هذیان !
اسمش خواب است اما کابوسِ من است , همیشه از فشار چیزی توی گلویم بیدار شدهام , وحشت زده ! چند وقتی بود فراموش کرده بودمش , نمیدانم چهطور به خاطرم آمد ! وقتی نمیدانم چیزی چهطور و از کجا دنبالهی ذهنم را میگیرد پله پله برمیگردم عقب , انگار که روی تصویر برگردانی , یادم آمد خوابم نمیبرد , یادم آمد چند وقت پیش هم همینطور از این پهلو به آن پهلو میشدم و خوابم نمیبرد. به فاصلهی چند لحظه پلکهایم به هم چسبید, پسرک سیاه چشم را دیدم, دختربچهای مو فرفری توی بغلش گرفته با یک جفت از همان چشمها, به همان سیاهی به همان براقی ! یک طوری توی خواب دلم مالش رفت که ریختم , تنم سر جایش بود اما ریختم , بیدار شدم . اینها را باخودم مرور میکردم که یادم آمد این اولین بار نبود که اینطوری شدم بعد خوابهایم یادم آمد و همهی ریختنهایم بین خواب و بیداری . قاطیاش یکهو این یکی خواب/کابوس پررنگ شد , ترسیدم ! بعد یادم آمد این کابوس را راستی راستی یکبار از سر گذراندهام و فکر میکردم تعبیر شده, تمام شده رفته ! بعد یک چیزهایی یادم آمد که اصلن وقتاش نبود .
بعد فقط اینها نیست , یک چیزهایی است که اگر وبلاگ نوشتنم میآمد باید میآمدم سروقتش میگفتم . بعد من نمیترسم , بعد از اینکه نمیترسم یکهو خیلی میترسم ... از همین روزها که میگذرند ! بعد دلم میخواهد بیاییم بنویسم زندگی خیلی ناخن خشک و خیلی بیسخاوت است , دانه دانه پس میگیرد , تار به تار موهایت را یا سفید میکند یا پس میگیرد , طراوت را از تک تک سلولهای پوستت پس میگیرد و سلامت و توانایی را از سانتیمتر به سانتیمتر وجودت , بعد پشتبندش این یادم میآید که یاد گرفتهام پس نمیارزد به تلخی گذراندن پس بی خیال , به سلامتی شما ... بعد اصلن الان از ناخن خشکیاش بیشتر میترسم , زندگی را میگویم . حتی از نوشتن اینها. انگار که اینها را میخواند و به ریش من میخندد که حالت را میگیرم ... بعد من نمیدانم چهطور حالیاش کنم تو زندگی هستی خیرِ سرت ! خجالت نمیکشی اینطور, چرتکه به دست ,حساب صاف میکنی !؟
بعد اصلن اینها همهاش نیست , یک عالمه چیز است که با آن ها میشود زمستان را سر کرد, حتی همین زمستان دود زده را ... تکراری میشود, گفتنش ملال میآورد از خوشگلیاش از داغیاش کم میکند , تعریف نشده بماند , بهتر است . وقتی هنوز جمله نشده , وراندازش که میکنی یک گوشههای بکری پیدا میکنی که خودت میمانی ! اصلن مگر میشود تعریف کرد زندگی چهطور یکهو رگ میکُند ؟!
اسمش خواب است اما کابوسِ من است , همیشه از فشار چیزی توی گلویم بیدار شدهام , وحشت زده ! چند وقتی بود فراموش کرده بودمش , نمیدانم چهطور به خاطرم آمد ! وقتی نمیدانم چیزی چهطور و از کجا دنبالهی ذهنم را میگیرد پله پله برمیگردم عقب , انگار که روی تصویر برگردانی , یادم آمد خوابم نمیبرد , یادم آمد چند وقت پیش هم همینطور از این پهلو به آن پهلو میشدم و خوابم نمیبرد. به فاصلهی چند لحظه پلکهایم به هم چسبید, پسرک سیاه چشم را دیدم, دختربچهای مو فرفری توی بغلش گرفته با یک جفت از همان چشمها, به همان سیاهی به همان براقی ! یک طوری توی خواب دلم مالش رفت که ریختم , تنم سر جایش بود اما ریختم , بیدار شدم . اینها را باخودم مرور میکردم که یادم آمد این اولین بار نبود که اینطوری شدم بعد خوابهایم یادم آمد و همهی ریختنهایم بین خواب و بیداری . قاطیاش یکهو این یکی خواب/کابوس پررنگ شد , ترسیدم ! بعد یادم آمد این کابوس را راستی راستی یکبار از سر گذراندهام و فکر میکردم تعبیر شده, تمام شده رفته ! بعد یک چیزهایی یادم آمد که اصلن وقتاش نبود .
بعد فقط اینها نیست , یک چیزهایی است که اگر وبلاگ نوشتنم میآمد باید میآمدم سروقتش میگفتم . بعد من نمیترسم , بعد از اینکه نمیترسم یکهو خیلی میترسم ... از همین روزها که میگذرند ! بعد دلم میخواهد بیاییم بنویسم زندگی خیلی ناخن خشک و خیلی بیسخاوت است , دانه دانه پس میگیرد , تار به تار موهایت را یا سفید میکند یا پس میگیرد , طراوت را از تک تک سلولهای پوستت پس میگیرد و سلامت و توانایی را از سانتیمتر به سانتیمتر وجودت , بعد پشتبندش این یادم میآید که یاد گرفتهام پس نمیارزد به تلخی گذراندن پس بی خیال , به سلامتی شما ... بعد اصلن الان از ناخن خشکیاش بیشتر میترسم , زندگی را میگویم . حتی از نوشتن اینها. انگار که اینها را میخواند و به ریش من میخندد که حالت را میگیرم ... بعد من نمیدانم چهطور حالیاش کنم تو زندگی هستی خیرِ سرت ! خجالت نمیکشی اینطور, چرتکه به دست ,حساب صاف میکنی !؟
بعد اصلن اینها همهاش نیست , یک عالمه چیز است که با آن ها میشود زمستان را سر کرد, حتی همین زمستان دود زده را ... تکراری میشود, گفتنش ملال میآورد از خوشگلیاش از داغیاش کم میکند , تعریف نشده بماند , بهتر است . وقتی هنوز جمله نشده , وراندازش که میکنی یک گوشههای بکری پیدا میکنی که خودت میمانی ! اصلن مگر میشود تعریف کرد زندگی چهطور یکهو رگ میکُند ؟!
No comments:
Post a Comment