Monday, August 12, 2013

.

آقای سینما پارادیزوی من !

یک وقتی‌ هم بود که  مهرجویی فقط کارگردان مورد علاقه نبود . آدمِ پشتِ فیلم‌هایش بود , آدمی که دلت می‌خواست قاطی معاشرت‌های زندگی‌ات باشد . مثلن یک طوری باشد که یک جماعتی باشیم  که " عمو داریوش " صدایش بزنیم . گاهی بروی دیدنش ,   گوش‌ات بکشد که چه کردی این چند وقت که پیدایت نبود ؟  که بخواهی یک غلطی بکنی که به چشم‌اش بیایی ! 
دل‌م می‌خواست ( هنوز هم می‌خواهد ) پُستچی را با خودش ببینم . برایم بگوید که چه طور شد دوبار در دوفیلمِ متفاوت  داد یکی بخواند " پروردمت  به ناز ... "  !  همیشه فکر می‌کردم یک شاخه گلی باید بدجوری از پیِ  خورشید دوانیده باشدش . شاید هم  یک وقتی برا یمان  تعریف می کر د  .
گاهی نمی‌دانم دل‌م برای آن مهرجویی تنگ شده یا خیالی که خودم ازش می‌بافتم . آن مهرجویی که  نشستن پای فیلم‌هایش توی تاریکی سالن سینما وقتِ جشنواره یک  جور  مراسم آیینی بود , مثل تحویل سال  ... بعد یک‌هو گم شد . تیتراژ پایانی "سنتوری" روی مونیتور که بالا می‌آمد من مهرجویی‌ام را یک‌طوری از دست دادم که دیگر دل‌م نخواست هیچ‌کدام از فیلم‌های بعد از آن را ببینم ( و ندیدیم ) ... بعد فقط این نبود , انگاری اتصال‌م را با سالن سینما از دست دادم . برایم فرقی نمی‌کند بشود فیلمی را  (هر فیلمی, حتی همین " گذشته"ی فرهادی را ) سر وقت‌ش توی سینما ببینم یا  شبی , بعد ازظهری ، وقتی ، پای مونیتور قاطی ریفرش کردن گاه و بیگاه صفحه‌های باز اینترنت ! 

گویا نشر مرکز یک کتابی درآورده از گفتگوی طولانی مانی حقیقی  (اگر اشتباه نکرده باشم) با داریوش مهرجویی . گاهی فکر می‌کنم بروم بگیرم‌ش شاید کمک کرد آن بُهتِ بعد از سنتوری  سامان بگیرد . شاید فهمیدم آن شلختگی غیرقابل باور از کجا آمده بود . بعد می‌ترسم . نکند آن آدمی که یک وقتی دلم می‌خواست می‌شد با او معاشرتی داشته باشم هم ,   از دست برود . 
خودم جرات خریدن‌اش را ندارم .  از همین الآن می‌گذارم‌ش توی ویش لیستِ تولد چهل سالگی‌ام , یکی‌تان برایم بگیردش . 



No comments:

Post a Comment