|
Monday, December 18, 2006
من الان اصلا در موقعيتی نيستم که پست جدی بنويسم , هرچی بيشتر فکر می کنم دلايل ايشون رو بيشتر درک می کنم و از دلخوری اوليه ام کم می شه . شايد اگه وقتی غير از ديشب بود - شب سالگرد همخانگی ما - علی رغم تمام تلاشهای حضوری ايشون, اينقدر دچار احساس ترک شدگی ناگهانی نمی شدم . شايد اين حس به اين خاطر بوجود اومد که اول اين صفحه برای من باز شد بعد ايشون توی يه شرايط خاص - بودن يا نبودن شهيد حبه انگور- وارد بازی شدند . احساس ميزبان بودگی من بايد از همين جا ها اومده باشه. به هر حال !
فرجامی! به جان باربدمن هيچوقت نمی گم آره ! نه خودم دلم می خواد نه خواننده های اين صفحه که اين ماهيت رو پذيرفتند . آلوچه خانوم و آقای همخونه مثل آناهيتا و فرجام می مونه, شوخی بردار نيست ! من نگاهی ابدی به پست پائينی ندارم ! اين از من !
پس غيبتت طولانی نشه و قبل از اينکه اعلام کنم اينجا مدتی بی مرد پلا -bi marde pala* - داريم يه کم بیشتر فکر کن چون بعدا ممکنه هشت مارس بدون در نظر گرفتن اينکه خوشت می ياد يا نه اينجا زيبا شيرازی گوش کردیم .
گفتم که گفته باشم
* يه اصطلاح گیلکی
|
|