Saturday, February 17, 2018

.


پرسید تو دوست داری هنر بخونم ؟ گفتم دوست دارم ،هر چی انتخاب می‌کنی ، تا جایی که امکان داره، بدونی چرا انتخاب می‌کنی . همین ! گفت به خاطر کلاسایی که فرستادی می‌پرسم به خاطر اصرارت به دیدن خیلی چیزا  به‌خاطر صحبت‌های طولانی راجع به فلان فیلم و کتاب . گفتم خودت چی فکر می‌کنی ؟ گفت فکر می‌کنم برای آرتیست شدن بیش‌تر از این‌که چی بخونم مهم اینه که چی می‌دونم . چی می‌خوام بگم ، چه‌قدر می‌فهمم . شاید برای کار هنر، اول‌ش فلسفه خوندن کار درست‌تری باشه حتی. نفس راحت کشیدم صاف نشستم و بالاخره براش توضیح دادم ؛ مامان‌م ، من فقط خواستم خیلی چیزها برات کشف شخصی نباشه.کشف شخصی شیفتگی می‌آره . شیفتگی آدمو سردرگم می‌کنه. آشنا کردن با خیلی چیزا و درست کردن فضاش کار و وظیفه‌ی ما بود  که حتمن یه چیزایی رو جا انداختیم . یه محدوده‌هایی هم فقط به خودت مربوطه.
پرسید تو سر درگم شده بودی؟ قبل از این‌که جواب بدم چیزی که قبلن به‌م گفته بود رو تکرار کرد . 《آنا ، تو نمی‌خواستی هنر بخونی ، می‌خواستی رشته‌ی خودت رو نخونی》 درست‌ترین تشخیص بود راجع به من. گفتم الآن فکر می‌کنم همین بود . شیفتگی  در مقابل یک کشف شخصی. با خیلی چیزا خودم، خودمو آشنا کرده بودم . گفت زیرساخت‌هاش رو نمی‌شناختی . بعد پرسید زیر ساخت کلمه‌ی مناسبیه ؟ گفتم من هم الان چیز دیگه به ذهنم نمی‌رسه .
گفت اصلن فکر می ‌کردی می‌خوای چه کاره بشی؟  گفتم گمونم نه !  از استغنای بی‌خود و بی‌معنی که یک وقتی برام اصالت داشت گفتم ، توضیح دادم که پشت‌ش قایم شدم و تلاش نکردم . 
گفت چرا به خودت و قابلیت‌هات  اعتماد نداشتی؟ وقت‌ش بود بحث رو عوض کنم . گفتم سریال ببینیم ؟  گفت دوست دارم با هم گپ می‌زنیم . از سریال دیدن بیش‌تر خوش می‌گذره .
پرسیدم گل اول کوتینیو چه‌طور بود؟  تا ۴۵ دقیقه بعد داشت راجع به بارسا و خریدهای نیم‌فصل، مسی ، منچستر سیتی ، گواردیولا، نگرانی‌ش از قدرت گرفتن تیم‌های سری آ ، بازی سخت سه‌شنبه با چلسی و ... و ... و ... حرف می‌زد و من گوش می‌کردم به صدایی که به زحمت می‌شه ته مونده‌ صدای قبل از دو ماه پیش رو توش پیدا کرد.

No comments:

Post a Comment