Tuesday, May 01, 2018

.

چهل و دو روز از بهار گذشته ، دو تا چنار سمت راست ، یک دانه سمت چپ هم امسال خشکیده‌اند. تنها وسطی، سمت راست، یک‌طور گَر و بی‌قاعده‌ای نزدیک به ساقه‌ی اصلی، چندتایی برگ سبز داده . همین! هر چه دورتر از قلب ، خشک‌تر . (قلب ؟) گفته بودم حرمت نگه می‌دارند ، که  سرشاخه‌های مماس، بهار را به روی خودشان نیاورده‌اند .  اما  خرابی ، بی‌خبر و هیاهو ، از حد گذشت . باغبان پیر و سمج باغِ دماوندِ قصه‌ی درختِ گلابی، راست می‌گفت. درخت‌ها از هم یاد می‌گیرند. ساده بودم، یک وقتی مطمئن بودم چیزی در عمق خاک، می‌تپد که جلوی پائیز خواهد ایستاد . حالا اما ، من و این چاهارتا چنار پای پنجره، باهم ، اوجِ محقرِ پروازِ کرکس را نگاه می‌کنیم و از هم می‌پرسیم ؛ همین بود؟

No comments:

Post a Comment