Monday, August 04, 2025

.

تازه جنگ دوازده روزه تموم شده بود. همون وقتی که  نمی‌دونستیم چرا هرچی می‌خوابیم، خستگی تموم نمی‌شه و دریا دریا مطلب درباره اضطراب پس از حادثه دست به دست می‌شد، همون دوشنبه‌ای که صبح‌ش رفتم روی وزنه و با دل‌خوشی این‌که عدد ترازو بعد از جنگ، گرمی تغییر نکرده، دفترم رو باز کردم برای خودم روتین شخصی بنویسم تا یک خاک مرغوب برای رام کردم این تن سرکش میان‌سال به سرم بریزم، تنی که انگار تمام ساعت‌های بیولوژیک‌ش با هم دارند اعلام خطر می‌کنند، دقیقن چاهار هفته پیش همین ساعات، متوجه شدیم بزرگ‌ترین تومور خوش‌خیم دنیا پشت سمت راست پیشونی مامان جا خوش کرده. ماراتن شروع شد. ما سه تا خواهر با هم بودیم، با هم جلو بردیم، همه چیز به به‌ترین شکل با به‌ترین پزشک  انجام شد و حالا بعد از هفته‌ی سوم بعد از جراحی‌ای که به خوبی و با کم‌ترین غافلگیری پیش رفت،  ظاهرن در ابتدای مسیر کند و طولانی قرار داریم. خیلی غریزی مثل نوزاد زودرسی که باید با تماس پوست به پوست  جرئت پا گذاشتن به دنیا رو به‌ش داد،  مامان رو در بر گرفتیم. اون زن چموش و خود رای با گاردی باز توی بغل‌مون آروم می‌گیره، خیلی عجیبه. خیلی! این گوشه‌ی فرزند بودگی رو نمی‌شناختم. 

این وسط هزار و یک اتفاق محیطی و محاطی دیگه هم افتاد که گفتن نداره  یک بار دیگه خورد تو صورتم که ته‌ ته‌ش بی‌کسیم،  با هم‌ایم اما بی‌کسیم، بی‌بزرگ‌تریم برای پیش‌آمدهای این‌چنینی. قضایایی که باید به سامون برسونیم از بضاعت نحیف ما بزرگ‌تره، شاید هم واقعیت اینه که نمی‌خوام بفهمم؛ کدوم بزرگ‌تر ؟  من خودم بزرگ‌ترم.، فرزند ارشدم قرار نیست از این بزرگ‌تر شم، قله و اوجی منتظر من نیست، زندگی همین بود، همینه که هست. 
بسیار خسته‌ام، نمی‌فهمم صبح به صبح  قبل از هفت، چه‌طور پشت میزم می‌شینم، چه‌طور اون کار کشنده‌ی حجیم و پر مسئولیت رو پیش می‌برم. چه‌طور برمی‌گردم خونه، چه‌طور سرو کله می‌زنم/می‌زنیم تا این جان هفتاد و چاهار ساله‌ی خواب زده رو به بیداری قابل قبولی برگردونیم. 

امشب باهاش از یک تا بیست شمردم اما موفق نشدیم از بیست تا یک، برعکس بشمریم. خیلی کار داریم... خیلی! 

4 comments:

  1. Anonymous11:46 PM

    آنا جان.
    پروفایلتو میشه ساعتها نگاه کرد. خیلی عکس قشنگ و پرمغزیه. در مورد مامان نازنینت خیلی متاسفم و دعاگو براش. از ته دلم آرزوی سلامتی براش دارم. آرزو میکنم بزودی یه پست در مورد بهبودی مامان برامون بذاری و خوشحال مون کتی.

    ReplyDelete
  2. Anonymous12:17 AM

    امیدوارم مادر به زودی و سرعت بهبود پیدا کنند

    ReplyDelete
  3. Sa Mo3:17 PM

    دلم پیش توست

    ReplyDelete
  4. Anonymous10:48 PM

    آرزوی سلامتی و بهبودی برای مادرتون دارم.

    ReplyDelete