|
Sunday, April 23, 2006
بين خواب و بيداری می شنوم آقای همخونه داره برای باربد قصه تعريف می کنه تا بخوابه :
شنگول و منگول به آقا گرگه گفتند :
- شلوارتو به ما نشون بده ببينيم مادرمون هستی يا نه ؟
آقا گرگه شلوارشو از زير در فرستاد شنگول منگول گفتند :
- اه اه اه تو مامان ما نيستی مامان ما توی شلوارش جيش و پی پی نمی کنه !!!!
بين خواب و بيداری از خنده روده بر شدم ... البته آقای همخونه معمولا توی قصه ها بسته به اتفاقات روز دخل و تصرف می کنند ولی اين يکی خيلی ديگه شاهکار بود . باربد هم خوبه و از دو سه شب پيش که در حالی که به پهنای صورتش لبخند می زد به ما اعلام کرد توی شلوارش جيش کرده و آقای همخونه يه تشر حسابی اومد ديگه توی شلوارش نه تنها جيش نکرده بلکه خيلی هم پيشرفت کرده خودش شلوارش رو در می ياره روی لگن می شينه وما فهميديم که در امر تربيت بچه درشتی و نرمی به هم در به است !
***
من بالاخره اين خانوم رو پيدا کردم که کی هستش . البته قبلا در باره اش ننوشته بودم فکر می کنم باربد رو حامله بودم که توی مرور خبر های هفته يورو نيوز صداش رو شنيدم . خيلی خوشم اومد , برخلاف روزهای عادی يورو نيوز که خبرهاش همش تکرار می شه اين چون آخر هفته بود گويا من آخرين تکرارشو ديده بودم و به درستی نفهميدم اسمش چيه فقط قيافه اش رو چند ثانيه ديدم . صداش رو شنيدم و از گفتار متن خبر فهميدم که پرتقالی می خونه همين ! خلاصه که هيچ نشونی قابل اتکايی نبود که بتونم دنبالش بگردم و تا يکی دو هفته پيش دوباره از يورونيوز ديدم که گويای آلبوم جديدی آماده کرده . حالا اگه می دونيد چطور می شه آهنگهاشو پيدا کرد منو خبر کنيد . الان که اينها می تايپم شنيدن کامل اين آهنگ ها بسيار دست نيافتی و بعديد به نظر می رسه
* پی نوشت : خانومی به اسم پترا توی کامنت همين پست توضيح داده که چطوری می شه اين دو تا آلبوم رو گير آوردولی متاسفانه اينجا امکان خريد آن لاین نداريم . برفرض کارت اعتباری هم که داشته باشی پست چون بسته ها رو کنترل می کنه و اين اختيار رو داره که تشخيص بده چی به درد گيرنده می خوره و چی نه حتما برش می گردونه!!!!!!!!!!! من اين دو تا آلبوم رو می خوام .....
* پيغام شخصی : خانوم پترا که اينقدر لطف داری من هيچ ای میل ادرسی ازت ندارم کامنتهات همه بدون ادرس هستند . می شه بهم ای میل به اين ادرس aloocheh@gmail.com بزنی يا يه کامنت با ادرس برام بذاری ممنون می شم .
Wednesday, April 19, 2006
سلام . منو بابت پینگ های بی خودی ام ببخشيد . دارم سعی می کنم ببینم می تونم کامنت خود بلاگر و کنار همین کامنتی که دارم و فیلتر شده راه بندازم یا نه ؟ که موفق نمی شم . راستی بایکی از این شماره تلفن های 10 رقمی شبکه هوشمند می تونم کامنتهام رو باز کنم و ببینمشون . اگه کسی خواست کامنت بذاره و تونست بازش کنه اینکارو بکنه لطفا! چون حالا دیگه بهشون دسترسی دارم . واقعا منطق کسی رو که enetation و بلاگ رولینگ رو فیلتر کرده اصلاو ابدا نمی فهمم . حالا می گن مشکل بلاگ رولینگ حل شده انگار!
Monday, April 17, 2006
Wednesday, April 12, 2006
فردای اعلام دستيابی ايران به چرخه سوخت هسته ای که امروز صبح باشه آن لاين شدم تا ببينم دستيابی به اين حق مسلم چقدر خوشبختی های ما رو افزايش داده . وبلاگم رو باز می کنم آخرين پستم يه کامنت داره , روش کليک می کنم در کمال مسرت می بينم دستيبابی به صفحه مورد نظر امکان پذير نيست يا به عبارتی بر اساس قوانين جمهوری اسلامی اينجانب آلوچه خانوم حق ديدن صفحه نظر سنجی ام رو ندارم " you are not authorized to view this page " . نه تنها من حق ديدن نظرات دوستان مجازی ام رو ندارم اون دسته از دوستانی که افتخار زندگی در اين مرز پر گهر رو دارند هم با اين حساب اجازه اظهار درمورد پست های بی سر ته زنی 32 ساله خانه دار ملقب به آلوچه خانوم رو نخواهندداشت .
ياد بخشی از لوگوی روزنامه " صبح امروز " می افتم ," دانستن حق مردم است ". که روزنامه بعد از ترور نافرجام مديرمسولش , توقيف شد ! گويا حق مردم نبود . اينو نمی فهم مردمی که دانستن حقشون نيست چطور ی يک دفعه انرژی هسته ای حق مسلمشون شد ؟!!!!
Tuesday, April 11, 2006
خيلی بهترم ... دردها بهتر شده. راستش به جای اینکه يه وری بيفتم توی رختخواب تمام ديروز رو مثل کوذت زمانی که توی قهوه خونه تنارديه ها کارمی کرد , کارکردم و دور و برم رو مرتب کردم . بعد از مدتها يه عالمه آهنگ ايرونی گوش کردم که دلم براشون تنگ شده بود . دست آخر کامپيوترمون رو هم خونه تکونی کردم امروز هم تقريبااز 5 صبح بيدارم و از اون موقع تا حالا يه عالمه کار به درد بخور کردم ...يه ساعتی هم هست که اينجا می چرخم خبری نيست. شايد تا 10 دقيقه ديگه زدم بيرون برای پياده روی ! فعلا هين
Monday, April 10, 2006
حالم بده ... همش هم بدتر می شه ... سرفه تموم نمی شه , يکی دو روزی بود گردنم گرفته بود بدجور , امروز بيدار که شدم سرجام گردنم رو تکون دادم ببينم اوضاع چه طوره . مثل اينکه بهتر بود... پا شدم ديدم ای داد بيداد ... گرفتگی اومده توی کمرم! وقتی متوجه شدم ماجرا خيلی جدی تر از اين حرفهاست که باربد رو بلند کردم بشورمش يه دفعه همون ريختی موندم ... انگار درد داره توی تنم راه می ره و پيچ می خوره ... احتمالا اين بايد نمايی از مغز منجدم باشه, پر از اسپاسم ! ... کاشکی می شد آدم به مغزش ساليسيلات بماله بعد با يه چيزی ببندش گرم بمونه عرق کنه گرفتگی هاش بازبشه ... خلاصه که حالم خوب نيست با خودم دعوا دارم, خودم روبرای خودم موجه ميکنم, بعد حالم از خودم به هم می خوره که اينکارو می کنم اونقدر اين درگيری توی کله ام بالا گرفت که صداش به بيرون هم رسيد , اول گردنم خبر شد حالا انگار فقراتم داره مهر ه به مهره درگوشی می گه اون تو چه خبره ... فقط ای کاش خبر به دست های بی عرضه ام برسه بلکه کمی خجالت بکشن
Sunday, April 09, 2006
بالاخره طلسم شکست و ما رفتيم سينما . روز 11 فرودين جمعه بود قراربود بريم کوه باربد رو هم برای اولين بار شب يعنی ساعت 3 شب خونه مامان گذاشتيم ولی خواب مونديم و ديديم بهترين فرصته برای سينما رفتن ... بالاخره از آرزو نمردم و چهار شنبه سوری رو ديدم . دوستش داشتم . فيلم خوب و متفاوتی بود . اشکال داشت ها ولی اينکه همچين فيلمی در اين ابعاد ديده بشه و مورد توجه قرار بگيره خيلی خوبه . اصلا لازمه .
من هر چی نقد و نظر در موردش خونده بودم مثبت بود... يه کمی انتظارم بيشتر از چيزی بود که ديدم ... نمی فهمم چرا اينقدر از بازی حميد فرخ نژاد تعريف می کنند ... هنوز داره فرحان عروس آتش رو تکرار می کنه ... ترانه هم خوب بود ... مخصوصا با اون حادثه وحشتناک ريتم بازی اش رو خيلی خوب حفظ کرده بود ولی معلوم بود مال اين طبقه و از اين جنس آدمها نيست ... شاهکار فيلم هديه تهرانی بود. فيلم رو يک تنه نگه می داره به نظر من ... دقيقا شکنندگی و به هم ريختگی زنی رو که شک داره پدرشو در می ياره توی اين نقش می بينيد ... اصلا فوق العاده بود ... فيلم يه کمی دير تموم می شه من وقتی که روحی سوار موتور عبدالرضا می شه و از اون سرازيری پائين می رن انتظارداشتم فيلم تموم شه ... نمی دونم چرا کارگردان اصرار داره بعدش رو ببنيم ... تنهايی مردان فيلم و سر کردن زنان بابچه ها شون البته واقعی بود . حتی تفاوت بين مدل رابطه مادر با فرزند دختر و يا پسر رو می بينم . اينو می بينيم که بچه هديه که پسر بچه ای هفت ساله است خوابه اما چراغ خونه سيمين روشنه احتمالا با دخترش گپ می زنه و اوقات خوشی رو می گذرونه اونقدر که می شه مطمئن بود در اون لحظات اصلا به قطع ارتباط بعد از ظهر قبلش با مرتضی فکر نمی کنه ... واقعا زنها اين مدلی هستند ... می تونن جبران ناکامی ها و بر بادرفتگی جوانی شون رو توی قامت و آينده بچه هاشون پيدا کنند با همه جبر و عرف و قانونی که حاکمه در پايان يه زندگی از دست رفته زنها کمتر احساس شکست مي کنند ... به درست و غلطش کاری ندارم ولی اين وجود داره ... اميد بستن به خوشبختی ها و موفقيت های آينده بچه ای که داره برای خودش خانوم و يا آقايی مي شه ... شايد به خاطر همينه وقتی بچه به راه خودش می ره دنيای مادرها به هم ميريزه ...
چی داشتم می گفتم؟ با همه اينها من ترجيح می دادم اين صحنه ها رو نبينم وفيلم همون جا تموم می شد ...
بعد از
يه روزی توی جشنواره سال 81 که برای ديدن واکنش پنجم رفته بوديم سينما کريستال
ديگه نشد که بريم . دو ماه بعدش باردار شدم ... بعد هم که جناب باربد تشريف آورده بودند... البته يه بار
من نامردی کردم و باربد کمتر ازدو ماهه رو پيش آقای همخونه گذاشتم و رفتم جشنواره برای ديدن مهمان مامان ... توی اين مدت فيلم ها رو توی خونه ديديم ... مخصوصا اين اواخر چند تايی رو که نديدنشون بعد جوری سر دلم مونده بود رو ديدم مثل گيلانه , کافه ترانزيت و ...
حالا اميدوارم بشه تا قبل از چهار شنبه ماهمه خوبيم روببينيم فکر میکنيم هفته آخر اکرانش
باشه راستش مال يکی از دوستهامونه اگه ديدينش نظرتونو برام بنویسين می خوام بدونم
اين پست نصفه کاره باقی مونده از ديروز رو همينطوری آپ ديت می کنم
سلام البته بازم با تاخير... اگه بهتون بگم هفت سين مون رو پيش پای اين پست جمع کردم ديگه بهم غر نمی زنين . می دونم گندش رو در آوردم همه رقمه ... وقتی که بين آپ ديت کردن هافاصله می افته فکرمی کنم يه عالمه مطلب هست برای نوشتن ولی وقتی می شينم پای کامپيوتر جور در نمی ياد ... بعد می بينی بهتر بود می اومدی هر چی که می خواستی بگی رو حتی يه نيم خط خبری هم که شده می نوشتی و می رفتی ... مثلا تما م عيد خواستم بگم اين سريال وفا رو ببيند به اسم جوادش نگاه نکنيد خودش خوبه ... يا اينکه بيام غر بزنم اين چه وضع دوبله کردن فيلم محبوب من رين من هستش ؟ که يه روزگاری ديدنش يکی از آزروهای بزرگم بود ... خلاصه نشد. باز خدا خيرش بده آقای همخونه رو که اينجا رو از پکيدگی نجات داد .
راستش يه کمی قاطی پاطی شد . يه کمی بابت عيد باربدقاطی پاطی شد ... کمی اخلاقش به هم ريخت ... کمی خواب و بيداريش قاطی شد از اونجايی که می ترسيدم خونه کسی خراب کاری کنه کماکان ساعت بيرون از خونه رو به جز خونه مامان پوشکش می کنم ساعتهای از خونه بيرون بودن در عيد هم طولانی بود کم کم روزهای اخر ديگه به کل پوشکش کردم چون بچه قاطی کرده بود و از صبح روز 14 فروردين دو باره شروع کردم . و ديروز اولين روز بدون بارش در شلوار رو گذرون . خدا رو شکر داره خوب پيش می ره ولی متاسفانه هنوز کاملا اون بچه خوش مشرب يکماه پيش نيست همش هم تقصير خودمونه , وقتی اوضاعش بهم ريخت , روش درستی رو انتخاب نکرديم خواستيم عين خودش رفتار کنيم اونهم به خوبی فهميد که چه طوری ميتونه اذيتمون کنه خلاصه در دوره بازسازی به سر می بريم ... که خدا رو شکر به نظرم خوب پيش می ره
خودم خوبم, فقط از قبل از عيد دارم سرفه می کنم . يک سرما خوردگی که به يه جوری آلرژی ختم شده فکر می کنم اينطور باشه چون چند نفری رو سراغ دارم که دقيقا از قبل از عيددچار اين مشکل شدند و هنوز هم درگيرند گويايه مدل ويروسه .
آخرين خبر زيبا و رعنا هم اينکه اون رنگ موی نصفه شب قبل از تحويل سال که يه کمی زيادی روی سرم موند گويا دخل موهام رو آورده . خيلی خوشگل بود ريزش نگران کننده ای هم پيدا کرده ....
Friday, April 07, 2006
همه بسوی او ميرويم
با سلام و پوزش فراوان , ناچارم به اطلاع کليه دوستان و آشنايان عزيز برسانم مادر گرامی آقای همخونه سحرگاه روز پنج شنبه به سوی حق تعالی شتافت . بهمين مناسبت نيمه شب ديشب تا صبح را بنده در فرودگاه گذراندم تا ايشان را به مقصد مدينه منوره بدرقه کنم . ان شاء الله اين سفر نصيب همه آرزومندانش بشواد . مادر گرامی در آستانه اين سفر معنوی و احتمالا از باب صدقه يک فقره 2000 تومانی مرحمت فرمودند که صرف امور خيريه ( کله پاچه صبحانه ) گرديد.
نتايج اخلاقی :
1 – نگرانی شما بيانگر محبت شماست . ممنونم
2 – هر چی فحش دادی خودتی . لوس بی مزه هم خودتی .روحيه طنز داشته باش عزيزم
3 – اصلا حال نمی کنم با استفاده ابزاری و قراردادی از مفاهيم و کلمات .
دو شب قبل هم دوباره فرودگاه بوديم تا هومن عزيزمان و همسرش را در بازگشت به ينگه دنيا بدرقه کنيم . آمدن و رفتن هومن چند نکته اخلاقی داشت : اول اينکه چقدر پوستمان کلفت شده برای خداحافظی با دوستان قديمی و اين ميسر نشد مگر با تمرين و تکرار فراوان . دوم اينکه هومن خان 5 سال پيش که رفتند 200 پوند بودند و امسال که آمدند 150کيلو شده بودند و اين يعنی رژيم اصولی و موثر . سوم اينکه چقدر بعد از مدتها خوش گذشت دور هم وچقدر شبهای خوب دور هم بودن کم شده واقعا ای روزگار . چهارم هم اينکه بعد از مدتها دوباره ثابت شد ميشود خارج رفت و خارجی نشد.ميشود چاق بود ولی معرفت هم داشت( ای چاقهای مورد نظر در سراسر جهان اين متلک بسيار مهم بود ) . خلاصه که ای فرودگاه عجب جايی تو و ای کله پاچه عجب صبحانه ای تو. فقط يادتان باشدکه روز را با کله پاچه آغاز کنيد , شب را با آن به پايان نبريد. از ما گفتن .
Thursday, April 06, 2006
سلام , آلوچه خانوم مخالف نوشتن اين متن بودند. من هم قبول دارم که بی ادبی است و ممکن است آبروی پسرمان را ببريم اما دلم نمی آيد برايتان تعريف نکنم .
باربد از تلويزيون برنامه ای را ميبيند بنام رنگين کمان که در قسمتی از آن بچه ها را بصورت فله ای خالی ميکنند جلوی دوربين و بترتيب يک کلوزآپ ازشان ميگيرند و ميکروفون را ميگيرند جلوی دهانشان که " اسم شما چيه ؟ " و به اين صورت احتمالا بچه طفل معصوم کلی اسباب افتخار خانواده اش می شود.بگذريم ... آقای باربد خان از وقتی به اين برنامه علاقمند شده اند به محض مشاهده هر شيی بلند و نسبتا بلندی که بدستش ميرسد , آن ميکروفون فرض کرده و با حواله کردن آن به صورت اطرافيان ميپرسند: " اسم شما چيه ؟ " . ميکروفونهای ثبت شده در اين مجموعه نفيس عبارتند از : خودکار , ماژيک , اسپری , موز ,خيار , شيشه آبليمو , پيچ گوشتی (باربد ميگويد بپيچون!) , چکش (بقول خودش بکوبون) , شلنگ توالت , برس , دم عروسک , دسته جارودستی , لوله جارو برقی , چتر بازنشده و ... که خود بنده حداقل روزی 5 بار موظف به معرفی خود در مقابل موارد ياد شده ميباشم .
چند روز پيش حضرت آقا را برده بوديم حمام . ايشان در حاليکه نشسته بودند ظاهرا در اثر فضای رمانتيک ايجاد شده توسط قطره های آب و صدای شرشر آب , گلاب به روی همه تمايل به جيش فرمودند و ظاهرا برای اولين بار بود که بدون دخالت پوشک و شلوار و لگن , مختصر انبساط طولی ايجاد شده در شاندول مبارکشان را در اثر اين فرآيند , بطور زنده و مستقيم مشاهده ميکردند و بلافاصله در حاليکه نيششان تا بناگوش باز شده بود فرمودند : " بابايی اسم شما چيه؟ "
با عرض پوزش مجدد از شما و باربد ,مسئوليت اين نوشته را شخصا به عهده ميگيرم . درضمن باربد جان ! اگر بزرگ شدی و کسی با ياد آوری اين نوشته خواست سربه سرت بگذارد , به وصيت پدرت عمل کن و فقط ازش بپرس :" حالا نگفتی اسم شما چيه ؟ " . خدافظ.
|
|