آلوچه خانوم

 






Friday, April 25, 2003

يادداشتهام تکراری شدند ! حتی برای خودم هم دیگه جذابيتی ندارند . فکر می کنم باید برم مرخصی وبلاگی !

 AnnA | 10:06 PM 






ما امروز يه سر رفتيم بازارچه خيريه که دوستان وبلاگی رو ببينيم ! فکر کنم يه کمی زود رفتيم چون هيچکس نبود ! يعنی راستشو بخواهيد غرفه بلاگر ها تشکيل شده از يک ميز!! که پشتش چند تا صندلی خالی افتاده , خلاصه يه کمی اين پا اون پا کرديم تا يه خانومی اومدند که گويا مسئول غرفه بودند, توضيح دادند که بچه ها 5 بعد از ظهر به بعد می يان و اون موقع هنوز ساعت 4 نشده بود ! من و آقای همخونه هم بعد از اينکه يه گشتی زديم حوصله مون سر رفت و برگشتيم ! هيجان انگيز ترين غرفه هاش غرفه های غذای آمادهء خونگی بود! انواع سالادهای سرد ! کتلت و لوبيا چيتی ! که البته ما بعد از پرس و جوی تلفنی از آشپزخانه هتل مامان, که هميشه با رويی گشاده , آماده سرويس به آلوچه خانوم اينا می باشد! ترجيح داديم اونجا چيزی نخوريم !
خلاصه که برای قرار گذاشتن جای خوبی بود ولی برای خريد کردن نه ! فقط يه غرفه بود کنار غرفه وبلاگی ها که کارت اينترنت می فروخت . من همچين قيمت هايی تا حالا نديده بودم ! 10 ساعت شبانه از 2 تا 9 بامداد همش 800 تومن از قرار ساعتی 80 تومن !!!! اينقدر اين قيمت عجيب بود که فکر کردم نخريم بهتره و لی من بعدش پشيمون شدم ! خلاصه فردا هم وقت هست برين کارت اينترنت بخريد!

 AnnA | 3:25 AM 






داشتم صفحه آمار مون رو چک می کردم , ببينم از کدوم لينک ها کليک داشتيم ! برای اولين بار کنجکاو شدم ببينم کسانی که از طريق گوگل search می کنند , دنبال چی می گردند که سر از آلوچه خانوم در می يارند ؟! کلمه ها در اون زمانی که من صفحه رو به يونيکد برگردوندم اينها بود : سکس و سکسی 10 مورد . عکس 4 مورد . ليست , کتابها , جديد و خانوم هر کدوم 2 مورد و کلمه هايی مثل منتظر , بارداری , نونهالی , گمنام , پاتر , هری , اينترنت , صدام , خانه , دختر, کاف , شهيد و سالمندان هر کدوم يک مورد !!!
واقعا يه نگاهی به اين لغتها بندازيد !! فکر نمی کنم هدف هيچکدوم از اين search کنندگان عزيز تامين بشه .

***

راستی دکوراسیون کامنتم رو با کمک پاورقی عوض کردم !

 AnnA | 3:22 AM 








Monday, April 21, 2003

سينا مطلبی بابای مانی بازداشت شد !!!!!!




روی لينک بالا کليک کنيد , و طومار رو امضا کنيد . می تونيد کد لينک رو از وبلاگ حسين درخشان برداريد و توی وبلاگهاتون بذارين !

 AnnA | 11:42 AM 






بنام خدا
مسابقه
به کليه کسانی که به سوال زير پاسخ صحيح بدهند 10 ساعت اينترنت رايگان از طرف آقای همخونه هديه ميگردد
منظور آلوچه خانوم از واژه زير که پريروز خطاب به من گفته شد چيست :
"دودی"
بجنبيد که جايزه ها رو بردن

 فرجام | 3:29 AM 








Sunday, April 20, 2003

من ديروز هاپوی مليحی بودم . از اون مدلهايی که پارس نمی کنند اما نمی تونن دندونهاشونو نشون ندند ! نشسته بودم پای کامپيوتر صفحه بلاگر رو باز کردم و تايپ کردم : " فکر می کنم دچار افسردگی وبلاگی شدم ! ... " آقای همخونه که برگشتند خونه نگاهی به من بعد نگاهی دو خطی که تايپ کرده بودم انداختند و پيشنهاد کردند:" بزنيم بيرون !" , خيلی خوب بود ... با چند سيخ دل و جيگر حالم اومد سر جاش و خلقم محمدی شد ( من با بوی هر کوفتی که در حال کبا ب شدن باشه حالم خوب می شه) ... و با بررسی محيط اطراف کلی تفريح کردیم :
اين روزها بيرون که می رين يه نگاهی با دقت به دور و بر خودتون بندازين ! ايمان می يارين که : بهار, فصل جفتگيري پستانداران می باشد!... شهرک ما که از اين قراره : مقادير زيادي جوان , نو جوان , نوباوه , نوپا و غيره در حالی که هنوز لباسهای عيدشون تنشونه و کوچکترها در حالی که کفشهای اسکيت پاشونه و حتی گربه ها ! در حالی که خودشون رو به شدت برق انداختند و چشماشونو خمار کردند ... در گروههای دو يا چند نفری , البته خواهران جدا و برداران جدا, با رعايت کامل موازين !! در حال متر کردن محيط پيرامون هستند ! بعد هر چی پيش می ره اين دسته جات به هم نزديک تر می شن, از يه ساعتی به بعد وقتی هوا رو به تاريکی می ره ... اين دسته جات در هم قاطی شده تبديل به زوج های مرتب می شن ! و يه کم بعد, غيبشون می زنه ! هر کدوم سعی می کنن خلوت ترين مکان رو پيدا کنند که ماشاالله اينقدر تعدادشون زياده مکان خلوتی باقي نمی مونه ! گربه ها از همه موفق ترند ... بلاخره می تونن زير شمشادی , جايی, قايم بشن ! ... خلاصه هر کدوم از برو بچه های دور رو بر رو که فکرشو بکنی دقيقا در آستانه امتحانات آخر سال به شدت عاشق و درگير می باشند ... البته اين ماجرا پيامد هايی هم داره ! معمولا وقتی گندش در می ياد, می يآن سراغ آقای همخونه با سالها تجربه در زمينه حل مسائل عاطفی و عقشولی !!! دنبال آخرين راه حل ها برای فراموشی می گردند !
برای گربه ها نمی شه کاری کرد, چون آخرهای شب که حسابی همه جا خلوت می شه صدای مرنو مرنو شون رو به وضوح شنيد !!! ... پريروز آقای همخونه با سه تا بچه گربه ای که احتمالا چند ساعت بيشتر از تولدشون نمی گذشت اومدند خونه ! سعی کردند با سرنگ بهشون شير بدن که کار خيلی سختی بود ...

 AnnA | 7:12 PM 








Thursday, April 17, 2003

بازگشت اژدها
خواندن اين مطلب برای دانشجويان سال دوم به پايين نسبتا ممنوع است
سلام علم ! سلام دانش ! سلام تحصيلات ! من برای N امين بار برگشتم ! اگه نفهميدين يعنی چی پس گوش کنيد .
در مهرماه يکهزار و سيصد و شصت و ده (1370) , با اولين شکاف در لايه اوزون کون آسمان سوراخ شده و حقير وارد دانشکده فنی شدم و افتخار آفرينی آغاز شد : 2 مقام قهرمانی در مسابقات گل کوچک , 1 قهرمانی در جام رمضان , خوردن 4 پرس چمن پلوی دانشکده در يک وعده , برگزاری ليگ حرفه ای خرپليس در حوض وسط دانشگاه , تشکيل گروه آپاچی , طرح نامگذاری تمام دختران دانشکده ( که با اعطای عنوان " بلبل سر درخت نارگيل" از طرف خواهران عزيز جبران شد) و موارد بسيار که در اين مقال نمی گنجد . ليکن از آنجا که اين مملکت هيچگاه نوابغ خود را درنمی يابد , برای من در طول مدت تحصيل 4 بار حکم اخراج صادر شد آنهم بدلايل واهی زير :
تعداد 15 ترم مشروطی از کل 16 ترم گذرانده در مقطع کارشناسی ( تمام اعداد و ارقام صحيح ميباشد . لطفا به گيرنده های خود دست نزنيد , اشکال سالهاست که از فرستنده است ) . افتادن در دروس رياضی 1 و 2 و مهندسی جمعا 26 بار که ميکند بعبارت 106 واحد ( تقريبا يک فوق ديپلم رياضی ) . وجود 5 ترم در بين 15 ترم مشروطی که مجموع معدلشان هم 10 نميشود و .... خلاصه به اين دلايل واهی , هی ما را از در بيرون کردند و ما از پنجره برگشتيم تا 4 سال پيش که نگارنده خودش از رو رفت و در حاليکه يکی دوتا درس بيشتر نمانده بود که گوساله گاو شود , اقدام به ترک دانشگاه نموديم . تا امروز که فهميديم با همت دستهای پشت پرده , طی ابلاغی رسمی به بنده اعلام شده که: "خير سرت بيا قال رو بکن گورتو گم کن". بله بسلامتی ما باز هم برگشتيم . اما برای آن عده از عزيزان دانشجويی که بدليل 3 ترم ناقابل مشروطی تشريف برده اند قاطی باقاليها و الان مات مانده اند که اين آقای همخونه داره مزخرف ميگه و يا اگه راست ميگه چه جوری ميشه اينجوری ميشه عرض ميکنم که من با سند ثابت ميکنم که از سران مشروطيت هستم و شوخی هم ندارم . اما اينکه چطور تا اينجا دوام آورده ام را بعلت بدآموزی از بيانش معذورم . همينقدر بگويم که از تعهد و حذف ترم و تغيير نمره بگير تا کميسيون خاص دانشگاه و وزارت و شورای عالی امنيت ملی و تشکيل پرونده جنون گاوی ... در مورد اين دفعه آخر هم نيروهای آمريکايی تحت پوشش حمله به صدام وارد عمل شدند . خلاصه اگر دارند اخراجتون ميکنند کوتاه نياييد , مملکت قانون داره الکی که نيست . ولی خداييش ما در اين 11 سال کارشناسی ناپيوسته (بدليل اخراجهای مکرر) همه کار کرديم بجز تقلب که اگر کرده بوديم الان مثل بقيه همکلاسيها فارق التحصيل بوديم , اما عيب نداره اين ترم ميرم جبران ميکنم .

 فرجام | 5:15 AM 








Monday, April 14, 2003



اين فيلم روحتما ببينيد ! (البته با اين سرعتی که فيلمهای روی پرده اون سر دنيا می رسن اينور, احتمالا بعيده تا حالا نديده باشينش ! ) دو تا زن اول فيلم نمی دونن چرا زندگی می کنن . يعنی دنبال اين می گردن که چرا و چه جوری بايد زندگی کرد ! و زن سوم فيلم به نتيجه می رسه :

"That is what people do ! ... they stay alive for each other"

اما نمی تونه اينو حالی آدمی بکنه که درگير اين سئواله . نمی تونه جلوی خودکشی اون رو بگيره :

"I've stayed alive for you ! ... but now , you have to let me go "

فيلم پر از تکرار يک سری رفتار روزمره در زمان و مکانهای متفاوت توسط آدمهای متفاوته ! تکراری که درگيرتون می کنه ! فيلم انسانی و با وقاريه ! البته نمی دونم چرا ؟ ( شايد چون سه تا شخصيت اصلی فيلم زن هستند ) برای من تو رده فيلمهای زنونه دوست داشتنی ام قرار گرفته و بهش فکر می کنم !

***

پی نوشت : نمی دونم شما هم دوستش خواهيد داشت يا نه !؟ ولی اميدوارم مثل من شب قبل از روزی که در حال تدارک برای مهمونی مهم خانوادگی هستيد اين فيلم رو نبينيد ! ... هيچ خوب نيست آدم در حالی که داره شنبليله پاک می کنه ! بادمجون ها رو توی روغن اين رو اون رو ميکنه و هر از گاهی قطره های داغ روغن می پاشه رو سر و صورت و دستش ... وقتی داره توی فلفل های گنده رو از مواد دلمه پر می کنه ... و خلاصه اونقدر کار سرش ريخته که قيافه اش وقتی مهمونها می رسن, عين کوذت وقتی که توی قهوه خونه تنارديه ها کار می کرد, شده . صحنه ها و ديالوگ های فيلم رو با خودش مرور کنه و بهشون فکر کنه ! ... خلاصه که آقای همخونه به موقع به دادم رسيد! وگرنه ... !

 AnnA | 2:09 PM 






بارون قشنگی داره می ياد . خب! بارون هميشه قشنگه . راستش من فروردين ماه رو دوست ندارم, ولی بشدت برام نوستالژيکه . يعنی اصولا بهار رو دوست ندارم ! بهار عين نوزاد مي مونه ! کسل کننده است اين همه منتظرش بودی حالا همش خوابه ! من آدم پائيزم . اصلا پائيز به دنيا اومدم . اين وبلاگ رو هم تو پائيز شروع کردم ! به هر حال ... داشتم از فروردين می گفتم , هواش هر طور که باشه, بارونی باشه ! ... ابری باشه ! ... آفتابی باشه !... نوستالژيکه, خلاصه فرقی نمی کنه ! بيشترين پياده روی های زندگيم توی اين ماه بوده !... بيشترين کوه رفتنها ! ... بوی لباسهايی که توی سايه خشک شدند ! ... و ... و ... و ...
امروز صبح مشنگِ سر حالی بودم ! ... زدم بيرون ... راه رفتم ... راه رفتم ... دست آخر با يه دسته سبزی خوردن برگشتم خونه ! دلم می خواست بوی ريحون دم دستم باشه ! جدا" فقط به همين خاطر سبزی خريدم ها... دلم بوی سبزينگی می خواست ! ... چند وقتيه که احساسات ناشناخته ای که درست حسابی هم ازشون سر در نمی يارم, زده بالا! ... صبح بيدار می شم به گلدونها آب می دم . کوچولوترين برگ اون خانوم گل لوسه رو می بوسم و يادش می اندازم که اگه گل بده براش جايزه دارم ! دارم اينجا قول می دم اگه گل بده براش يه گلدون خوشگل می گيرم و جاشو عوض می کنم ... با ماهی قرمز مونده از هفت سين سلام و عليک می کنم ! ميونه مون خوب شده ! اون دو تای ديگه مردند ... اون سياهه با اون چشم های ورقلمبيده اش که من خيلی دوستش داشتم زودتر از همه مرد ! اين يکی , ماهی قرمز خوشگليه . دمش قشنگه و خيلی بامزه شنا می کنه ! يه ور يه ور دم گنده شو تکون می ده , گوزو! دمش دو برابر هيکلشه ! از وقتی اون دو تای ديگه مردن انگار حسابی جاش وا شده روشهای مختلف شنا رو امتحان می کنه ! می ره ته تنگ بعد يه دفه عين پری دريايی سرشو می گيره بالا صاف خودشو می رسونه سطح آب و اين بازی رو بارها و بارها تکرار می کنه تا از نفس می افته می ره ته تنگ و تخت می گيره می خوابه ! ...


 AnnA | 2:02 PM 








Thursday, April 10, 2003

امروز در لحظاتی که همه شبکه های خبری دنيا بدون استثنا مشغول پخش مستقيم پايين کشيدن مجسمه صدام از ميدان اصلی بغداد بودند , شبکه خبرجمهوری اسلامی از يک متخصص تغذيه دعوت کرد تا چه ميدانم , مثلا در مورد خواص شيردهی توضيح دهد . لطفا اگر در شبکه خبر کسی را ميشناسيد از طرف من تحقيق کنيد ببينيد که آيا به روح اعتقاد دارند يا نه .......

 فرجام | 2:13 AM 






نوشته آخری آلوچه خانوم ( همين پايينی ) رو می خوندم , ديدم چه پپسی باز کرده برای خونمون . يه چيزی تو مايه قربون خودمون بريم. خيلی ببخشيد ولی خداييش راست ميگه .در خانه ما يه چيزايی اگر نيست يه چيزای ديگه ای بجاش هست . ما 4 سال در آرزوی سقف مشترکی که ميفرمايند بوديم , لذا انرژی مثبت داشتنش بيراه نيست . خونه ما آخه خيلی باحاله . خونه ما يعنی مسافرت خارج از شهر , يعنی شهر در دست بچه ها , يعنی زندگی بدون بزرگتر , يعنی ساعت 2 نصفه شب هوس جوجه کباب کردن , يعنی ستاد امر به منکر , يعنی تا صبح بيدار نشستن و تا لنگ ظهر پای تلويزيون خوابيدن , يعنی پهن کردن سفره رو رختخواب , يعنی 1 هفته ظرف نشستن , يعنی تنها مکان رسمی برای رفتن به مهمانی با دوست پسر يا دوست دختر و کلاس گذاشتن برای طرف ( بيچاره طرف !) , يعنی بشقاب سمت راست و گيلاس سمت چپ ..... بازم بگم ؟ بياين خونمون ديگه (ما رو داشته باشين که با اين دک و پز ميخواستيم مامان و بابا بشيم , طفلک نی نی , يه چيزی ميدونست که بی خيال ما شد) . و نکته اخلاقی اين حکايت اينجاست که در فصل امتحانات پدر و مادر ها بچه هايشون رو ميفرستند خانه ما پانسيون شوند تا ضمن تدريس کليه دروس , بچه ها زندگی ما رو سرلوحه خودشون قرار بدن !

 فرجام | 2:13 AM 








Wednesday, April 09, 2003

تنبلی منو بابت دير به دير آپ ديت کردن اينجا ببخشيد . از شما چه پنهون ماهنوز هم در حال مهمون بازی هستيم به اضافه سنگينی بار يه عالمه عيد ديدنی نرفته . اصولا ما در محاسبات عيدديدنی بزرگترها چه از نوع چکشی و چه فرسايشی جز آخرين ها هستيم و باز از اونجايی که خونه مون دوره! رومون نمی شه بندگان خدا رو که اين همه می کوبن می يان اينجا , چکشی بفرستيم برن . ... ما رو در زمينه عيد ديدنی با اين صغر سنمون همينجوری نبينيد ! برای خودمون بزرگتر يه عالمه جوجه ايم ... که نگرانند مبادا سال نو رو به ما تبريک نگفته باشند ! و باز از اونجايی که خونه مون انرژی مثبت يا يه چيزی شبيه اين داره !! ... معمولا کسی عيدديدنی خونه ما رو از دست نمي ده ... و ما با جديت روزهای متوالی در حال چيدن بشقابها در سمت راست و گيلاسهای پايه بلند سمت چپيم !... نهايتا اين کار رو دوست دارم . ولی يه وقتهايی که از بابت رفتن به عيد ديدنی های فرسايشی کم می ياريم و فرسايشدونمون از بابت ديدن چهره های همخون که از اول عيد هی داريم می بينيشون , دچار فرسودگی مفرط می شه! به دوستامون زنگ می زنيم و ازشون می خواهيم يا دعوتمون کنند يا بيان خونمون ! ... صواب يا شايد هم ثواب داره بخدا ... خلاصه که راه دوری نمی ره !

 AnnA | 7:54 PM 






از ليلای ليلی :

... پس من همه چيز را گذاشتم و آمدم. به پيش رو نگاه نکردم ...که همه می گفتند رفتنی است و ديدنی است و ماندنی ست...به پشت سر نگاه نکردم که همه ی آنچه به آن دلبسته بودم به جا مانده بود و حاصل دسترنج جوانی ... من فقط آمدم ... و به اينجا که رسيدم، نشستم تا زمان بگذرد ... تيک تاک ... تيک تاک ... و تقويم های فارسی عکسداری که دوستانم از ايران برايم فرستادند، يکی يکی ورق خوردند و تمام شدند و من تقويم های ديگر را باز کردم و روی ميز گذاشتم و شب عيدها سبزی پلو با ماهی پختم و هفت سين چيدم به انتظار اين روز ... می دانی ... روزها گذشته اند ... ماه ها ... سالها ... به ياد می اورم هشت ماه را ... و يکسال و نيم را و سه سال را ... واکنون می نشينم و به تصوير اين زن جوان که موهايش به طرز شرارت اميزی کوتاه است، بر روی اين کارت مستطيل شکل کوچک چشم می دوزم تا به من بگويد که چه می خواهد ...

می داند که چه می خواهد. می داند. می گويم: می دانی که در پشت سر رنج هست. می داند. می دانی که در پشت سر تنهايی بيداد می کند. می داند... که در پشت سر بدون هيچ همراهی بايد همه ی پلهايی را که شکسته ای با چنگ و دندان بسازی ... می داند ... که ان نگاه را که از عشق خالی ست تاب اوری ... و قضاوتها را ... که ... که ... که. می داند. می دانی که هرگز شادمان نخواهی بود؟ سرش را بالا گرفته است برايم انگار: شادمانی؟کار دل از شادمانی جداست...

و می دانی ... من امسال هيچ تقويم فارسی از کسی هديه نگرفته ام و عکس دخترکان کوچک روستايي و پسران شيطان تيره رو به من نمی خندند و من نشسته ام و به زمان فکر می کنم .... و به بازگشت.نمی دانم امروز چندم فروردين است ... می دانم ... نوزدهم فروردين ماه پارسال پدرم مرد و ششم مرداد پيارسال مادربزرگ قصه هايمان مرد و پنجم شهريور پس پيارسال احسان مرد ... و من حتی ديگر تقويمی ندارم تا قطره های اشک را با سرانگشتانم از روی آن پاک کنم ... و دخترک با موهای کوتاه وحشيانه اش از روی کارت لبخند می زند: بزودی ديگر به تقويم نيازی نخواهد بود ... راست می گويد؟

 AnnA | 2:11 PM 








Sunday, April 06, 2003

بشقاب ها رو , رو هم می چينم طرف راست ميز, ليوانها رو هم می ذارم همون گوشه قاشق چنگالها رو هم عين شعاعهای خورشيد نقاشی های بچگی ها مون دور بشقابها می چينم ! گيلاس های پايه بلند رو هميشه می ذارم گوشه چپ ميز با ظرف چيپس و ماست و خيار . يادم باشه توی ماست و خيار نعناع تلخون خشک با گل بريزم ! کاسه های کوچيک رو می ذارم کنار ظرف ماست خيار با قاشق های مربا خوری (چرا بهشون می گن مربا خوری! ) يادم باشه وقتی همه اومدن سمت چپ ميز مواظب باشم برای ماست و خيا رو چيپس از بشقابهای گوشه راست برندارند ! البته اگه يادم بمونه . هميشه اين قرار رو با خودم می ذارم اما تا به خودم بجنبم می بينم همه بشقابها و قاشقهای اونور رو هم برداشتند و قبل از شام دوباره يه سری ظرف شستن دارم !
قراره خاطره يک روز تابستانی رو تکرار کنيم ! اينکار هميشه به نظر م غير ممکن می ياد ولی امروز قراره اينکارو بکنيم ! يه روز عجيب و غريب و پر از ديونه بازی ! تقريبا همه هستند جز اونی که نقطه مشترک همه مونه و اون روز تابستونی بخاطر اون جمع شده بوديم ! داشت بر می گشت سر خونه و زندگی اش !
قرار شد اونو با هشت و نيم ساعت فاصله زمانی بين خودمون داشته باشيم . با يه تماس ممکن بود .تقريبا بيشتر زمان مهمونی رو با اون گذرونديم ! ما اينجا و اون اونجا از دريچه مونيتور ها مون به مدد گراهام بل و بيل گيتس و همراهان ...
اينوری ها موفق شدند خاطره اون روز رو تکرار کنند همونقدر ديوونه بازی .... همه يک صدا ... خيال نکن نباشی ... بدون تو می ميرم ... و من به اونی نگاه می کردم که از اونور از پشت شيشه مونيتورمون نمی تونست تلخی لبخندشو بپوشونه ! ... به اون دوتا ی ديگه که تا چند ماه ديگه می رن که از پشت شيشه مونيتور بهمون نگاه کنن ! و فکر می کردم ...

 AnnA | 2:36 PM 






نوشته جيم ميور درباره آخرين لحظات زندگی کاوه گلستان رو توی وبلاگهاتون لينک کنيد اين پیشنهاد حسين درخشان هستش و علتش رو هم خودش توضيح داده .

 AnnA | 2:22 PM 








Thursday, April 03, 2003







قبل از اينکه برای سيزده بدر بزنيم بيرون, خیلی سعی کردم اين عکس رو اينجا بذارم. تا اگه کسی, به جای دامن پر مهر طبيعت اومد پای درخت آلوچه سيزده اش رو در نکرده از پیشمون نره ! ولی خب بخاطر اشکال بلاگر نشد که نشد ! حالا ما هم اينجا با تاخیر سيزده بدری می کنيم . به بزرگی خودتون ببخشید . امید وارم به شما ها هم خوش گذشته باشه ! اگه خونه مونده بودين هنوز وقت هست, تعطیلات تموم نشده . عجله کنيد !

 AnnA | 7:56 AM 












فید برای افزودن به ریدر


آلوچه‌خانوم روی وردپرس برای روز مبادا


عکس‌بازی


کتاب آلوچه‌خانوم


فرجام




آرشیو

October 2002
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
September 2003
October 2003
November 2003
December 2003
January 2004
February 2004
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 20009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 20011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 20012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
February 2013
March 2013
April 2013
May 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
March 2014
April 2014
May 2014
June 2014
July 2014
August 2014
September 2014
October 2014
November 2014
December 2014
January 2015
February 2015
March 2015
April 2015
May 2015
June 2015
July 2015
August 2015
September 2015
October 2015
November 2015
December 2015
January 2016
February 2016
March 2016
April 2016
May 2016
June 2016
July 2016
August 2016
September 2016
October 2016
November 2016
December 2016
January 2017
February 2017
March 2017
April 2017
May 2017
June 2017
July 2017
August 2017
September 2017
October 2017
November 2017
December 2017
January 2018
February 2018
March 2018
April 2018
May 2018
June 2018
July 2018
August 2018
September 2018
October 2018
November 2018
December 2018
January 2019
February 2019
March 2019
April 2019
May 2019
June 2019
July 2019
August 2019
September 2019
October 2019
November 2019
December 2010
January 2020
February 2020
March 2020
April 2020
May 2020
June 2020
July 2020
August 2020
September 2020
October 2020
November 2020
December 2020
January 2021
February 2021
March 2021
April 2021
May 2021
June 2021
July 2021
August 2021
September 2021
October 2021
November 2021
December 2021
January 2022
February 2022
March 2022
April 2022
May 2022
June 2022




Subscribe to
Posts [Atom]






This page is powered by Blogger. Isn't yours?