آلوچه خانوم

 






Tuesday, October 26, 2004

وبلاگ آلوچه خانوم امرزو 2 ساله شد

من تو شرايط عجيب و غريبی وبلاگ نوشتن رو شروع کردم . از طريق سايت زنان و اون صفحه وبلاگ های زنان با اين امکان آشنا شدم و دقيقا فردای همون شبی که اون قسمت از سريال پاورچين که توش مهتاب ( سحر زکريا ) با شعرهای ياسمنگولا به شهرت جهانی رسيد به آقای همخونه اعلام کردم که می خوام وبلاگ بزنم . اولش نمی دونستم چی می خوام بنويسم .اون روزها يه جور بدی حالم بد بود . هرکاری هم که می کردم خوب نمی شدم . انگار روحم پينه بسته بود ! نمی گم اين وبلاگ مشکلات منو حل کرد ولی دغدغه جالبی بود . از اين فضای مجازی از همون اول خوشم اومد . جای خوبی بود برای بلند بلند فکر کردن و برای من علاوه براين, راهی بود برای درمان عقده خود کم نويسنده بودن بينی ! نوشتن رو خيلی دوست دارم . دغدغه ايه که هيچوقت منو ول نمی کنه . چيزهايی که اينجا می نويسم همه اون چيزهايی نيست که دلم می خواد . تقريبا با عنوان ناشناس می نويسم اما هستند کسانی که منو می شناسند و اينجا رو می خونن . به هر حال الآن که به آرشيو اين دو ساله نگاه می کنم خوشحالم که شروع کردم . خيلی وقتها با تعريف کردن حس هام , سعی می کردم ازشون سر دربيارم , الآن می بينم اگه اينجا نمی نوشتمشون ممکن بود يه گوشه هايی رو گم کنم . مخصوصا وقتی که از احساساتم در مورد نی نی توی دلم می نوشتم .
همراهی تون رو دوست داشتم . شايد خودتون ندونيد ولی برای من فضای جالبی درست کردين که دوستش دارم و ممنونم .

 AnnA | 1:25 AM 








Monday, October 25, 2004

بنام خدا


سلام عليکم , خيلی وقت بود گرفتار کار و بار و باربد بودم و اينجا خدمت نرسيده بودم . اما پس از اينکه فهميدم مشغول براندازی بوده و جزو کفار هستم , تصميم گرفتم به سرعت و به عنوان وصيت خدمت برسم و ضمن خداحافظی جملاتی را من باب توبه عرض کنم .
1- از ارتش محترم اسلام خواهشمندم قبل ارهاب بنده دقيقا روشن فرمايند کجای وبلاگ آلوچه خانوم کجای نظام را براندازی کرده که اگر در جهنم ازما سئوال شد شرمنده نباشيم .
2- خيلی زشت است که فهم سرباز اسلام از يک ناصبی کمتر باشد , پس باباجان ! تو که تيتر وبلاگت را زدی " قل يا ايهاالکافرون , لا اعبد ما تعبدون" تو اين ماه رمضونی ثواب کن بقيه اش رو هم بخون. با اين دک و پز زشته ندونی شان نزول اين آيه مال صلح حديبيه است :" ... و لا انتم عابدون ما اعبد , لکم دينکم و لی الدين " . اگه عربی ات خوب نيست يعنی اينکه عيسی به دين خود , موسی به دين خود . خيلی استعداد می خواد از کل قرآن , آدم با اين جمله کفار رو بترسونه . آی کيو !
3 - می گم شما خودت اول از زير زمين در بيا بعد برو سراغ بقيه , جانم ! اومديم يکی خواست مثل من توبه کنه , اسم و آدرست رو بذار , بدونيم که کجا بايد بياييم سرمونو ببری . الآن خود من نمی دونم بايد تا کابل بيام يا تهران هم شعبه داری ؟
4 - با نواب صفوی و هر کس که هر طور تروری انجام بده مخالفم. اما اين آدم اينقدر جيگر داشت که در رژيم طاغوت رفت جلوی مجلس , نخست وزير مملکت رو کشت و همون جا وايستاد و تا آخر حرف خودش رو زد . نه که در نظام جمهوری اسلامی به عنوان سرباز اسلام بره تو سوراخ موش قايم بشه و واسه چهار تا جوون هارت و پورت کنه و خودش رو به گناه تهمت آلوده کنه. فکر کنم تو اگر به خفاش شب اقتدا کنی بيشتر بهت بياد ,خدا عقل بده . اميدوارم اينقد ر وسوسه بشی که اين صفحه رو يکبار کامل بخونی , شايد حالت بهتر شه و قبل از نوشتن فکر کنی .

* پی نوشت : می بينم که داداشمون حرف گوش می کنه و تيتر عوض می کنه . آفرين ! اين شد .

** پی نوشت 2 : دوستان گويا مجبور شدند آدرس عوض کنند .

 فرجام | 3:40 AM 






يه لباس خواب بلند دارم که زير آسترش يه لايه نازک پشم شيشه دوخته شده , با يقه مدل به به که لبه اش تور دوزی شده و روش گله به گله پر از بچه اردکه . اصلا کلش مثل يه کميک استريپ می مونه و من از بچگی ام تا حالا هر از گاهی پهنش کردم و سعی کردم سر از قصه اش در بيارم . که از کجا شروع می شه و به کجا ختم می شه , و هيچوقت متوجه اين سر و ته نشدم اين لباس خواب با يه مايو که جفتشون مال سن 3-4 سالگی ام هستند تنها لباسهايی هستند که از بچگی ام باقی مونده . مامان من همه چيز و يا بخشيد ه يا گذاشته دم در , دقيقا همه چيز رو !حتی اون سارافون سرمه ای با دو تا گيلاس چهارخونه رو !! استثنا" اينها رو نبخشيده چون احتمالا کسی رو پيدا نکرده که لباس خواب و يا مايو دخترونه لازم داشته باشه و دور ننداخته چون هر بار من نذاشتم ! برعکس مامان آقای همخونه . فکر می کنم حتی سيسمونی ايشون طبق ليست تمام اقلامشون کماکان موجود باشه ... می گين لباس بچه خاطره انگيزه ؟ اولين عکسهاي آقای همخونه مال ده روزگی شون هستش , مامانشون لباسی رو که خودشون در اون روز تنشون بوده رو هنوز نگه داشتند . باور کنيد , اين فقط به لباس محدود نمی شه , کوچکترين جزئی که در پس زمينه عکسها ديده می شه الان هم عينا وجود داره , خدا رو شکر نه من نه آقای همخونه هيچکدوممون به مامانهامون نرفتيم . من تقريبا هر چيزی رو که لازم يا دوست ندارم نگه نمی دارم . ولی بی خودی هم چيزی رو نمی فرستم بره . آقای همخونه هم جز کتانی های درب و داغونشون که گه گاهی به کار همبازی های احتمالی فوتبالشون می ياد , و همينطور تی شرت و شلوار هايی رو که ممکنه يه روزی به درد فوتبال بازی کردن يه جماعت 60 نفری بخوره , اصرار به نگه داشتن چيزی ندارند .... اصلا کجا بودم ؟!!! .... آهان همه اينها رو گفتم که بگم اين باربد دو دندون چون پتو شو پس می زنه شبها با لباس خواب ذکر شده می خوابه . البته براش خيلی بزرگه , لبه آستينش رو دوتا , تا می زنم و قدش يه 20 سانتی از قد باربد بلندتره ولی وقتی دگه پائين يقه اش رو می بندم خيالم راحته چون مثل پتويی که دورش پيچيده شده گرم نگهش می داره . ولی قيافه پسرانه اش با يقه لبه توری مدل به به ديدنی می شه ,

***

من بالاخره تصميمم رو گرفتم . بايد کم کم طی چند روز مدل زندگی شخصی ام رو تغيير بدم . کار خاصی نمی خوام بکنم ها مثلا اينکه تحت هر شرايطی سر ساعت مشخصی از خواب بيدار بشم و يه سری کار رو هر روز تحت هر شرايطی انجام بدم . بهم نخندين . می دونم که توی اين روزگاری همه دارن عين فرفره کار می کنن و درگيرن و دغدغه های جهانی دارند و ... اينکه من با خودم قرار می ذارم سر ساعت مشخصی بيدار بشم , خيلی مسخره است ! به هر حال من هم شرايط و مشکلات خودم رو دارم . می خوام خودم از خودم خوشم بياد . اينی که الآن هستم فقط يه مامان نصفه نيمه است . فکر می کنم اگه بتونم اين قرار هايی رو که با خودم گذاشتم عملی کنم هم آلوچه خانوم خوبی از کار درمی يام و هم مامان خوبی می شم , يه وقت ديدن لاغر هم شدم ! به هر حال فکر می کنم اگه اينکارو بکنم در دراز مدت به نتايج قابل قبولی می رسم .

***

راستی ديدين چه معروف شديم ؟ دستشون درد نکنه سابقه نداشت توی روزی که آلوچه خانوم آپ ديت نشده اينقدر بيننده داشته باشه ! از آمارگير وبلاگم پيداش کردم . چی بگم والله ؟ !!!!!

 AnnA | 1:45 AM 








Thursday, October 21, 2004

هر روز يه بسته مرغ از می ذارم توی سينک ظرفشويی و تا وقتی يخش وا بره تصميم می گيرم چي بپزم . يه روز مرغ و پلو سفيد . يه روز باقالی پلو با مرغ , يه روز سبزی پلو با مرغ , يه روز ته چين مرغ , يه روز جوجه کباب , يه روز مرغ سوخاری , يه روز به سبک اکبر جوجه مرغ خام رو توی روغن می پزم , يه روز غذايی که ما رشتی ها بهش می گيم واويشکا و با برنج می خوريم ( پياز داغ تفت داده که بهش مرغ خام بی استخوان شده تکه تکه اضافه می کنيم بعد از اينکه مرغ تفت داده شد و نيم پز شد گوجه فرنگی خرد شده بهش اضافه می کنيم ) ؛ يه روز ماکارونی با سسی که تشکيل شده از مرغ و پياز و قارچ و خامه اگه حالشو داشته باشم يه روز هم خورشی که ما رشتی ها بهش می گيم ترشی کباب که بازم تشکيل شده از مرغ و سيب زمينی و گوجه فرنگی سرخ شده که توی آب مرغش هم رب گوجه تفت داده شده و آب غوره اضافه می کنيم ممکنه يه روز هم خورش کدو با مرغ بعد دوباره از اول مرغ با پلو سفيد , باقالی پلو با مرغ و ... و ... و ... خلاصه که قد قد ! ... تو اين مدت دوبار هم فيلم chicken run رو ديدم ...

***

به نيمرخ خودم توی آينه نگاه می کنم , حالم از هيکلم به هم می خوره ... يواش يواش اين واقعيت که نزديک به يک سال از زايمان گذشته و من هنوز از شر 5-6 کيلو اضافه وزن ناشی از حاملگی خلاص نشدم داره تبديل به يه حقيقت تلخ می شه . از اواخر تابستون به خودم می گفتم از اول مهر رژيم می گيرم يه دفعه متوجه شدم پنجم مهره با خودم گفتم از روز تولدم شروع می کنم و به خودم قول می دم تا تولد ساله آينده ام کلکشو می کنم ... بعد جو منو گرفت فکر کردم اصلا چرا فقط 5-6 کليلو , 2 کيلو هم روش ميتونم به وزن 10 سال پيشم برسم در حالی که به اين چيزها فکر می کردم احساسات مانکنی منو فراگرفت (!) و حتی برای دوختن دو مدل لباس شب هم نقشه کشيدم ... ولی هنوز رژيم مربوطه رو شروع نکردم ... چند روزه متوجه اين واقعيت شدم که اصلا گشنه ام نمی شه ... فقط بسيار زياد بی غيرت شدم ... فکر می کنم اصلا اين مزخرفات مرغی که من ( به علت کمبود وقت ) می پزم خوردن داره ؟ زياد هم نمی خورم ها ! چون خدا رو شکر برای شير دادن به خوردن زياد احتياج نداشتم اوضاع شيری از همون اول رو به راه بود ... خلاصه که اينها رو اينجا نوشتم تا بلکه سنگينی شرمندگی قولی که به خودم دادم موجب تغييراتی بشه . به هر حال ازتون بابت اين مزخرفات نخوندنی عذر می خوام . قول می دم فردا مثل بچه آدم بنويسم .

 AnnA | 2:28 AM 








Sunday, October 17, 2004

آقای همخونه دستشوئی بودند ( گلاب به روتون ) که تلوزيون يعنی يکی از اين شبکه های 24 ساعته داشت يه اجرای خيلی مزخرف از اون ترانه کوروس سرهنگ زاده رو که می گه ديگه عاشق شدن ناز کشيدن فايده نداره ( که من خيلی دوستش دارم ) رو پخش می کرد . که يه آقای به اسم جهان باز خونی اش کرده که من از اسمش و خوندنش و سبيلش و خلاصه همه چيزش متنفرم . خلاصه , آقای همخونه تحت تاثير فضا (!) و صدای ايشون و ملودی و خلاصه همه اين حرفها وقتی از دستشويی اومدن بيرون اين ابيات رو برای وقتی که قراره باربد رو از پوشک بگيريم و جيشش رو خبر کنه ( فکر می کنم سال ديگه اين موقع بايد شروع کنيم ) سرودند ... که می ذارمش اينجا :

ديگه پوشک و پمپرز خريدن فايده نداره .... نداره
ديگه دنبال باربد دويدن فايده نداره .... نداره
وقتی .... باربد
توالت سر راهت نداری خودتو نگه دار
وقتی .... باربد
يه کم جيش داری و جا نداری خودتو نگه دار ...

البته هينطور که می بينيد هنوز تموم نشده . از پيشنهادات شما استقبال می کنيم .

 AnnA | 1:44 PM 








Friday, October 15, 2004

يه چند روزی کامپيوتر نداشتم ولی از از سه روز پيش تا حالا همش مطمئنم که تا آخر شب حتما يه پست جديد اينجا می ذارم . همونطور که هر شب که دارم می خوابم مطمئنم صبح پامی شم و ورزش رو شروع می کنم و هر روز ظهر که پاشدم مطمئنم که می شنيم مثل بچه آدم درس می خونم و بعد از هر وعده غذايی مطمئنم که از همين حالا می تونم رژيم بگيرم و بالاخره هر روز بعد از ظهر وقتی دارم باربد رو می خوابونم مطمئنم وقتی خوابيد می شينم ژاکتی رو که براش دست گرفتم رو زودتر تموم می کنم و هيچکدوم از اين کارها رو نمی کنم !
فردای تولدم يک جفت کتانی قرمز برای خودم خريدم که خيلی دوستشون دارم با روسری قرمز و کيف قرمزم عين 31 ساله هايی می شم که سن و سالشون براشون هيچ اهميتی نداره ... راستی شب تولدم يه دفعه مهمون دار شدم ... خاله هام سورپرايزم کردند , دمشون گرم , انصافا خوش گذشت ... يک عالمه زديم و رقصيديم و با اين آهنگ پايينی هم , هی تکرار کرديم I will missing you .. , خلاصه که جای همه خالی بود از اي ميل و پيغامهاتون ممنونم . آلوچه خانوم غمگينی را که دچار عقده خود کم شب تولد اهميت دار بينی شده بود شاد کرديد .
بعد پس فرداش هم باربد شروع کرد به فين فين کردن از بعد از ظهرش آقای همخونه شروع کرد و از صبح روز بعدش من ... خدا رو شکر يه سرما خوردگی معمولی بود اما از نوع شديدش! خدا رو شکربه خاطر اینکه نيازی به خوردن آنتی بيوتيک نبود و شديد به خاطر اينکه سه تامون هنوز سرفه وفين فين می کنيم . من و آقای همخونه بلديم خودمون دماغمون رو پاک کنيم اما باربد دو دندون کمی تا قسمتی بچه دماغو می باشد .

* راستی کسی دعوتنامه جی ميل نمی خواد ؟ من چند تايی توی آدرس های خودم و باربد دارم . به aloocheh@gmail.com و barbodc@gmail.com ای ميل بزنید.

* پی نوشت : دعوتنامه های خودم تموم شد . اگه هنوز کسی مونده که دعوتنامه جی میل می خواد لطف کنه و به آدرس باربد barbodc@gmail.com ای ميل بزنه.

 AnnA | 1:12 AM 








Monday, October 04, 2004

امشب شب تولد منه ! يعنی فردا 14 مهر ماه خورشيدی مطابق با ورهرام روز( بيستم ) مهر تقويم ايران باستان ( سر فرصت براتون در مورد اين تقويم توضيح می دم ). يه چند سالی هستش که ديگه مهمون دعوت نمی کنم , شب تولدم و همينطور شب تولد آقای همخونه شام می پزم هرکی که يادشه و اين امکان رو داره که اين همه راه رو بکوبه و بياد اينجا, می ياد شبی رو دور هم مي گذرونيم و خوش می گذرونيم . پارسال هم همين کار رو کردم ولی گويا دوستان ملاحظه حاملگی من رو کردند نخواستند منو توی زحمت بندازند! بنابراين تقريبا 5-6 نفری بيشتر نبوديم . امسال هم که تا اين لحظه از امروز کسی هنوز بهم زنگ نزده , باهام چک کنه که برنامه ام چيه ! ( و البته من دارم شام می پزم و ميز و می چينم , بشقاب ها يک طرف و گيلاس های طرف ديگه !) خلاصه گويا دوستان خيلی نگران توی زحمت افتادن من هستند . به هر حال همه اينها رو گفتم که بگم می خوام اينجا با دوستای دور از وطنم , به ياد تمام اون مهمونی های تکراری, آدمهای تکراری, آهنگهای تکرای , مستی های تکراری , سوتی های تکراری ... حسهايی رو که نمی دونم چراديگه تکرار نمی شن رو زنده کنم . نگار , مريم , اميد , فيروزه , هومن , سرور و مرجان يه همچين شبهايی جاتون به شدت خاليه . اين آهنگ رو که يادتونه .... ؟



 AnnA | 3:24 PM 






شنيده بودم که مایکل جکسون مسلمان شده ولی اصلا فکر نمی کردم که ماجرا اینقدر جدی باشه . گوش کنید :



از لينکدونی پینکفلويدیش برداشتمش .

 AnnA | 1:38 AM 








Sunday, October 03, 2004

امسال هم مثل پارسال نشد به موقع بيام و بگم پائيزتون مبارک !

 AnnA | 3:28 AM 












فید برای افزودن به ریدر


آلوچه‌خانوم روی وردپرس برای روز مبادا


عکس‌بازی


کتاب آلوچه‌خانوم


فرجام




آرشیو

October 2002
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
September 2003
October 2003
November 2003
December 2003
January 2004
February 2004
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 20009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 20011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 20012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
February 2013
March 2013
April 2013
May 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
March 2014
April 2014
May 2014
June 2014
July 2014
August 2014
September 2014
October 2014
November 2014
December 2014
January 2015
February 2015
March 2015
April 2015
May 2015
June 2015
July 2015
August 2015
September 2015
October 2015
November 2015
December 2015
January 2016
February 2016
March 2016
April 2016
May 2016
June 2016
July 2016
August 2016
September 2016
October 2016
November 2016
December 2016
January 2017
February 2017
March 2017
April 2017
May 2017
June 2017
July 2017
August 2017
September 2017
October 2017
November 2017
December 2017
January 2018
February 2018
March 2018
April 2018
May 2018
June 2018
July 2018
August 2018
September 2018
October 2018
November 2018
December 2018
January 2019
February 2019
March 2019
April 2019
May 2019
June 2019
July 2019
August 2019
September 2019
October 2019
November 2019
December 2010
January 2020
February 2020
March 2020
April 2020
May 2020
June 2020
July 2020
August 2020
September 2020
October 2020
November 2020
December 2020
January 2021
February 2021
March 2021
April 2021
May 2021
June 2021
July 2021
August 2021
September 2021
October 2021
November 2021
December 2021
January 2022
February 2022
March 2022
April 2022
May 2022
June 2022




Subscribe to
Posts [Atom]






This page is powered by Blogger. Isn't yours?