Wednesday, April 18, 2012

امروز داشتم می‌مُردم ... موهایم کوتاه و قرمز‌طور است , خواهرم می‌گوید رنگت را بردار ببر آرایشگاه درِ خانه بگو برایت سرت را رنگ کنند , بعد من می‌پرسم یعنی ده روز یکبار ؟ خواهرم یک طور سرزنش باری نگاهم می‌کند , که خوب داشت  بلند می‌شد , اما من توی دلم خوشحالم که نصف چتری‌ام یک‌هو جلوی آتشِ سیزده به‌در کز خورد که چاره‌اش این‌طور کوتاه کردن بود. صلح کرده بودم با موهایم, فکر کرده بودم دشمن‌ت است ؟ روی اعصاب است ؟ دشمن را که دوست داشته باشی همه چیز آسان‌تر است , اما دیگر جا برای این یکی نداشتم , با خود کوفتی‌اش کنار آمده بودم اما آن نیمه‌ی کز خورده‌ی بد بو را کجای دلم می‌گذاشتم ؟ این‌ها را وقتی که نمردم و بلند شدم یادم آمد . خنده‌ام گرفت که این دشمن آخر مرا به کشتن می‌دهد ! می‌گفتم , موهایم یک جور قرمز است و کوتاه, وقت رنگ ریشه‌اش بود بعد الان کوتاه است نوک‌هایش هی رنگی می‌شود و چندین درجه تیره تر است انگاری موهایم شرابی باشد اما کف سرم آب انار ریخته باشد . کسی خانه نبود به ذهنم رسید که نوک موهایم را خودم کوتاه کنم . از زیر دوش آمد بیرون با قیچی برگشتم حمام , لیز خوردم , پایم را که نتوانستم نگه دارم فهمیدم یک طور بدی زمین می‌خورم . گردنم را محکم نگه داشتم سرم جایی نخورد اما یک طور بدی افتادم که اگر قیچی از دستم ول نشده بود شاید نوکش می‌رفت توی جانم مثلن قفسه‌‌ی سینه‌ام حتی یک جای خطرناکی توی گردنم یا چانه‌ام . . بلافاصله بلند شدم جلوی آینه مشغول چیدن نوک تیره‌ی موهایم شدم , توی آینه دیدم دستم می‌لرزد , ترسیده بودم ؟ نمی‌دانم ! فکر می‌کردم اگر می‌مردم مثل این مرگ‌های شصت ثانیه‌ای اول اپیزودهای شش پا پایین‌تر* می‌شد . نوک موهایم را چیدم بعد دیدم دارم پشت سرم را هم می‌چینم بعد فکر کردم همچین کاری ندارد آدم موهای خودش را کوتاه کند آخرهایش بود که یادم آمد اگر موهایم خشک می‌شد این‌قدر اختلاف رنگ نوک و ریشه به چشم نمی‌آمد اصلن ... باز فکر کردم ترسیده بودم ؟ نمی‌دانستم !

 توی خانه صدا پیچیده بود  :


* Six Feet Under











No comments:

Post a Comment