آلوچه خانوم

 






Tuesday, October 31, 2006

سلام. به مناسب فرا رسیدن چهارمین سالگرد وبلاگ آلوچه خانوم و ماه آبان که تولدم می باشد، از امسال مراسم اسکار وبلاگی را هر سال در این تاریخ برگزار و به برندگان اگر شد جایزه هم می دهم. آکادمی این مراسم امسال متشکل از خودم می باشد. ضمناً در این بررسی فقط وبلاگ هایی که هیأت داوران می خوانند شرکت دارند و من هم فقط وبلاگی را که خوشم بیاید می خوانم . پس از الان برای مراسم سال بعد باید یک کاری کنید که یا هیأت داوران تغییر کند یا من وبلاگتان را بخوانم یا خوشم بیاید یا هرسه تاش. لوس بی مزه از خود راضی هم خودتی! اگر راست میگفتی خودت زودتر اسکار وبلاگ را برگزار می کردی. پس این شما و این برندگان اولین اسکار وبلاگی:

1- اسکار وبلاگ بهترین حسین درخشان گوزتو (Goes To…) سردبیر خودم. تا یادم نرود که او پدر وبلاگ ایران است و خودش را میکشت که ما وبلاگ بنویسیم و بلانسبت شما مثل بز نگاهش می کردیم. حالا این که مدتی است که مادر وبلاگ را سرویس کرده را هم به حساب حقوق مسلم یک پدر بگذارید.
2- اسکار نمکدان ترین حسن رجب زاده گوز میشود تو عمو گیله مرد که قلمش یا چه میدانم صفحه کلیدش را می پرستم در طنز. حیف که استکبار جهانی گولش زده و از آن عمو هاست که حرف سیاسی می زنند و آن دنیا باید با ما در جهنم هم اطاق شود.
3- اسکار نقش اول کیکاووس در شاهنامه به وبلاگ دکتر محمود که با حرکات و گفتار غافلگیرانه و انقلابی و پیش بینی نشده لحظه به لحظه به داستان ما گره ها و پیچیدگیهای جدید اضافه می کنند و چون متأسفانه در حال حاضر رستم مورد نظر برای رفع گره های داستان در دسترس نیست، احتمال می رود که شاهنامه بدجوری آخرش خوش باشد.
4- اسکار باحال ترین نیک آهنگ گوز می گردد به یادداشتهای یک تبعیدی که یک نفره با سردبیر و همو سکسوال و انصار و سلطنت طلب بحث می کند و کم نمی آورد. به پاس کاریکاتورهایی که گاهی دل سوخته آدم را عجیب خنک می کند.
5- اسکار نیکونظرترین لیلی تقدیم میشود به کولی ها کنار آتش و حرف حسابهایش و ترانه فهمیدنش و تک جمله هایی که خلق خدا را با آن ها صاف می کند.
6- اسکار گمنام ترین نوشی به جوجه هایش که روزه سکوت گرفته و دلم برای خودش و حرفهایش و مخالفان و موافقان سینه چاکش تنگ شده.
7- اسکار خدادادترین رضاخانی به ارزیابی شتابزده که از معدود جاهایی در عالم است که مفت و مسلم چیز یادت میدهد، با وقار و متفکر و دقیق می خواند و مینویسد و ادعایی هم ندارد. این اسکار به خاطر نوشته هایی است که در فضای خاله زنکی و غرغروی وبلاگستان از سرمن یکی که زیادی هم هست.
8- اسکار حاج آقاترین دوم خرداد به وب نوشت نازنین که بعد از 8 سال موج سواری مشارکت و همبستگی و ... و چیز زدن به عمر و دانشگاه و کار و زندگی ما و خودشان و کاشتن چنین دسته گل دماغ پروری، هنوز با جدیت حرف خوشگل دوم خردادی میزند و مردم سالاری دینی تبلیغ می کند و از دوست و دشمن فحش می خورد. دمت گرم آقای ابطحی!
9- اسکار وبلاگ صفرکیلومتر به شبدر چهار پر و همخونه اش. چون اولاً رفیقمه. دوماً دلم تنگ شده. سوماً اگر یک بار بهش سر زدی و خوشت نیومد بیا از خودم پولت رو پس بگیر. این دو نفر معرکه اند. ببینید کی گفتم! حالا این همه اسکار. یکی هم بدم به رفیقم. اشکالی داره؟
10- اسکار مشنگ ترین پریسا به پرگلک خانوم که هر وقت به وبلاگش سر میزنم، به قول خواننده شهیر حسن چیزصدا، بچگیامو یاد من میاره.


جوایز برندگان این دوره به انتخاب خودشان می تواند یک شب شام به صرف جوجه کباب منزل ما باشد یا یک جلد کتاب آلوچه خانوم به شرطی که بالاخره به زیور کوفتی طبع آراسته شود و بتوانم ناشر پیدا کنم.

تبصره 1: در صورت پیدا نشدن ناشر از ارائه نسخه اصلی کتاب معذورم.
تبصره 2: مهمانی شام شامل برندگان محترم ضدانقلاب نمی شود. لطفاً اصرار نکنید که شر نشود.

 فرجام | 3:44 AM 








Monday, October 30, 2006

... صبح برای آقای همخونه تعريف میکنم که ديشب يا به عبارتی دم صبح خواب عجيبی ديدم ... خواب دیدم در حالی که آقای همخونه و باربد هستند و با هم زندگی می کنیم من قراره دوباره ازدواج کنم !!!! و توی خواب فکر می کردم که چطوری می شه ؟ من توی دوتا خونه زندگی می کنم يا اينکه همه با هم توی يک خونه ؟ اصلا يادم نيست باکی ؟ اما يادمه درگير لباس عروس بودم . آقای همخونه می گه " با جرج کلونی احتمالا ! " بهش می گم " اگه اينطوری فکر می کنی ريچاردگير رو ترجيح می دم ! " داشتم با خودم فکر می کردم که واقعا جرج کلونی يا ريچارد گير؟ که آقای همخونه میگه " می خواستی من از اين خوابها می دیدم ؟!!! " ... با خودم فکر می کنم : کله اش رو می کندم ... در حالی که با هم کل کل می کنيم آقای همخونه خداحافظی می کنه که بره سر کار چند دقيقه بعد زنگ در رو می زنند آقای همخونه پای اف اف میگه " مامور سر شماری طبقه دوم بود الان می يان ما رو بشمارن ! شناسنامه ها رو دم دست بذار ... يادت باشه شوهر دومت رو نشماری ها ! ما سه نفريم ! "

 AnnA | 1:05 AM 








Sunday, October 29, 2006

وبلاگ من , وبلاگ ما, به شهادت تاريخ اولين پست , چهارسالش تموم شد رفت توی سال پنجم . زود گذشت این سالها . به اندازه عمر اين وبلاگ دارم با اين گل سرو کله می زنم . حکايت منو اين گل مثل مارو پله پشت صفحه بازی منچ شده اوج می گيره عين لوبيای سحر آميز رشد می کنه بعد يه دفعه نمی دونم حسودی می کنه , چشمش می زنن چي می شه اصلا می پکه يه دفعه . طوری که مجبور می شم سرشاخه سالمش رو ببرم بذارم توی آب ریشه بده , نازشو بکشم دوباره بازی از اول ... دیروز دوباره بعد از شاید يکسال و نيم يک دانه گل داد . به باربد گفتم " اسم اين باربد صورتيه ! " ... بعد که باربد رو بابايی رفتند بيرون , بهش گفتم خانوم گل جدی نگيری ! تو همون خانوم گل اين خونه ای ...
داشتم می گفتم وبلاگ ما چهار ساله شد . وبلاگ نویسی فارسی پنجساله است ... هر وقت به عمر وبلاگمون فکر می کنم لجم درمی ياد که چرا يکسال دير شروع کردم البته من در پنجمين روز آشنايی ام با پديده وبلاگ شروع کردم ... تمپليت اينجا رو دلم نمی خواد عوض کنم , می دونم کسل کننده شده, يادمه دو ماه بعد از شروع يکبار تمپليت عوض کردم . البته هنوز صفحه آرشيو تمپليت اوليه آلوچه خانوم رو داره. من اينجوری ام , دلم می خواد یه ردی از گذشته باقی بمونه . شايد يک وقتی هم دات کام شديم هم لباس نو تن اين صفحه کرديم . شايد البته !

همه اينها رو نوشتم که بگم , اينجا رو دوست دارم ... اين وبلاگ شهر و دوستی هاش رو دوست دارم ... خدا رو شکر که آتيش دشمنی هاش يقه منو هيچوقت نگرفته ! مرسی که 4 ساله چس ناله های منو تحمل می کنيد ... من هنوز همون آدم چهارسال پيشم! هنوز هر روز صبح فکر میکنم امروز اولين روز از بقيه زندگی منه . مخصوصا اگه شنبه باشه ... مخصوصا اگه شنبه با اول ماه اول اون ماه با اول فصل يکی باشه مطمئن هستم انقلابی عظيم در من رخ خواهد داد . هنوز با خودم قرار می ذارم روزی 5 يا 10 تا لغت انگليسی ياد بگيرم , روزی نيم ساعت پياده روی کنم يادم باشه که بعد از پياده روی دراز و نشست يادم نره بلکه از شر این شکم بی صاحاب خلاص شم . حتما هر روز کف انگشت شست پام رو سنگ پا بکشم !!! حتما خونه ام رو تميز نگه دارم . حتما کتاب بخونم ... و حتما تکليفم رو با خودم تا قبل از پايان ماه , پايان فصل , پايان سال روشن کنم .

 AnnA | 2:24 PM 








Monday, October 23, 2006

خوش تيپ ترين رئيس جمهور دنيا باز از خودش نظرات مشعشانه صادر کرد اینجا شو نگاه کنید :

در حال حاضر آقايان و خانم‌ها موظفند روزانه 8 ساعت كار كنند، ولي من در اين‌جا اعلام مي‌كنم كه دولت اين آمادگي را دارد كه طبق لايحه‌اي اين زمينه را فراهم كند كه ساعت كار زنان متاهل نسبت به تعداد فرزنداني كه دارند كاسته شود تا آنها بهتر بتوانند به مسووليت اصلي‌شان عمل كنند.
رييس‌جمهور گفت: من نمي‌گويم خانم‌ها كار نكنند، بلكه معتقدم آنها بايد در صحنه حضوري فعال داشته باشند.
احمدي‌نژاد هم‌چنين در پاسخ به اظهارات نمايندگان حاضر در جلسه گفت: اين‌كه مي‌گويند دو بچه كافي است، من با اين امر مخالف هستم. كشور ما داراي ظرفيت‌هاي فراواني است. ظرفيت دارد كه فرزندان زيادي در آن رشد پيدا كنند، حتي ظرفيت حضور 120 ميليون نفر را نيز داراست.
وي گفت: اين غربي‌ها خود دچار مشكل هستند و چون رشد جمعيت‌شان منفي است، از اين امر نگران هستند و مي‌ترسند كه جمعيت ما زياد شود و ما بر آنها غلبه كنيم، به همين خاطر مشكل خودشان را به ديگر كشورها صادر مي‌كنند.
احمدي‌نژاد افزود: ظرفيت اشتغال در كشور ما خيلي زياد است، من معتقدم خانم‌هاي متاهل مي‌توانند نيمه‌وقت كار كنند، ولي حقوق كامل بگيرند
.

اين آخری رو برای اين گفته که بگین آخی نظرش خيره . مگه نمی بيننيد چنانی پول نفت ريخته سر سفره هامون که همه چی بوی نفت گرفته و پاک از اشتها افتاديم !!!! بخندين حالا! پس فردا می گه مشکل ازدواج جوانان رو با چند همسری آقایون حل کنید چرا سه تا رديف ثبت همسر توی شناسنامه مردان خالی بمونه . مردان ما ظرفيت نگهداری واز چهار همسر رو دارند ! همينطور حق قانونی اش رو .....
به عنوان زنی که در بیست و نه , سی سالگی تصميم گرفتم وقتی بچه می يارم دغدغه اصلی نه وظیفه ام قاعدتا باید اون بچه باشه داوطلبانه کار رو کنار گذاشتم و نشستم خونه باید بگم در حالی که از نتيجه اش يعنی بچه ای که که دارم کاملا راضی ام و باور دارم درصد زيادی از ماهيتی که جلوی رومه نتيجه اینه که دغدغه اول من و پدرش بوده اصلا و ابدا مطمئن نيستم این روش برای بقيه هم جواب بده ... می بیينيد که خودم هر از گاهی قاط می زنم و همش درگير اينم که ببينم چطور می شه شرايط رو به قبل بگردوند در حالی که این تغيير , برای باربد يه درگرگونی عظيم نباشه و ريتم زندگی اش تغيير ناخوش آیندی خارج از ظرفتيتش نداشته باشه . باور میکنید تازه یه وقتهایی فکر می کنم خب اصلا اين ريتم تغيير ناخوشآیند داشته باشه اصلا مگه قراره همه چی توی دنيا با در نظر گرفتن میل باربد پيش بره بذار از الان یاد بگیره با روتینی که تغيير می کنه کنار باید . بذار ببينه که اصلا توی اين دنیا همه موظف نیستند میل اونو در نظر بگيرند , يه وقتهایی به اين نتيجه می رسم اصلا بذار اولین نامردی رو مامانش در حقش بکنه و ... نمی دونيد چه درگیری گنده ای توی کله ام در جريانه !
اونوقت اين آقا چطوری برای خودش می شينه نظريه صادر می کنه که به نظر گهربار ايشون مهمترين وظبفه زن چيه ؟!!! يکی بهش بگه آقا نظرت هرچی که هست توی خونه ات پياده اش کن بذار مردم زندگی شون رو بکنن .

***

پی نوشت : آقای رئيس جمهور به کجا چنين شتابان ؟ سرمقاله روزنامه اعتماد ملی روز دوشنبه 1 آبان :
... گاهي آدمي در تشريح بهت خود نمي‌تواند جست‌وجوي مناسبي در لابه‌لاي كلمات و مفاهيم داشته باشد. رئيس‌جمهوري اسلامي ايران ظاهرا در تلاش است تا هر روز با اظهارات عجيب و غريب خويش در صدر رسانه‌ها قرار گيرد مردم ايران بايد هزينه‌هاي گزافي جهت اين اظهارات جنجالي و بعضا غيركارشناسي پرداخت نمايند و .... بقيه اش رو خودتون بخونيد . اين عبارت آدمی در تشريح بهت خود رو هستم ظاهرا نويسنده سر مقاله هم همين حالی شده که ما شديم

***

پی نوشت چند روز بعد : آدم گاهی صبح به صبح پای اینترنت دچار دل پيچه و سرگيجه می شه . یه جور مورنينگ سيکنس شايد !

 AnnA | 9:31 AM 








Saturday, October 21, 2006

باز اين بلاگ رولينگ چه مرگش شده ؟!!!!!!

 AnnA | 9:00 PM 






خیلی شرمنده شدم اينقدر منو پيشنهادم در همين پست پائيينی رو تحویل گرفتین !!!!!!!!!!!! منو بگو فکر میکردم کاشکی بشه يه قرار وبلاگی گذاشت به بهانه ديدن اين نمايش . به هر حال شبدر خانوم چهار پر صميمی , دوست و همکلاس سبک وزن قديمی و گلی خانوم نديده و نشناخته ممنون از توجهتون .

 AnnA | 2:33 PM 








Wednesday, October 18, 2006

پی نوشت يا پيش نوشت ! : لطفا لطفا لطفا کمک کنيد محتوای اين پست ديده بشه. منظورم اينه که اگه ممکنه اطلاعات مربوط به زمان و مکان نمايش " اکبر آقا آکتور تياتر" رو توی وبلاگهاتون بذارين تا بقيه هم خبر بشن .

***

اکبر عبدی در نقش اکبر عبدی توی فیلم هنرپيشه ساخته محسن مخملباف سال 1371 :
من می خواستم چارلی چاپلين بشم , لورل هاردی هم نشدم . شايد هم اينطوری بود که می گفت : اکبر عبدی می خواست چارلی چاپلين بشه , اما لورل هاردی هم نشد .

درست يادم نمونده کدوم یکی از اين دوجمله بود ولی ديشب توی تالار سنگلج لحظه های متعددی از 3 ساعت 15 دقيقه اجرای اکبرآقا آکتور تياتر در حالی سالن از خنده منفجر می شد وقتی ياد اين جمله می افتادی وسط اون خنده بغض غريبی به گلوت چنگ می زد توی دلت می گفتی , هنر پيشه نازنين تو که قرار بود چارلی چاپلين بشی , لعنت به اين سينمای ما که حتی اندازه لورل هاردی هم برای تو سهمی کنار نذاشته !
برين اين نمايش رو ببينين ... تفريح می کنيد حتی اگه اين بغض لعنتی يقه شما رو هم بگيره بازم بهتون خوش میگذره ... یادتون باشه که حالا وقت اين نيست که سرتون رو تکون بدين و با پز روشنفکرانه بگين اينجا سنگلجه نه تاتر گلريز ... هنوز اکبر عبدی, اکبر عبدی مونده که اينکارو نبرده گلريز با دو برابر قيمت بليط اينجا يکسال و نيم روی صحنه نگه داره و جيبشو پرکنه .

مثل اينکه بر خلاف قرار قبلی اجرای نمايش توی آبان هم ادامه پيدا می کنه , تا کی رو بدرستی نمی دونم ... پس بجنبين , دورو بری هاتون رو هم راه بندازين و به تماشای کار برين و به زبون ساده تر از هنر مند حمايت کنيد . هنرمندی که توی دهه پر از اخم و غم 60 و نيمه اول 70 به لب شما و خانواده تون خنده آورده و معدود لحظات شادتون رو شايد مديونش باشيد که با کودکانه ترين لحن دنيا رو به دوربین می گفت : بازم مدرسه ام دير شد , حالا چه کار کنم !؟
هنرمندی که برای همه آرزوی لبی پر خنده و جیبی پر از پول داره !



اكبر آقا آكتور تئاتر



كارگردان: اكبرعبدي
نويسنده: سيدعظيم موسوي
طراح صحنه: مجيد ميرفخرايي
طراح لباس: مجيد ميرفخرايي
موسيقی: زهره عشقي
طراح پوستر: حسين خسروجردي
دستيار كارگردان: كريم اكبري مباركه طراح گريم: سعيد ملكان

بازيگران: اكبر عبدي، محمود راسخ‌فر، هاشم روحاني، دانيال عبدي، مليحه موسوي، شقايق رهبري، فرزانه نوشادي، شيرين امامي، علي‌اصغر شريفي، محسن افشار

محل اجرا: ضلع جنوبی پارک شهر , تالار سنگلج , تلفن : 55625444 - 55630871
ساعت اجرا: 20:30

بهای بليط : تا آخر ماه رمضان 3000 تومان و بعد از پايان ماه رمضان 4000 تومان , يکشنبه ها نيم بها


عکسهای نمايش رو می تونيد اينجا ببنييد .

 AnnA | 1:57 AM 








Tuesday, October 17, 2006

Wow بلاگ رولينک دوست داشتنی ! خوشحالم که حالت خوب شد و برگشتی سر کارت . هيچ فکرشو نمی کردم نبودنت اينقدر محسوس باشه .
عينکم امروز ظهر پيدا شد , يه فيلتر کش رويایی به لطف يه دوست خوب معرفی و دانلود گرديده بود و از ديشب در کش و قوس اين بودم که کار می کنه ... کار نمی کنه ... کار می کنه ... کار نمی کنه , بالاخره شروع به کار کرد و حتی می تونم صفحه ارکاتم رو هم ببينم.
خب حالا از کجا شروع کنم ؟ می رم برای باربد لباس بردارم چون تا چند دقيقه ديگه از زير دوش داد می زنه آناهيتا حوله . باور نمی کنيد ؟ تازه کجاشو ديدين تمام امروز رو در حالی دور خونه يورتمه می رفت تکرار می کرد " يا تو يا هيچکس ديگه " فکر می کنم باربد جوانترين طرفدار قديمی هنگامه باشه !!!
اه ... ضد حال! جام جم اينترنشنال در همين لحظه شروع به پخش سريال نرگس کرد ... دقت کردين هميشه يه چيزی هست که حالتو وقتی که نبايد می گيره . باربد صدا می زنه من برم

 AnnA | 1:28 AM 








Monday, October 16, 2006

جدی بدون بلاگ رولینگ چه طوری زندگی می کرديم ؟؟ . کورمال کورمال وبلاگها رو جسته گريخته چک می کنم . نمی دونم چرا همش هم به در بسته می خورم . وبلاگهای بلاگفا یه خط درميون باز می شن .اون اينترنت دزدی که خدمتتون عرض کرده بودم ديگه کانکت نمی شه ! و دوباره همش با اين جمله ملال آور روبرو می شی که دسترسی به صفحه مورد نظر مجاز نمی باشد !!!! فیلتر کش ها هم يکی يکی گوزو از آب در ميان, البته با عرض مغذرت ! خلاصه وسط اين وبگردی های فانوس به دست ! عينکم هم زده از سر شب گم شده . قبل از اينکه برم دوش بگيرم گذاشتمش جایی که هر چی می گردم پيداش نمی کنم حتی توی جيب و حوله جمومم رو هم گشتم نبود . تقريبا بعد از 4-5 ساعت بی عينک سر کردن - که برای من رکورد قابل توجهی محسوب می شه - ديگه جايی رو نمی بينم . پس شب بخير !
جدی شما عينک منو نديدين ؟

 AnnA | 2:32 AM 








Saturday, October 14, 2006

الآن کامنتهای پستهای قبلی رو نگاه می کردم . کسی آهنگهای سينما پاراديزو رو خواسته بود . از بين 16 قطعه آلبوم سينما پاراديزو اينها رو به سليقه خودم آپلود کردم . نمی دونم خوشتون می ياد يا نه ؟ فکر می کنم اونی که دنبالش می گردين آخری باشه .


Cinema Paradiso - download

Childhood & Manhood - download

Love Theme - download

Toto & Alferedo - download

 AnnA | 3:00 AM 








Friday, October 13, 2006

کسی می دونه سر بلاگ رولینگ چی اومده ؟

 AnnA | 7:28 PM 








Monday, October 09, 2006

به دوستم که اومده بود خونمون گفتم: می خوام اين آشپزخانه رو به " اتاقی از آن خود " تبديل کنم . دوستم گفت چه جالب منم فکر می کردم بايد حتما يه ميز تحرير گوشه اتاق خواب مشترکمون بذارم يه گوشه ای از آن خود لازم دارم ... خلاصه خيلی پائين بالا کردم ببينم چطوری می شه با کمترين هزينه ممکن فضای اين آشپزخانه بی قواره رو تغيير داد که اينقدر وقتی نگاهش می کنی فقط ياد کلمه مطبخ نيفتی . توی هفته آخر شهريور آشپزخانه ام رو از بالا تا پائين شستم . بعد هی نگاه کردم ببينم چه کار می شه کرد . در اولين اقدام سفره رو از روی ميز آشپزخونه برداشتم . چون هيچوقت توی آشپزخانه غذا نمی خورديم . در معرض ديد بودن سطح چوبی خود ميز حس بهتری به همراه داشت . بعد پرده آشپزخانه رو عوض کردم . دست آخر پوستر فيلم موردعلاقه ام رو زدم به ديوار آشپزخانه - دو نقطه دی - ... حالا آشپزخانه ام رو خيلی بيشتر از قبل دوست دارم ... البته با اون " اتاقی از آن خود " که توی ذهن من بود خيلی فرق داره ... درست تر گفته باشم " اتاقی از آن خود " نيست اما تاحدی " آشپزخانه من " هست ...
من هنوز کتابی که ويرجينيا وولف به همين عنوان نوشته رو نخوندم . به راهنمايی خودم چند شب پيش از کسی کادوی تولد گرفتمش ... فقط رسيدم يه نگاه سرسری به مقدمه اش بندازم . هنوز نمی دونم تصور من از اتاقی از آن خود با تصور نويسنده از همچين چيزی چقدر باهم فرق دارند . و همينطور کاربردش !

***

اگه مثل من آهنگهای جدید هنگامه رو ندارين می تونين از اينجا دانلودشون کنيد . باربد دو سال پيش که خودش چند ماهه بود که آلبوم اولش در اومده کلی عاشقش شده بود . طوری که هر وقت که شبکه های فارسی زبان کليپ هاشو نشون می داد آقای همخونه به شوخی می گفت: " به به عروس گلم " فکر نمی کردم باربد هنگامه رو یادش مونده باشه ولی الان که کليپ های جدیدشو نشون می ده باربد بازم با همون علاقه می شينه می بینه .

 AnnA | 9:49 AM 








Thursday, October 05, 2006

در حال گذروندن آخرين غروب 33 سالگی هستم . فردا تولدمه . فکر ميکنم امشب هم مثل یکی دوسال گذشته شب تولد نسبتا خلوتی در پیش باشه . من چه طورم ؟ خوبم و روبراه ! خونه ام تميزه . غذا روی گازه ! اگه می خواهيد بدونيد کشک بادمجون درست کردم با لوبياپلو با دو جور سالاد ! برای قبلش هم طبق معمول لوبياچيتی در حال جوشيدنه ! - دو نقطه دی - روی سالادها سلیفون می کشم می ذارم توی يخچال . ميوه هم رو هم چيدم توی سبد. هنوز ظرفهارو از توی کابينت بيرون نياوردم بذارم روی ميز . هنوز ماست خيار هم درست نکردم ! بايد برم دوش بگيرم . نفهميدم کارهام کی تموم شد ولی فکر می کنم هزارو هفتصد و چهل و سه بار به اين آهنگ از آلبوم Closer گوش کردم !

Damien Rice and Lisa Hannigan : The Blower's Daughter

download


تولدم مبارک !

* پی نوشت : فرجام جونم , خاله ليلا , دایی علی بارید , عمو سعيد , ريحانه , ساسان , نازلی , پانته آ و باربد گلم و شما دو عزيزی که از راه دور تلفن زدين و مثل هميشه منو شرمنده معرفت و محبتتون کردين ! ممنونم که در آخرین لحظه ها تولدم رو به یه تولد واقعی تبدیل کردین , تولدی که هنوز درجریانه ... می بوسمتون !

* دوباره پی نوشت برای ثبت در تاريخ : حالا ديگه واقعا 14 مهرماه خورشيدی است يا به عبارتی ورهرام روز که می شه روز بيستم مهرماه واقعی* - جدا واقعی ! بوی پائيز هر جور که حساب کنی از 5-6 روز آخر شهريور همه جا رو پر می کنه - مطابق با روز ششم ماه اکتبر ( قمری اش برام مهم نيست چون ثابت نيست و عین سيبیل بابا می چرخه !) بسيار مشنگ و ملنگ و سرخوش و تولدانه از خواب بيدار شدم کلی با کامنتهای تبريک شما حال و حول نمودم . يک عالمه بسيار زياد تشکر می نمايم !

** پی نوشت پی نوشت : اين عبارت " ورهرام روز" که خيلی دوست می دارم - يک بار ديگه اشاره کرده بودم - اگه درست يادداشت کرده باشم : " بهرام روز هم گفته می شه که برگرفته از بهرام فرشته موکل بر پيروزی و جنگ و شکست و پيکار و روز بيستم هر ماه خورشيدی - البته به اين ترتيبی که قبلا يه کوچولو توضيح داده بودم - به نام آن بهرام روز خوانده می شود ! بهرام روز در مرداد و آذر و دی نحس در اسفند سعد و در ديگر ماهها ميانه است اين روز برای طلب حوايج , سفر , ساختمان کردن و ازداواج و درخت نشاندن مناسب و شايسته است . " اسم دقيق کتابی که اينو از روش يادداشت کرده بودم به خاطر ندارم .
کسی می دونه " ورهرام " تلفظ ديگر همون" بهرام" هستش يا نه ؟ توی تقويم زرتشتی ها بيستم ماه خورشيدی رو نوشته ورهرام و توضيحاتی که من توی يادداشتهام از روزهای ماه دارم نوشته بودم بهرام روز . تا جايی که می دونم زرتشتی ها اسم ورهرام رو هم روی پسر می ذارن . چقدر هم اسم خوشگليه ! راستی بهتون نگفته بودم يوهو يادم اومد - البته ربطی نداره به موضوع - اسمی که من دوست داشتم روی پسرم بذارم " ارداوير " بود! دوست داشتم " اردا" صداش کنيم که البته در همون ابتدا با قاطعيت رد شد و اينو هم بگم برام يعنی برامون مهم بود اسمی که انتخاب می کنيم رو جفتمون خيلی دوست داشته باشيم . بندار - Bondar که معنی اش می شه ريشه دار - رو هم بسيار دوست می داشتم که اونهم به دلايلی مردود شد . "هامون" رو هم دوست داشتم همينطور چند پله پائينتر " هومان" رو! که هر وقت اين دو پشت سر هم می گفتم آقای همخونه به شوخی می گفت : همون ! فکر می کردم آدمی که اسم آرش يا سياوش رو روش می ذاری خيلی بايد روح خيلی بزرگی داشته باشه, مطمئن نبودم بچه من ظرفيت اسمی به اين بزرگی رو داشته باشه به خاطر همين در حالی که هميشه دوستشون داشتم اصلا توی ليستم نيومده بودند .
در مورد اسم بچه ام فقط يکبار خواب ديدم وقتی هنوز جنسيتش تشخيص داده نشده بود . خواب ديدم به برادر دوستی که فوت کرده بود دارم می گم برو به بابات بگو بچه من پسره می خوام اسمشو بذارم مزدک بابا اجازه می دن يا نه ؟ مزدک رو هيچوقت توی لیستم ننوشته بودم , خيلی اين اسم رو دوست داشتم ولی به خاطر همين آشنای درگذشته برای من اسم خيلی غمگينی بود ! ... باربد هم پيشنهاد خودم بود تصميم در مورد انتخاب تلفظ barbad يا barbod تصمیم مهم و مشکلی بود که ما دومی رو انتخاب کرديم, خدا کنه باربد هيچوقت بابت اين سرزنشمون نکنه . چی می گفتم ؟! ای بابا از کجا شروع کردم به کجا رسيدم ... آهان سوال می کردم که کسی می دونه ورهرام و بهرام دو تا تلفظ يک مفهومند يا اينکه روز بيستم ماه خورشيدی دو تا اسم داره ؟
آقای ارزياب باشتاب شما بايد بدونی .
.
.
.
.
پيغام نسبتا شخصی : نوشی خانوم , تولد آلوشا هم مبارک, يادمه با من توی يه روز بود ! راستی بايد امسال پيش دبستانی رو شروع کرده باشه, آره ؟ آرزو می کنم هميشه کنارت باشه و خودت روی کيک تولدش شمع بذاری !

 AnnA | 6:12 PM 








Monday, October 02, 2006

سينما پاراديزو دو تا ورژن داره . نسخه اصلی 51 دقيقه طولانی تره . تاجايی که يادمه اينطور خونده بودم که پخش کننده امريکايی فيلم اصرار بر کوتاه شدن فيلم داشت چون معتقد بود اينطوری فيلم برای اسکار بخت بيشتری خواهد داشت . من همه اينها رو 8-9 سال پيش فهميده بودم . فيلمنامه اش رو برای يکی از دوستام کادوی تولد می گرفتم اينطور بهم توضيح داده شد که اين متن کامله . مشخصا بخش برخورد سالواتوره و النا در ميانسالی در نسخه موجود حذف شده .
از سر کنجکاوی تا فردای اون روز که بايد کادوی دوست رو می دادم نشستم خوندمش . فکر می کردم همون بهتر که فيلم کوتاه شد . فکر می کردم اون نسخه ای که ديديم سينمايی تر بود . يا اينکه بعضی از رازها بايد سر به مهر بمونن و اينطوری جذابيتشون بيشتره و از اين حرفها . ديشب برای اولين بار نسخه کامل رو ديدم ... خيلی حس عجيبی بود . در حالی که بازم سر حرفم هستم که اون نسخه چه می دونم سينمايی تر بود و از اين حرفها ... اما بازم خيلی خوشم اومد . اين نسخه يکی از مشکلات بزرگ منو با اين فيلم حل کرد . توتوی خردسال و توتوی جوان فيلم خيلی دوست داشتنی بودند ( سالواتوره جوان رو قبلش توی بچه های خيابان ديده بوديم يادتونه؟ همونی که کشته می شه ! ) اما هميشه فکر می کردم سالواتوره در ميانسالی انگار هيچ ربطی به گذشته اش نداره . هيچ ردی از اون موجود شيرين و دوست داشتنی توش نيست اونهم با حساسيتی که روی بازيگر نقش ميانسالی اش - ژاک پرن - داشتم خيلی توی ذوقم خورده بود . چون من يک دانه فيلم از اين آقا در جوونی اش - ارثيه فاميلی - دیده بودم که بسيار دوست می داشتم حالا اين آدم نه اون سالواتوره دوست داشتنی بود نه اون چيزی که من فکر می کردم ژاک پرن بايد در ميانسالی باشه . ديدن فيلم ديشب اين دوتا مشکل رو حل کرد . ورژن کامل سينما پاراديزو هم سالواتوره ميانسالش دوست داشتنی است و هم اون چیزی که من دوست داشتم در سيمای ژاک پرن ميانسال ببينم رو داشت .
نکته جالب اين بود که اين دفعه هم مثل تمام دفعاتی که به تماشای سينما پاراديزو نشستم آخرش همون ريختی شدم که سالواتوره توی اون سالن تنهايی موقع تماشای صحنه هايی که آلفردو نگه داشته بود , می شه ! روی صندلی بند نمی شی و اشکی که نمی تونی و نمی خوای جلوی ريختنش رو بگيری . چقدر من اين فيلم رو دوست دارم !

* پی نوشت : بعضی وقتها فکر می کنم بعضی فيلمها رو توی دنيا هيچکس اندازه من دوست نداشته . مثل همين ارثيه فاميلی / خاطرات خانوادگی . کسی اصلا اين فيلم رو يادش می ياد ؟ توی اون دوره ای پخش شد که تلوزيون همش فيلم های ژاپنی نشون میداد نيمه اول دهه شصت !

* پی نوشت بی ربط شايد : به عنوان مادر يک فروند قندی قندی خيلی بيشتر از دفعه های قبل قربان صدقه پدر سوخته بازی های توتوی خردسال رفتم و از تصور اينکه قندی قندی ما در اون سن چه پدر سوخته غير قابل کنترل و پيش بینی ای , خواهد بود قند توی دلم آب می شد .

 AnnA | 8:49 AM 








Sunday, October 01, 2006

اولا دعوت نامه های پرشين گیگ من گويا تموم شده برای يکی از دوستام شديدا لازم دارم لطفا یک دانه برای آلوچه بانو بفرستيد . ثواب يا شايد هم صواب داره !
aloocheh@gmail.com

دوما حتما خبر شدين که کافه ترانزيت به عنوان نماينده ايران به آکادمی معرفی شد .

سوما اصلا به سينمای ما سر می زنيد ؟ سایت خوبيه ! من خوشم اومد از نمونه های قبلی که نصفه کاره رها شدند موفق تر به نظر می رسه . مخصوصا وبلاگها يا روزنوشت نيما حسنی نسب و امير قادری برام جالبه

ديگه فعلا همين

* پی نوشت : دو تا دعوت نامه رسيد . یکی رو برای دوستم فرستادم اونيکی رو برای خودم باز کردم از برای روز مبادا . ممنونم . لطفا ديگه نفرستيد !

 AnnA | 10:19 AM 












فید برای افزودن به ریدر


آلوچه‌خانوم روی وردپرس برای روز مبادا


عکس‌بازی


کتاب آلوچه‌خانوم


فرجام




آرشیو

October 2002
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
September 2003
October 2003
November 2003
December 2003
January 2004
February 2004
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 20009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 20011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 20012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
February 2013
March 2013
April 2013
May 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
March 2014
April 2014
May 2014
June 2014
July 2014
August 2014
September 2014
October 2014
November 2014
December 2014
January 2015
February 2015
March 2015
April 2015
May 2015
June 2015
July 2015
August 2015
September 2015
October 2015
November 2015
December 2015
January 2016
February 2016
March 2016
April 2016
May 2016
June 2016
July 2016
August 2016
September 2016
October 2016
November 2016
December 2016
January 2017
February 2017
March 2017
April 2017
May 2017
June 2017
July 2017
August 2017
September 2017
October 2017
November 2017
December 2017
January 2018
February 2018
March 2018
April 2018
May 2018
June 2018
July 2018
August 2018
September 2018
October 2018
November 2018
December 2018
January 2019
February 2019
March 2019
April 2019
May 2019
June 2019
July 2019
August 2019
September 2019
October 2019
November 2019
December 2010
January 2020
February 2020
March 2020
April 2020
May 2020
June 2020
July 2020
August 2020
September 2020
October 2020
November 2020
December 2020
January 2021
February 2021
March 2021
April 2021
May 2021
June 2021
July 2021
August 2021
September 2021
October 2021
November 2021
December 2021
January 2022
February 2022
March 2022
April 2022
May 2022
June 2022




Subscribe to
Posts [Atom]






This page is powered by Blogger. Isn't yours?