آلوچه خانوم

 






Thursday, September 28, 2006

ترانه درخواستی :
قبلا اجرای جدید ترانه" به سوی تو " رو با صدای آقايی به اسم مهران زاهدی اينجا گذاشته بودم . اجرای اصلی اش رو کسی خواسته که خوشبختانه حالا دارمش يعنی راستشو بخواهيد از اولين کامنت اين پست کسوف برداشتم . به نظر من اجرای جدید صمیمی تر از کار در اومده . فکر می کنم اولين باره که بازسازی کاری به نظرم از اصلش دوست داشتنی تره . اينو هم دوست دارم ها ! شما هم اگه دوست داريد گوش کنید .

به سوی تو - کورس سرهنگ زاده

download - mp3
download - wma


برای دانلود هم فايل mp3 و هم wma در دسترسه !

* پی نوشت : فعلا فایل mp3 در دسترس نيست !

 AnnA | 8:52 AM 








Wednesday, September 27, 2006

مهمترین وبلاگ دنيا برای من !
همسايگی ما دو سال آخر قبل از رفتنشون از اون اتفاق های نادر بود . وقتی فهميديم دنبال خونه می گردن نقشه کشيديم بياريمشون پيش خودمون . بخت هم ياری کرد با يه تلفن خونه مورد نظر پيدا شد . پنجره اتاق خوابشون از پنجره آشپزخونه ما پيدا بود , يادش بخير ! يه حالی میده دوستای قديمی تون باهاتون همسايه بشن که حد نداره . حالا دوباره همسايه شديم . توی همين وبلاگشهر . باز می تونيم پنجره های همديگه رو ديد بزنيم . اگه بدونيد چه حس خوبيه !

 AnnA | 9:00 AM 








Tuesday, September 26, 2006

من خوبم ! فکر می کنم ده روزی شده که کارهایی رو که باخودم قرار می ذارم دونه دونه انجام می دم . برای من رکورد قابل توجهی هستش ! بالاخره فهميدم که مشکل اينجاست که می خوام يک دفعه همه ماجراهای جلوی روم رو با هم حل کنم , خب معلومه نمی شه ... مثل رژيم گرفتن می مونه برای اينکه لاغر بشی و لاغر بمونی باید عادت غذايی ات رو تغيير بدی و اصلاحش کنی . بايد کيلو کيلو کم کنی و اين يک کيلو ها رو نگه داری . بايد يکی يکی کارهايی رو که بايد برای تناسب اندام بطور معمول انجام بشه به زندگی روزانه ات اضافه کنی !
به خودم منحصرا به عنوان يک آدم ! يک واحد زنده که نگاه می کنم ... از اين توده سلولی خوشم نمی ياد . از اين ماهيت عصبانی ام ! خيلی وقته همه چيز رو موکول کرده ام به بعد . بعدی که نمی دونم کی قراره برسه . يوهو ديدم پارسال هم همينطوری بودم . سال قبلش هم همينطور ! 5 سال پيش ! 15 سال پيش ... خسته شدم . حالا فکرمی کنم شايد اينطوری بشه . دارم تغيير می دم . دونه دونه, يکی يکی ... و اين تغييرات رو دونه دونه نگه میدارم . شايد اينطوری نمی دونم سال ديگه اينموقع به اين نتيجه برسم تغييری رخ داده . تغيير موندگار ! بی شکلم الان ... نمی دونم من مستقل من دقيقا چی هستش .
به خودم قبولانده بودم که سخت نگير . همينه! آدم با نسبتها و رابطه هاش تعریف می شه و وقتی خوبه که اينها رو به عنوان حقيقتی انکارنشدنی باور کنی و ياد بگيری ازشون و باهاشون لذت ببری . من الان مشکلی با اين ندارم ولی من کجام ؟ آناهيتا کجا وايستاده ! اصلا آناهيتا چی بود ؟ اصلا آناهيتا چيزی بود ؟
اگه جواب سوال آخر نه باشه هم بايد آناهيتا يه چيزی بشه . يه چيزی که مادر هم هست . همخانه و همسر هم هست . دختر و خواهر و دوست هم هست . اون يه چيزی برام دست نيافتی بود هنوز هم هست . ماهيتی شخصی !

خيلی يوهو جدی شدم ! آقای همخونه اگه از محل کارش اينها رو بخونه دوباره وحشت می کنه ... -يک پيغام شخصی : من بسيار اوکی می باشم آقای همخونه و مراتب ارادت خود را ابراز می دارم . -

راستی به لطف دايی علی باربد - يکی از همون دوستايی که توی نقاشی خونه حسابی کمکمون کرده بود - کماکان فیلم می بینم . فکر شو بکنید صبحها ساعت 5/7 - 8 ! امروز صبح Hable con ella يا همون Talk to Her رو ديدم . محشر بود . می دونم خجالت آورده ولی اين اولين فیلمی بود که من از پدرو آلمودوار ديدم. يک عمرفقط درمورد فیلمهاش مطلب خونده بودم . بشدت مشتاق دیدن " همه چيز در باره مادرم هستم " عمو البرز برسون !

 AnnA | 11:18 AM 








Sunday, September 24, 2006

و اما گزارش تصویری و مشاهدات اینجانب :




سرعین شهر کوچکی هستش که کنار آب گرم گاومیش گلی - اگه نوشته سردرش توی عکس معلوم باشه - واقع شده دقیقا چهارراه یاميدان اصلی شهر یه گوشه اش این آب گرمه که گویا سرچشمه اصلی آب گرم های سرعین هستش . من یه بار بیشتر به این آب گرم نرفتم و بعدش تمام امورات آب گرمی ما منحصر شد به مجتمع آبدرمانی سبلان ! ولی همون یکی دوساعتی که در گاوميش گلی گذروندم با صحنه های بدیعی روبرو شدم . اونجا می تونید یه عالمه سوژه برای کار مستند پيدا کنید . از حمام کردن پیرزنهای محلی تا یه عالمه چیز دیگه که اینجا نمی گم فقط اینو بگم که اونقدر تفاوت زياده که باورتون نمی شه گاومیش گلی و استخر های روباز تهران در محدوده يک مرز جغرافیایی واقع شده اند ... خیلی بحث گسترده ای می شه حالا شاید یه روزی سر فرصت !




اين هم يه آب گرم ديگه !




می گن توی سرعين فقط کباب بخورید و صبحها سرشير عسل ! البته ما همه چی خوردیم ولی بابای آقای همخونه روی ايشون رو با اين سيخ رستمی کم کردند تا دیگه سراغ پرس دوم یا بشقابهای بقیه رو نگيرن . گويا فقط رستم از پس اين سيخ بر می اومده که اسمش رستمی بود. البته سایز بزرگتر از اين به اسم شاهانی هم موجود بود .
صبحها هم سرشير عسل جدا می چسبه . من نمی دونستم رنگ عسل بستگی به گل منبع تغذيه زنبور داره . مثلا عسل شقایق تیره با ته رنگ صورتی در می ياد . عسل گون خيلی تيره است و عسل آويشن روشنه و ته رنگ سبز داره .




اين یکی هم بدون شرح !!!




اين اولین سفر هوای باربد قندی قندی بود و خدارو شکر رشتی بازی در نياورد و نترسيد . البته جز هوايپما سوار چيزهای ديگه ای هم شد که می بینيد . راستی اينو می خواستم بپرسم درآمد شما بابت کار ساعتی چقدر در می ياد . اين آقا پسر توی ویلا دره بابت 4 قدم سواری باربد طلب 5 هزار تومن کردند و به 3 هزار تومن رضايت دادند . کل سواری باربد 40 ثانیه هم طول نکشيد .




نکته ديگه اينکه موقع برگشت وارد فرودگاه اردبیل که شدم سرم رو بلند کردم ديدم علی دايی روبرومه نا خودآگاه باهاش سلام علیک کردم و برای چند لحظه تمام فحشهای مستند و مکتوبم بهش يادم رفت . با خانومش و یه آقای دیگه بود . آقای همخونه سعی کرد باربد متقاعد کنه که بره بغلش عکس بگیره که باربد قبول نکرد . بچه عاقل تر از اين حرفها بود به جاش آقای همخونه از اين دختر خانوم ناز هی فیلم و عکس گرفت تا روی علی دایی کم شه .




اينو يادم رفت بگم که باربد با سر باند پيچی شده برگشت اونقدر که عين بزغاله جست و خيز کرد یه پارگی نسبتا سطحی کوچولو که خودمون تونستيم جمع و جورش کنيم . فکرشو بکنید بهترين هتل شهر جعبه کمکهای اوليه نداشت !!!

اين بود گزارش تصويری اينجانب آلوچه بانوی بی جنبه . شانس آوردین سرعین رفتم ببينيد ديگه اگه مثلا چه می دونم از پاریس برگشته بودم چه می کردم .

 AnnA | 6:31 PM 








Friday, September 22, 2006

برای ثبت در تاريخ :
من الان از سرعین می لاگم . طرفهای اردبیل . از قسمت خواهران یک کافی نت که بیشتر شبیه بالکن کله پزی هاست خودشون فکر می کنند لژخانوادگی هستش . بعد از یک فقره ديزی اساسی - جای همه تون خالی - اینجا همه چی شبانه روزی گیر می یاد از همه جور کباب و آش دوغ گرفته تا چشمه آب گرم و البته گیم نت کافی نت اونهم از نوع ویروسی . دو دقیقه مسنجرم رو باز کردم کلی پيغام برای تمام ادرس بوکم فرستاد خدا رحم کنه . به مسول مربوطه که گفتم در کمال خونسردی بهم گفت این کامپيوتر ویروسی هستش !!!!!
من تاحالا اینجا نبودم . جای بامزه ایه بعدا سر فرصت مشاهداتم رو باهاتون در میون می ذارم .

 AnnA | 2:02 AM 








Thursday, September 21, 2006

يوهو می ياد . يعنی يک دفعه متوجه می شی آفتاب هنوز داغه ها! ولی وقتی می ری زیر سايه خيلی بيشتر از اونی که انتظار داشتی خنک می شی . بعد اين خنکی رو زير آفتاب هم حس میکنی خنکی سبک اوائل پائيز ... بازهم پائيز رسيد . پائيز زيبا و دوست داشتنی ! ... پائيزتون پيش پيش مبارک !

 AnnA | 3:14 AM 








Wednesday, September 20, 2006

برای ثبت در تاريخ
ديروز بعد از ظهر سه تا از بچه های دبيرستانی مون رو بعد از سالها ديدم . فکر می کنم از بعد از آخرين امتحان نهايی خرداد سال چهارم دبيرستان نديده بودمشون . چيزی حدود 15 سال و سه ماه . دو تا شون رو هيچ وقت فکر نمی کردم که ديگه بشه که ببينم . اون يکی رو هميشه احتمال می دادم ببينم . چون مي دونستم چيزی خونده که ممکنه يه روزی با هم يه جا مشغول به کار باشيم ... بعد ترها من محيط کاری مو به کل تغيير دادم شنيده بودم که اون هم مهاجرت کرده . پارسال توی ارکات پيدا کرده بودمش . خيلی ديدنشون خوب بود . اميدوارم ديدن قيافه صاعقه زده من هم برای اونها جالب بوده باشه . صاعقه زده بابت اينکه تمام روز اينور اونور پرسه زدم و به کارهای عقب مونده ام رسيدم .
ديدنشون خيلی جالب بود . آدم خودشو هر روز توی آينه می بينه . متوجه تغييرات خودش نمی شه . حتی خيلی متوجه تغييرات ظاهری آدمهايی که مرتب می بيندشون هم نمی شه . اما يه دفعه وقتی به آدمهايی بر می خوری که يه زمانی هر روز می ديديشون ... می بينی ای بابا ... انگار ياد می گيری به خودت يه مدل ديگه نگاه کنی ... بعد می بينی همون دختر های دبيرستانی شبيه زنهای سی سه ساله ای شدند که وقتی از توی خيابون از کنارشون رد می شدند اونقدر براشون دور و غير قابل باور بود .
توی خونه يکی از دوستامون بوديم . همه مون متاهل بوديم و ما چهار تا بچه داشتيم ميزبان هنوز در اين مورد تصميمی نگرفته . خيلی جالب بود فکر می کرديم داريم از اين در اون در حرف می زنيم که يک دفعه ميزبانمون گفت هيچ می دونيد يک ساعته دارين در مورد بچه هاتون حرف می زنيد . فکر می کردم هيچکدوم از آدمهايی که عمری با خاطرات دبيرستان هاجر روی اعصابشون رژه رفتيم باور نمی کردند که 5 تا هاجری بعد از سالها همو ببينن ولی در مورد دهباشی – ناظم کپک زدمون – حرف نزنن . خلاصه خيلی خوب بود . خيلی زياد !

 AnnA | 10:06 AM 








Monday, September 18, 2006

باربد معمولا کلمه ای روغلط نگفته . يعنی بیشتر کلمه ها رو درست یاد گرفت و به خاطر سپرد . حافظه بدی هم نداره جزئیات یادش می مونه . کلمه های عجيب و غريبش از وقتی شروع شد که از مهارتهای کلامی خودش استفاده می کنه . مثل صرف فعل هاش یه وقتهایی خنده دار در می یاد مثلا وقتی می خواد ازت بپرسه که " اینو تو بستی ؟" می گه " اينو تو بندیدی ؟! " احتمالا اینو از فعل امر" ببند " گرفته . يا اينکه اگه ازش سوال کنم " رفتی توالت شلوارتو کندی ؟ " - منظورم اینه که درآوردی - یه وقتهایی میگه" آره کندیدم " ... تا اينجا ماجرا فقط بامزه بود . اما حالا فعل ساخت هاش داره به جاهای باریک می کشه . پریشب چیزی از اسباب بازی هاش شکسته بود می خواست از من بپرسه " اينو شکستی ؟ " فکر کنم موند که بپرسه شکستی یا شکوندی ازم پرسيد " اينو شکسکوندی ؟ " - Shekaskundi -

 AnnA | 5:43 PM 






...اتفاقا آقاي مهدي اخوان ثالث ديشب وقتي عرق مبسوطي خورده بودند و شنگول و لول و لول بودند، در يك جاي خلوتي كه غير از خدا هيچكي نبود، شخصا با 37 درجه حرارت، مي گفتند: حضار محترم! من فقط يك دهاتي زمزمه كننده هستم. نه يك روشنفكر . نه يك سوسياليست. يك زمزمه كننده كه غالبا تودماغي هم زمزمه مي كند و يحتمل براي خودش هم زمزمه مي كند، نق نقو و دلخور هم هست و گاهگاهي هم پول قرض مي كند و كتاب چاپ مي زند، والسلام نامه تمام.
تهران – شهريور 1338 – مهدي اخوان ثالث – مقدمه آخر شاهنامه

پي نوشت : يادت بخير پيرمرد نيشابوري . چقدر دوستت دارم و چقدر كامل و دقيق حرف ميزدي ، وقتي حرف مي زدي!

 فرجام | 5:04 PM 








Saturday, September 16, 2006

دوباره به بیماری خوش آیندی دچار شدم . مرض فیلم دیدن گرفتم . می خوام تمام این عقب موندن رو یکجا جبران کنم انگاری . شاید هم خاصیت این نرگس باشه که عین طاعون همه جا هست . آدم احساس می کنه فیلم لازم شده !!! مثل اینکه روی غذايی که نمی تونی حضمش کنی و حالت رو بد کرده, آبلیمو بخوری که ببره !
از اتمسفر Closer بيرون نيومده درگير 21 Grams شدم . اين روزها The Interpreter رو هم ديدم و یک دفعه متوجه اين مطلب شدم که چه می کنه اين شون پن ؟!!! می دونم شرم آوره ولی من قبلا دو سه تا فیلم بیشتر ازش ندیده بودم .

کلی فیلم زرد هم اين وسط روی هارد يک کامپيوتر که برای تعمير اومده بود خونمون که روی دور تند به رويت رسيد. از هميناهايی که توی بيشترشون گلزار و حسام نواب صفوی و مهناز افشار بازی می کنند ... وای ! حال آدم به هم می خوره رسما ... خدايا توبه !

 AnnA | 9:41 AM 








Monday, September 11, 2006

باز دوباره تحريريه اين ريختی بابا این چه وضعشه ؟! شرق توقيف شد . يکی از بهانه ها گويا اين کاريکاتور بود !!!!!!!!!! راستش اين همه تعجب به اين خاطره که من اينهمه آی کيو رو از هيات نظارت بر مطبوعات انتظار نداشتم ! جدی می گم

فعلا علی الحساب تفسير نيک آهنگ رو داشته باشيد !

 AnnA | 7:05 PM 








Thursday, September 07, 2006

سلام , من یه پسر عمو دارم که 2 سالشه و ایران هم زندگی نمی کنه . چند وقت پیش عموی بزرگوار ما ظاهرا برای این فسقلی تولد می گیره و عده ای رو به این بهانه دعوت می کنه تا دور هم باشند. طبق معمول این جور تولدها هم همه بعد از مدتها که همدیگر رو می بینند مشغول به صحبت میشن و تنها چیزی فراموش میشه خود بچه طفل معصومه که مثلا تولدشه. این طفلکی ظاهرا هی میره و میاد و شیرین کاری می کنه تا توجه بقیه رو جالب کنه , اما هیچ کس بهش توجه نمی کنه. بعد از کلی شلنگ تخته انداختن وقتی می بینه هیچ کس نگاهش نمی کنه بالاخره میره جلوی یکی از خانومای مهمان وای میسته و شلوارش رو می کشه پایین و میگه : " خاله ! بوبول منو دیده ای؟" خدایی به این میگن پسر عمو! اینو گفتم که اگه رفتین یه جایی و کسی تحویلتون نگرفت ناامید نشید. فقط یه کم ابتکار و خلاقیت لازمه. قربون شما.

 فرجام | 3:16 AM 








Tuesday, September 05, 2006

صبح پای کامپيوتر بودم . پدر و پسر بيدار که شدند ديدم از ديشب با هم قرار گذاشتند که دو تايی برن بيرون . فکرشو بکن قراره تنها خونه باشي در حالی که خونه مرتبه و حتی ظرفهای مهمونی شب قبل رو نه تنها همون ديشب شسته بودی بلکه صبح گذاشتی سر جاشون . رختهای توی ماشين رو هم پهن کرده بودی . يعنی يه عالمه وقت داری با خودت بدون اينکه کارهای نکرده بهت چشمک بزنن ... بعد از مدتها اوقات خوبی رو با خودم گذروندم درست مثل اينکه که يه دفعه سر زده به خودت سر بزنی ! يه وقتهايی فکر می کنم من قرار بود جغد باشم خدا لحظه آخر تصميم گرفت آدم باشی .
خب چه کارها کردم ؟ هنوز پای کامپيوترم . يه کمی چرخيدم توی اينترنت بعد نشستم يه بار ديگه CLOSER رو ديدم و دوباره بسيار از ديدارش لذت بردم . جدا فيلم خوبيه و اينکه دوستش دارم رو اصلا به حساب مکنونات قلبی اينجانب نسبت به بانو رابرتز که قبلا گفتم نذارين ...
بعد يادم اومد خيلی وقته از باربد اينجا ننوشتم . از صبح که بيدار می شه انگار پيچ راديو رو پيچوندی شروع می کنه به حرف زدن . خيلی هم لفظ قلم حرف می زنه ... همونطور که همه انتظارشو داشتند عاشق فوتبال بازی کردنه و البته ماشين . با هرکی که آشنا می شه ازش می پرسه ماشينتون چيه؟ و کسانی رو که باهاشون صميمیت احساس میکنه سوئيچ رو ازشون می گيره می ذاره توی جيبش ! با اين علاقه اش به ماشين و سوئيج فکر می کنم در آينده نگهبان جائی مثل پارکينگ يا گاراژ می شه . ... تمام ماشينهای توی خيابون رو می شناسه برای اولين بار که بی ام و 2002 ديد ازش پرسيديم " اين چه ماشينيه؟ " گفت " بی ام دبليو" گفتيم " از کجا فهميدی " گفت " از چرخها و چراغهاش " . صد تا پرچم رو بلده و به ندرت توشون اشتباه می کنه مثلا پرچم روسيه , هلند و صبرستان رو تا حالا جابجا نگفته اگه متوجه منظورم نشدين يه نگاهی بهشون بندازين . نکته ديگه اينکه کاملا می تونه لهجه گيلکی رو توی فارسی حرف زدن تقليد کنه که من به عنوان يک آلوچه بانوی گيلانی راستين بهش می بالم .
من خيلی روبراه بودم ولی پست بی خودو بی ربطی شد . برای اينکه قدری به درد بخور بشه آهنگ اين سريال " اولين شب آرامش " رو می ذارمش اينجا اگه شما هم قد من و باربد دوستش دارين , گوش کنيد . بازسازی کاری هست به همين اسم که قبلا کورس سرهنگ زاده اجرا کرده بود و من متاسفانه ندارمش . باربد اين آهنگ رو حفظه و هميشه باهاش می خونه


به سوی تو - مهران زاهدی

Download

 AnnA | 5:34 PM 








Sunday, September 03, 2006

شرق نوشته توی حادثه هواپيمای مشهد 12 کودک که بيشترشون نوزاد بودند کشته شدند ... فکرشو بکنيد احتمالا نذر کرده بودند بچه سلامت دنيا اومد ببرنش مشهد, بعد توی اون لحظات ... مجسم کنيد ... خيلی وحشتناکه حتی وقتی خودت در حال مرگی نتونی برای بچه ات که داره کباب می شه کاری بکنی . خيلی وحشتناکه ... لحظه های وحشتناکی گذشته . اونها هزار بار مردند . ای خدا !... در مملکتی که مسافرت با قاطر امن ترين و کم حادثه ترين وسيله سفره چطوری انرژی هسته ای حق مسلم ماست ؟!!!!!!!!!!!!!!

 AnnA | 2:14 PM 






سعی می کنم حواسم به فيلم های شب شبکه ديدار باشه . چند وقت پيش ها طلای سرخ جفعر پناهی رو داد که من نصفه ديدمش . حيف شد ! ... بعد به ترتيب ديدم گيلانه رو نشون داد . بعد کافه ترانزيت رو بعد کاغد بی خط ... خلاصه سليقه کسی که فيلم انتخاب می کنه خوبه گويا ...
چقدر ديدن گيلانه هر دفعه منو منقلب می کنه . چقدر اين رخشان بنی اعتماد رو دوست دارم . قاطعانه اعلام می کنم بعد از داريوش مهرجويی کارگردان دوم منه ! فکر می کنم هنر مند بايد تعهد اجتماعی سرش بشه و از اين نظر شايد رخشان بنی اعتماد مقام اول رو بين سينما گران ما داشته باشه ... بدون غر زدن ... بدون شلوغ بازی بدون ادا و اطوار ذره بين می گيره دستش می گه بيا نگاه کن . گيلانه , مخصوصا اپيزود دومش ... قربان صدقه رفتنش هاش ... رقصيدنش ... شلوار از بند قايم کردنش وقتی نامزد سابق پسرش می ياد ...کم نياوردنش , خيال پردازی ها و اميدش ... اينکه چاره ای نداره جز اينکه اميد داشته باشه ... دقيقا يه پيرزن گيلانی رو نشونت می ده که توی اون جغرافيا زندگی می کنه . و جنگ ... جنگی که هر کی خواسته يا ناخواسته درگيرش شد داره تقاصش رو پس می ده ... جنگی که مردها جبهه هاشو هيچوقت خالی از داوطلب نذاشتند رفتند برای دفاع از مرز و زن و بچه و هرچی . اما بارش روی دوش زن هاست يا ذاغش به دلشونه تا ابد ...
گيلانه فيلم شريفيه . اگه نديدين ببيندش . روزگار ما رو چی ديدين ؟ اگه نديدين اپيزود دوم اون - آرزو بيات - رو هم ببينيد .


دو شب پيش دستمون کرديم توی جيب آقای نيک بين* چند هزار تومنی برداشتيم ... اين يعنی اينکه نشستيم توی خونه کپی غير قانونی فيلم آتش بس رو ديديم . از فروش يک ميليارد و چهار ميليونی - البته فقط در تهران - فيلم که چيزی کم نمی ياد !
با ديدن فيلم تفريح کرديم چون اساسا فيلم مفرحی بود و البته مزخرف ... اصلا هم قرار نيست که کسی فيلم مزخرف نسازه و اصلا اشکالی نداره که از فيلم مزخرف همچين استقبالی بشه اصلا بايد فيلم هایی مثل آتش بس بايد ساخته بشن و اين سينما بايد سرپا بمونه تا اتفاقات نادری مثل گيلانه هم توش بيفته ... اصلا فروش ميلياردی آتش بس اين نشون می ده مردم ما به خنده احتياج دارند يا اينکه از ديدن کلوزآپ های گلزار و مهناز افشار لذت می برند ! حتی اينهم اشکالی نداره ... می گويند از فیلم های ديگر ايشون نگاه منصفانه تری به مسائل داخلی زندگی مشترک شده . جان من شما انصافی ديدين ؟ ... اصلا آقا اشکالی نداره قرار بود اين فيلم طنز باشه که تا حدی هست , اشکال کار اينجاست که خانوم ميلانی فکر می کنه با فیلم هاش داره يک تنه حق نيمی از جمعيت ايران رو که خانومها باشند می گيره ... اصلا اگه من به عنوان يه زن نخوام ايشون به فکر من باشند باید کي رو ببينم ؟

* محمد نيک بين همسر خانوم ميلانی و عموما تهيه کننده فيلم های ايشون هستند .

 AnnA | 1:27 PM 








Friday, September 01, 2006

50 ميليون بيننده مشتاق ايرانی رو دست خوردند ... جدا هيچ فکرشو ميکرديد قرارباشه سريال مزخرف نرگس که عکس چند تا بازيگر اصلی اش روی جلد تمام نشريه های زرد رو پر کرد بيننده ها شو به اين نتيجه برسونه که "انرژی هسته ای حق مسلم ماست ."
شايد سر نخ اين ارتباط ... با شيقه هم همين زردی سريال و کيک زرد باشه !!!
منم مثل خيلی از شما ها ! ممکنه بين 10 قسمت 2 تا شو ديده باشم ... بعضی وقتها هم ممکنه پيش اومده باشه که يک هفته اش رو پشت سر هم ديده باشم . به هر حال در جريان قصه هستم . اينکه اولين درام 90 شبی سيما چه جور کاری از آب در مياد به هر حال کنجکاوی برانگيزه .
مطمئنم اگه پوپک گلدره در نيمه کار از دست نمی رفت اصلا از ابتدا اينهمه آدم نمی نشستند اين سريال رو ببينند که تلوزيون به تماشای دست جمعی مردم توی پارکها بنازه .
با همه اينها واقعا ما مردمی هستيم حيرت انگيز !!!! وگرنه کی جرات می کرد فکر کنه وسط همچين اتمسفری که در سريال موج می زنه , می شه همچين پيامی رو انتقال داد ... وقتی بچه 6 ماهه رو می دن بغل هنرپيشه سريال و فکر می کنند ببينده قبول می کنه که اين بچه 4 روزشه خب هر کار ديگه ای هم می شه کرد ....... !!!!!!!!!!!!!!!!

 AnnA | 3:24 PM 












فید برای افزودن به ریدر


آلوچه‌خانوم روی وردپرس برای روز مبادا


عکس‌بازی


کتاب آلوچه‌خانوم


فرجام




آرشیو

October 2002
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
September 2003
October 2003
November 2003
December 2003
January 2004
February 2004
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 20009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 20011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 20012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
February 2013
March 2013
April 2013
May 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
March 2014
April 2014
May 2014
June 2014
July 2014
August 2014
September 2014
October 2014
November 2014
December 2014
January 2015
February 2015
March 2015
April 2015
May 2015
June 2015
July 2015
August 2015
September 2015
October 2015
November 2015
December 2015
January 2016
February 2016
March 2016
April 2016
May 2016
June 2016
July 2016
August 2016
September 2016
October 2016
November 2016
December 2016
January 2017
February 2017
March 2017
April 2017
May 2017
June 2017
July 2017
August 2017
September 2017
October 2017
November 2017
December 2017
January 2018
February 2018
March 2018
April 2018
May 2018
June 2018
July 2018
August 2018
September 2018
October 2018
November 2018
December 2018
January 2019
February 2019
March 2019
April 2019
May 2019
June 2019
July 2019
August 2019
September 2019
October 2019
November 2019
December 2010
January 2020
February 2020
March 2020
April 2020
May 2020
June 2020
July 2020
August 2020
September 2020
October 2020
November 2020
December 2020
January 2021
February 2021
March 2021
April 2021
May 2021
June 2021
July 2021
August 2021
September 2021
October 2021
November 2021
December 2021
January 2022
February 2022
March 2022
April 2022
May 2022
June 2022




Subscribe to
Posts [Atom]






This page is powered by Blogger. Isn't yours?