Sunday, June 29, 2025

.

جنگ قبلی بچه بودیم، اصلن  این‌قدر خبر و تفسیر و تصویر  منتشر نمی‌شد، عمده‌ی تصاویر جنگ  رو  مردانی پر می‌کردند که  برای دفاع از ما لباس جنگ پوشیده بودن و زنانی که مردان را راهی جنگ می‌کردن. با خیلی‌ها حرف زدم  و دیدم‌ این تقریبن بین هم‌سالان ما  مشترکه. ما نوجوانان مقیم مرکز  که ازجنگ، بمب و موشک‌ش رو دیده‌بودیم و مجبور به  ترک شهر ویرون نشده بودیم، خیلی هم نمی‌ترسیدیم، بچه بودیم خب! دغدغه‌ی مراقبت از دیگران بود، اما  خیلی کم‌تر از بزرگ‌سالی در جنگ. رابطه‌ی ما با جنگ طور دیگه‌ای شکل گرفت. این روزها می‌بینم ما بچه‌های جنگ قبلی، بزرگسالان امروزی، شاید نگاه منصفانه‌ای به جوانان بیست و چند ساله تا سی و چند ساله‌ی امروز در میانه‌ی جنگ،  آن‌هم با مختصاتی به مراتب متفاوت با اون هشت سال نداریم.  همکاران جوان من ترسیده‌اند، وزن کم کرده‌اند. آدم‌های معمولی با دغدغه‌های معمولی. همه‌ی بحران‌های جمعی که تا امروز دیده‌اند، این‌طور بوده که با حذر از رفتن در مرکز بحران، با کنار ایستادن، می‌تونن از خودشون محافظت کنن. اما این‌بار فرق داره، هیچ نقطه‌ی امنی پیدا نمی‌کنن و  این خیلی به‌هم‌شون ریخته. و متاسفانه جنس آشفتگی‌شون، درک نمی‌شه، ترس‌شون، شاید حتی از جانب والدینی به سن و سال ما به رسمیت شناخته نمی‌شه. ماهایی که اتفاقن خودمون طوری بزرگ‌شون کردیم  بلد  باشن به خودشون و نیازهاشون حق بدن، نامرئی نباشن. 
 این گروه سنی از همه‌ی توصیه‌هایی که این روزا دست به دست می‌شه،  جا موندن!

هشتگ‌شاید دارم چرند می‌گم
هشتگ‌پراکنده
هشتگ‌جنگ




1 comment: