلوی این پای لاجون کم رنگ شدند. همه کاری هم کردم‌جز ورزش، حقیقتن جون نداشتم. هرشب نقشه کشیدم فردا اولین روز از بقیه‌ی زندگی منه،  اما صبح روز بعد پنج و بیست‌دقیقه پاشدم دوش گرفتم، قبل از شش و نیم پشت میزم بودم. غروب بعد از خریدی مختصر و پخت و پز هول هولکی خودمو چهار دست و پا رسوندم به تخت‌خواب عزیزم. و برای روز بعد نقشه کشیدم و همین‌طور الی آخر.
حالا با سایه جنگ، نابه سامانی قریب‌الوقوع و دلار صد هزارتومنی، هدف بزرگ‌م در سال پیش‌ رو بالا بردن گردش خون در عضلات پا و افزایش دامنه‌ی حرکت مفاصله. مسخره‌ست ولی حقیقت داره. باید پاهام رو پس بگیرم. 

No comments:

Post a Comment