Sunday, December 17, 2017

.

مامان بزرگ‌م می‌گفت 《 ئَه پِلِکی مردک، تنها گفتی پوم 》* لام پلکی را دو ثانیه‌ای می‌کشید که بار تحقیری بیش‌تری به جمله‌ش می‌داد . ما می‌خندیدیم . بابا اما دوست‌ش داشت. خانه‌ی خاله‌ی جوان‌م روی نوار ویدیوهای بتاماکس رنگارنگ بی‌کیفیت می‌دیدیم ،  به "خانوم گل" یا "شکار" که می‌رسید صدایش می‌کرد ، 《عنایت‌خان! بَئید،  ابی بَمو 》مامان بزرگ‌م می‌گفت 《 داد زَنه 》
بعدترها خیلی بعدتر نفهمیدم چه‌طور شد یک‌هو یکی از بزرگ‌ترین آرزوهایم این شد یکی از آن اجراهای دهه‌ی نود میلادی را از نزدیک ببینم . همان‌هایی که با "کلبه" شروع می‌شد و با "پیچک" تمام . مخصوصن آن میکس محشر که شهرام آذر تنظیم کرده بود . با "شب" شروع می‌شد و با "خاتون" تمام‌ش می‌کرد ، آن‌جایی که " باغ بلور " را به " خاکستری " می‌چسباند ، آن هق هق بی‌وقفففففففففففففففففففففففففففففه‌ی وسط ترانه‌ی " خاتون " هنوز موهایش سفید نشده بود ، هنوز لاغر و لق‌لقو بود و کت‌وشلوارهای بدرنگ‌ش به تن‌ش زار می‌زد . دهه‌ی نود و آن شکل کنسرت‌ها با آرزوی غیر ممکن من تمام شد.
اوایل اسفند گذشته عصر همان روزی که رفتم توی دفتر خانه و امضا کردم،  خودم را رساندم به آژانس مسافرتی آن سر شهر برای گرفتن تور به نزدیک‌ترین شهری که کنسرت داشت فکر کردم کاش بخواند " برای مرگ این قصه ، کسی گریه نخواهد کرد " 
آن سه ساعت آخر شب پنجم فروردین را هیچ جوری نمی‌توانم تعریف کنم چه‌طور گذشت ، هر چند که نه "شب‌زده" را خواند و  نه " سفر " را . جای آن میکس محشر و طولانی  چند تایی از کارهایش را دوتا دوتا ، خودش می‌گفت بک تو بک اجرا کرد، برای این‌که ملت سرجایشان برقصند. تقریبن هیچی را تنها نخواند و بدون اغراق هر چه می‌خواند را مردم واو به واو همراهی کردند . دو سه باری روی صندلی نشست و خواند وسط "غربت " مفصل حرف زد و گیلاس شراب‌ش را به سلامتی حاضرین بالا رفت. با طمانینه و به چشم منِ مشتاق، قشنگ و نجیب و با ناز رقصید با سرخوشی و احتیاط کسی که انگار تازه رویش باز شده جلوی دیگران قدری خودش را تکان دهد. ملت برایش مردند و تشویق‌ش کردند می‌دیدی قند توی دل‌ش آب می‌شود. شب بی‌نظیری بود ، حال‌من و دوستان‌م چیزی شبیه وصال بود ، بعد از عمری مشتاقی و مهجوری، هرچند دور و دیر ، بالاخره خودمان را رسانده بودیم .
توی سریال رعنا گلچهره سجادیه وقت عروسی دخترش می‌گفت هر عروسی‌ای به ظاهر یک عروس دارد اما همه‌ی زن‌های مجلس توی دل‌شان عروس‌ند ... حالا حکایت من است با ادامه‌ی اجراهای تور ۵۰ . برنامه را چک می‌کنم توی هر شهری که ممکن است رفیقی خودش را رسانده باشد لایواستوری‌های اینستاگرام را چک می‌کنم انگار خودم یک‌بار دیگر آن‌جایم . قربان صدقه‌ی کیفوری و جیغ‌های غیرارادی دوستان‌م می‌روم، ته دل‌م می‌گویم آخیش فلانی هم خودش را رساند. دیشب دوتا از دوستان‌ ساکن ملبورن‌م توی سالن بودند. ترسیدم . خسته‌تر از همیشه بود ، اضافه وزن به مراتب بیش‌تر از فروردین ، بیش‌تر روی صندلی می‌نشست وقت خواندن . از دیشب با نگرانی اجراهای باقی‌مانده‌ی تور ۵۰ را می‌شمرم، کاش زودتر تمام شوند و  بازنشستگی موعودش را شروع کند.


* مرد به این گندگی ، فقط می‌گفت پوم .
اشاره به چیلی پوم که با شهرام شب‌پره خوانده بود

3 comments:

  1. آخخخخ آنا، منم ۳ هفته پیش رفتم کنسرتشو براش مردم. دلم و چشمم نگرانش بود همه‌ش. از خوشی از نزدیک دیدنش و شنیدن همه اون آهنگای محبوب با صدای نزدیکش تپش قلب گرفتم، دلم آب شد. حسرتش به دلم موند که براش داد بزنم زنده باشی.
    زنده باشی مرد، همین‌طور دلبر و دلنشین و نزدیک به دلمون. مرسی که این همه خاطره‌های خوب ساختی برامون. که آهنگین کردی لحظه‌های شادی و غممونو. خوش و سلامت و آروم بمون . نفست گرم...
    آنا جانم اگر دلت خواست بگو فیلم‌هایی که از کنسرت دارم برات بفرستم :* مرسی که اینو نوشتی،بعد از سه هفته دلم سبک شد با خوندنش
    سحر

    ReplyDelete
    Replies
    1. سحر ، من همیشه دل‌م می‌خواست توی سالنی باشم که از مردم اجازه می‌گیره کت‌شو دربیاره .
      دوبار کت‌شو درآورد .
      #ابی‌دوست‌مشنگی‌که‌من‌ام

      Delete
  2. چقدر آرزوتو میفهمم بودن تو کنسرتای دهه نود آرزویی که برآورده نمیشه، خوب کردی رفتی دیدیش

    ReplyDelete