آلوچه خانوم

 






Saturday, March 31, 2007

جناب آقای شعبان بی مخ
لطف کرده بودید خودتان یا یکی از نوچه هایتان برای مطلب حقیر در پاسخ به نقد شاهکار سینماییتان کامنت گذاشته بودید. اما باید عرض کنم.
1- نویسنده دیگر این صفحه برای شما کامنت گذاشته بود، نه من. نام من آلوچه نیست. پای نوشته هم معلوم است. ان شاءالله خدا علاوه برقدرت نوشتن موهبت خواندن زبان فارسی را به زودی به شما اعطا فرماید. ببخشید اگر شما و اعوان انصارتان را با هم جابجا گرفته ام. بالاخره اسم که نداری یعنی وجود نداری و باید حدس زد. البته الحمدالله همه با هم برادر و کاملا برابرید.
2- بنده جسارت نقد شما را بر خلاف نویسنده دیگر این صفحه به خود نداده و نمی دهم . چون سالهاست خدمتتان ارادت دارم و محتوی مردانگی پنهان شده داخل شلوارتان که شامل بیسیم و دست بند و کلت و پنجه بکس است را یادم نرفته است.
3- شخصاً بسیار هم از ساخته شدن این شاهکار خوشحالم که آدمها به جای عربده کشیدن در سخنرانی های دانشگاهی و صندلی پرت کردن و نام فک و فامیلشان را داد زدن، با زبانی جدید حرفشان را بگویند.
4- تبریک عرض می کنم که باور کرده اید به عنوان اراذل جامعه امکان اصلاح و پیشرفت دارید. ما هم از روز اول همین را عرض می کردیم. هر چند می دانید و می دانیم که هنوز هم زیاد عصبانیتان کنند حرف آخرتان همان محتوی مردانگی است که عرض کردم.
5- این حقیر معلوم است که فیلم شما را دیده ام. فیلم راه و بیراه را هم در جشنواره دیده ام. به احترام اکبر عبدی تا سنگلج هم رفته ام و سه ساعت رو حوضی تحمل کرده ام . نام مبارک شما که این وسط اصلاً دیده نمی شود برای فیلم ندیدن.
6- متاسفانه در هیچ نشریه ای سابقه ندارم. پیشرفتم هم مثل شما طوفانی نیست که از عربده و چاقو و پنجه بکس و فحش مکتوب به این مرتبه برسم. برخلاف شما که 600 میلیون برای استعداد بی نظیر فیلم سازی تان هزینه شده، کسی 600 هزار تومان هم نداشت قرض بدهد کتابم را چاپ کنم. تا به حال هم دوربین 35 را از بالای تاور کرین پایین ننداخته ام. پس چیزی هستم در حد هیچ.
7- باز هم تاکید می کنم که بنده با نقد کردن فیلم شما و فیلم 300 کاملاً مخالفم و فکر می کنم تنها جای دیده شدنش همین دعواهاست. امیدوارم اثر بی نظیرتان به فروشی بی نظیرتر رسیده و رکورد فروش نمایشهای تئاتر گلریز و گنج قارون و آتش بس و کلاه قرمزی را سریعاً بشکند.
بنده بر خلاف شما جامع العلوم والهنر نیستم. فقط شعرهای بند تنبانی می نویسم و برای کسی هم نمی خوانم .اما به افتخار شما و زبان جدید گفتگویتان این یکی را تقدیم می کنم به آنها که
رفتند تا این مرز حفظ شود و فرزندانشان آسوده زندگی کنند:
ای که با لاف اتم می تازی
صف بنزین و غذا یادت هست؟

تو که عمریست فقط می بازی
قطعه های شهدا یادت هست؟

چون به آزادگیت می نازی
بچه های اسرا یادت هست؟

قصه فتح جهان می سازی
کربلا وعده ما، یادت هست؟

تا کجا با وطن من بازی؟
واقعاً نام خدا یادت هست؟

 فرجام | 1:09 PM 








Tuesday, March 27, 2007

به بازی پنج آرزوی سال نو دعوت شده ایم. اما من فقط یک آرزو می کنم. کسی را هم به بازی دعوت نمی کنم: آرزو می کنم جنگ نشود.
انگار سایه شوم جنگ سر سیاه تر شدن دارد. از خیابانها و بزرگراه ها که رد می شوی، اگر سر بالا کنی توپ و ضدهوایی های سبز شده را اینجا و آنجا می بینی. سربازهایی که شب عید آماده باش دارند را هم. اینها را یادمان هست یعنی چه. هر کس دیده یادش هست. برادران ارزشمند و معتقد! به زبان اصلی عرض می کنم: این تذهبون؟
کسی دیگر شک ندارد آنقدر هنر دارید روزگاری بسازید که حسرت همین روزهای گند را بخوریم. اما خدایی حواستان هست چکار می کنید؟ انتظار ندارید که این خواهران و برادران ژل مالیده چشم و ابرو قشنگ خوش استیل امروز، مثل جوانهای آن روزها شعار بدهند و صف ببندند و کوپن بگیرند و شهید شوند؟ باور کنید همان روز اول که موبایلشان قطع شود فاتحه رفاقتشان خوانده است. حیف است به خدا. حالا ما به جهنم. این همه شرکت و سازمان و سمند و سهام و ویلا و خانه و میز ریاست اگر برود شاید به همین سادگی دوباره دستتان را نگیرد ها! وگرنه دور از جان شما، ما را که بزنند یا خانه صاحبخانه آوار می شود یا اداره رئیس یا اتوبوس واحد و تاکسی خطی. کل پس اندازمان هم بیست هزار تومان قرض الحسنه است که نشسته ایم هری پاتر تبدیلش کند به زانتیا. آن هم برود پای اعتقاد مقدس شما و ثوابش جای زانتیا سهم ما.بین این همه عاریه و امانت هم می ماند جانمان که هنوز آنقدر مشنگیم که بخوانیم فدای خاک پاک میهنم. اما یک وقت دیدی فیضش فقط نصیب ما نشد. چشم باز نکنید ببینید نه از تاک نشان است و نه از تاکنشان! جنگ مال آن روزها بود که کل زار و زندگی چفیه بود و تسبیح و مهر و مفاتیح و فانوسقه و قمقمه که بشمار سه می رفت لای ساک ورزشی، نه حالا که فقط لوازم آرایش آقازاده و صبیه را نیسان هم نمی کشد. با " ممد نبودی ببینی ..." می شد تهران بروی توی قطار و اهواز پیاده شوی. اما با " دنیا دیگه مثل تو نداره ..." از تهران با ماهان فقط سر از دبی در می آورید. نمی شد با این همه دانش نوین هسته ای و توانمندی دانشمندان زیر 25 سال، به عنوان صادر کننده بزرگ نفت اول دو تا پالایشگاه بسازیم و وارد کننده بنزین آشغالی 500 تومانی از اوکراین نباشیم و وحشت بحران بنزین به مردم ندهیم؟ هم خرجش کمتر بود هم دردسرش. انرژی هسته ای هم هم چنان حق مسلممان بود به کوری چشم بخیل و حسود. نشنیده اید یکی بر سر شاخ بن می برید/ خداوند بستان نظر کرد و دید...؟

 فرجام | 3:35 PM 








Sunday, March 25, 2007

این یک نوشته شخصی است . نوشته من نیست. اما مال من است و قاصدکم. امشب از خاطرات یک بندی سابق رسماً کش رفتم. محض اطلاع شما هم من بیژن جزنی و مهدی باکری را یک اندازه دوست دارم اگر هر دو را می شناسید. اگر آمریکا یا هر مرد و نامردی حمله کند هم زودتر از امثال حسین درخشان به خط می رسم و شک نکنید شهید می شوم. چون طاقت خفت فردای خاکم را ندارم. چون مثل ادعایم زندگی می کنم. اما این ها را این جا می گذارم برای فتانه . خودش می داند و خودم که یعنی چه. پای این جا نوشتنش هم هستم. هر چند تکرار می کنم این نوشته دزدی است.

سلامت می کند.
جواب می دهی.
می پرسد زندانی بوده ای؟
می دانی که می داند. حاشا نمی کنی.
می گوید از کی؟
از 61.
می پرسد تا کی؟
مکث میکنی. اما جواب روشن است، تا 67.
اول 67؟
نه آخر 67.
پس اعدام ها را بودی؟
سکوت می کنی.
مگر سال 67 نبودی، تابستان؟
سر به زیر می اندازی و می گویی چرا.
کدام زندان بودی؟
گوهر دشت.
کدام بند؟
بند 14.
با چه کسانی؟
با زندانیان.
کدام زندانیان؟
مگرفرقی هم دارد؟
خوب بالای ده سال یا ملی کش ها یا قزلی ها؟
بند 14 بند ملی کش ها بود.
پس خالو و حسین و جواد را می شناسی؟
من بند 14 بودم.
می گویند حسین خبر داشت؟ با این وجود گفت ... نیستم.
فرقی می کرد؟
خوب آره، آدم بداند و باز... تو از دوستانش هستی؟
نه ولی شنیدم خوب آواز می خواند و شب آخر سبیلش را هم مرتب کرد، به همه گفت مرز ما خیانت است و فقط خودش تن نداد. ...
تو را هم دادگاه بردند؟
اگر دادگاه نرفته بودم که حکم نمی گرفتم.
نه دادگاه اعدام ها را می گویم.
خوب هر دادگاهی اعدام دارد.... به حال تو چه فرق می کند؟
می خواهم بدانم.
برای چه؟
برای این که همه باید بدانند.
پس چرا فقط تو می پرسی؟
چون خیلی ها اصلاً نمی دانند.
خوب آنها که نمی دانند چه از دست داده اند؟
شاید این بلا سر خودشان هم بیاید.
دادگاه هیچ وقت یقه کسی را نمی گیرد که چرا نمی دانی.
تو را هم دادگاه بردند؟
دادگاه یعنی قاضی و وکیل و هیات منصفه.
یعنی از تو سوال نکردند...؟
هر سال حداقل سه چهار بار سوال می شد.
خوب این دفعه فرق می کرد.
... می گفت برای تغییر بندهاست، آنها که ...نیستند آبگرم احتیاج ندارند.
شما هم باورکردید؟
مگر به باور ماست؟
خوب تو چه گفتی؟
یعنی تو هم به باور من کار داری؟
نه فقط می خواهم بدانم.
باور مرا؟
نه سیر حوادث را.
چه فرقی برایت می کند؟
این تاریخ کشور ماست.
تاریخ یک نفره که فقط برای تو جالب است؟
از همین داستانهاست که تاریخ ساخته می شود.
زندانی هم انسان است،جزیی از شما.
برای همین می خواهم بدانم تو چه کردی.
دوباره محاکمه است؟
معلوم است که نه.
حتماًمی خواهید بندها را عوض کنید.
تو به همه چیز بدگمانی، حتی به خودت.
خوب من هم یک انسانم.
پس حتماً تو هم گفتی ... و جان به در بردی؟
می بینی که زنده ام.
و حالا می ترسی حتی یک کلمه از قهرمانیهای زندانی ها بگویی؟
سکوت می کنی.
معلوم است، اگر جرات داشتی که الان گوشه خاوران بودی.
چقدر شبیه برادران صحبت می کنی.
همین شماها آبروی زندانیان رامی برید.
آره حتماً می خواهید بندها را عوض کنید.
بابا تو دیوانه شده ای.
نه باور کن حاجی من دیوانه نیستم، مرا به اتاق دیوانه ها نفرستید.
بیچاره ملتی که قهرمانانش مثل تو باشند.
رو برمی گردانی، بیچاره ملتی که قهرمانانش را این گونه حراج می کند.


تقدیم به نرفتگان - یک بندی سابق

 فرجام | 3:25 AM 








Saturday, March 24, 2007

اينجانب آلوچه بانو هرگونه شايعه بارداری مجدد و اقدام برای تاسيس فرزند دوم را قویا تکذيب نموده و از همينجا اعلام می دارم اون نی نی که الهی قربونش برم و آقای همخونه در پست قبلی به لگد زدنش به شکم مادرخانومی اش اشاره کرده اند, نی نی گولوی باغ شبدره که حالش خوبه و روبراهه الهی شکر !
راستی تعطیلات سال نوی خود را چگونه می گذرانید ?

 AnnA | 2:01 AM 








Wednesday, March 21, 2007

آقای همخونه:
گفتم: مامان عیده! بی ماهی و سبزه که نمی شه.گفت: بچه تو هم وقت گیر آوردی وسط این همه بدبختی و موشک بارون. اما سال که تحویل شد باز هم سبزه داشتیم، هم ماهی قرمز...می دانم بزرگ شده ایم. می دانم سخت و تلخ شده ایم. می دانم بزرگترها و فامیلها یا از این کشور رفته اند یا از این دنیا. اما میراث نوروز قرنهاست هدیه ای است برای بچه ها و به گردن بزرگترها. نوروز تنها سنگر فتح نشده ایرانی بودن ماست.
سال تلخی بود با زمستانی تلخ تر .عادت ندارم با رسیدن نوروز میکروفون بردارم و سر خودم را با پیله کردن به خدا بخورم. عادت ندارم یک متن یک خطی را برای هزار نفر SMS کنم. اما همین جا ناپرهیزی می کنم. نمی گویم هر روزتان نوروز. مزه نوروز به انتظارش است. پس نوروزتان پیروز. سال شیرینی داشته باشید، قشنگ و پر از عشق و شوق. آلوچه عشق و زندگی و باربد عسل و مربا عیدتان مبارک. دو تبریک خصوصی فسقلی هم اضافه کنم. به جوجه جان که دو ساعت به سال نو مانده تلفنی شنیدم لگد می زند به دل مادرش و باز هم همین جا اعلام می کنم: دختره بچه ام! و به دخترک عزیزی که باز هم امروز دعوایش کردم . شاید خوشحالی تو تنها کار درست امسالم بود.

انتخاب ترانه نوروز را آلوچه خانوم از من برد. ترانه ای گفت که حریف نداشت. اما سلامی به بهاری ترین ترانه سرا می کنم. به آتشی ز کاروان جدا مانده. به بیژن ترقی. به پیشواز بهار می روم با:
نسیم فروردین/ وزان به بستان شد/ ز نو عروس گل/ چمن گلستان شد ... آهنگ پرویز یاحقی- خواننده خانم مرتضایی ( مرضیه) و شعر بیژن ترقی
گل اومد بهار اومد می رم به صحرا/ عاشق صحراییم بی نصیب و تنها ... آهنگ مجید وفادار- خواننده پوران و شعر بیژن ترقی
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن/ ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن ... آهنگ روح الله خالقی - خواننده بنان و شعر بیژن ترقی

***

آلوچه خانوم :
من احساساتی دیوانه ای هستم . دم به دم بغض میکنم همينطوری بی خودی يا باخودی ! یک هفته ای است که بغضم را قورت می دهم که" زنیکه این چه وضعشه دیوانه شدی ؟" ولی این بغض لعنتی چنگ می اندازد از جایی که نمی دانم کجاست , از دست نيافتنی ترين زوایای وجودم شاید ... به سبزه نگاه میکنم که لحظه به لحظه قد می کشد و این بغض بزرگتر می شود, به بزرگی جای خالی آنهایی که نیستند به بزرگی وحشت از دست دادن آنهایی که هستند ! اما یک دفعه به فاصله دو نفس کشيدن انگار همه ترسها پر میزند . سر خوشم در این لحظه آنقدر که دوست دارم سر خوشی ام را با شما ها قسمت کنم. . به شنیدن ترانه ای عيدانه از جواد بديع زاده مهمانتان می کنم که خيلی بسيار زياد دوستش می دارم .
موفق باشید و سلامت و سربلند - اگر مهرورزی حضرات مجالی برای این سر بلندی باقی گذاشت


گل پونه نعناع پونه - جواد بديع زاده


* پی نوشت : این دستور اچ تی ام ال لعنتی کار نمی کند لینک ترانه هم قرو قاطی می شود نمی دانم چرا ! اگر کلیکش کردید از روی آدرس بار ادرس وبلاگ آلوچه خانوم را که نمی دانم از کجا اولش می آید را حذف کنید و فقط لینک ترانه را کلیک کنید . دانلود می شود.
** دوباره پی نوشت : دیدم به هیچ صراطی مستقیم نیست گذاشتمش توی ستون کنار صفحه . حالا شنیده می شه لینکش هم برای دانلود کار میکنه .

 فرجام | 1:37 AM 








Tuesday, March 20, 2007

با باربد هفت سين رو نصفه نیمه از ظهر چيدیم البته باید بريم ماهی قرمز و طوسی بگيریم طبق فرمايشات ایشون و سفره مون هنوز سيب و سير نداره ! کمی تا قسمتی هيجان زده است بهش می گم سر سفره کتاب می ذاريم ... "حافظ" و" قرآن" ! رفته یکی از کتابهای گردوی خودشو هم آورده گذاشته روی اون دوتا میگه اینو هم باید بذاریم . هنوز حموم نرفته و چرکه اگه مرتب شد به موقع یه عکس پای هفت سينمون ازش میگیرم و می ذارم اينجا.
خب مثل اینکه سال 85 داره راستی راستی تموم می شه . سال بدی بود . دوستش نداشتم اميدوارم زودتر شرشو کم کنه بره .

 AnnA | 4:59 PM 








Monday, March 19, 2007

یک شعر قدیمی برای کوچولوها...

آسیاب بچرخ/ می چرخم
آسیاب بشین/ می شینم
آسیاب پاشو/ پامی شم
بریز تو کوچه / می ریزم
گروگان بگیر/ می گیرم
حالا پس بده/ نمی دم
جون خاله جون/ نمی دم
جون عمو جون/ نمی دم
حال بهت می دم/ نمی دم
پولشو می دم/ نمی دم
دارایی هات/ نمی دم
...
پس منم حمله می کنم. میزنم لهت می کنم. سفارت خونه هاتم تعطیل می کنم. کوفتم بهت نمی دم/ باشه! می دم


آسیاب بچرخ/ می چرخم
آسیاب بشین/ می شینم
آسیاب پاشو/ پامی شم
آسیاب بجنگ/ می جنگم
حق تو بگیر/ می گیرم
فاو رو هم بگیر/ می گیرم
حالا پس بده/ نمی دم
جون خاله جون/ نمی دم
جون عمو جون/ نمی دم
حال بهت می دم/ نمی دم
غرامت می دم/ نمی دم
اسیر پس می دم/ نمی دم
...
پس منم حمله می کنم. میزنم لهت می کنم. هواپیما تو می اندازم. نفکش تو می زنم. کوفتم بهت نمی دم/ باشه! می دم


آسیاب بچرخ/ می چرخم
آسیاب بشین/ می شینم
آسیاب پاشو/ پامی شم
هسته بازی کن/ می کنم
غنی سازی کن/ می کنم
قیف شو بخر/ می خرم
قیر شو ببر/ می برم
حالا بی خیال/ نمی شم
جون خاله جون/ نمی شم
جون عمو جون/ نمی شم
حال بهت می دم/ نمی شم
وقت بهت می دم/ نمی شم
باهات راه میام/ نمی شم
پس منم حمله می کنم. میزنم لهت می کنم. تحریمت می کنم. کوفتم بهت نمی دم/ .......


کوچولو های عزیز! متاسفانه آخر این شعر هنوز اصلاً معلوم نیست.

 فرجام | 4:22 AM 








Sunday, March 18, 2007

دوست داشتم تلویزیون مثل اینترنت یه فضای دوطرفه بود، نه یه بلندگوی بی صاحاب. تا از این آقاهه که می گفت اینجا مملکت امام زمانه بپرسم جدی میگی؟ چون لااقل به خاطر امام زمان امیدوارم جدی نگی. به اون یکی که به جمهوری کمونیستی خلق کره شمالی هسته پرور، می گفت کشور دوست و برادر جمهوری اسلامی ایران، بگم آخه هر کی سیبیل داشت که بابات نیست نابغه!..... اما بی خیال... بالاخره بوی عید در اومد. آخه امسال هر کاری می کردم درنمیومد. دستم به عید بازی نمی رفت. اما بالاخره بوی عید اومد... و من هنوز هیچ کاری نکرده ام. پس خونه تکونی در 48 ساعت آغاز شد.

 فرجام | 2:01 AM 








Wednesday, March 14, 2007

آلوچه خانوم کمد رو ریخته بود بیرون واسه خونه تکونی. باربد یه مهر نماز از تو وسایل برداشت . گفت:" بابایی بده یه نمازی بخونم." خدارو شکر البته یه چند وقتیه دیگه برای نماز دنبال چادر نمی گرده. چون الگوش در این زمینه مامان بزرگش بوده. خلاصه شروع کرد به نماز خوندن. گفتم: " بابایی اونوری غلطه ها. باید برگردی این ور. رو به این پنجره." گفت : " اشکالی نداره بابا. این ور هم پنجره داره!" بعد هم رفت یه قاب سفالی بیست سانت در بیست سانت باعلامت میزان که کادوی تولد آلوچه خانومه رو هن و هن کشید آورد وسط اتاق و گفت: " می خوام یه نماز اساسی بخونم!" خدا قبول کنه خلاصه.

 فرجام | 11:14 PM 






ما رشتی ها با ماهی سفید همون مدلی رفتار میکنیم که شما ها با گوسفند . یه چیزی تو مايه های همون کله و پاچه و سيراب و شیردان ! انصافا کله ماهی رو اون ریختی که شما ها فکر میکنید نمی خوریم یک قسمت کوچولو علاوه بر مغزش قابل خوردنه که مثلا من خودم اصلا نمی خورمش ولی از توی دل و روده اش یه چیزهایی میخوریم . جدای از خاویارش که ما بهش میگیم اشپل و توی شکم ماهی ماده است یه قسمتی توی شکم ماهی نره که من اسم اناتومیکش رونمیدونم ولی عین خاویار چسبیده به بادکنک ماهی سفیده ربطی به روده و کیسه صفرا و اينهاش نداره - اونها هم اگه بادقت پاک بشه خوردنيه ولی خيلی حوصله می خواد که معمولا ازش صرفنظر میکنیم - به این قسمت سفید که فکر میکنم احتمالا اندام جنسی ماهی نر باشه , میگیم " شيرین روده " . توی روغن سرخ میکنیم میخوریمش اگه میخواهید بدونید چه مزه ای هستش باید بگم یه چیزیه به لذت مغز گوسفند با طعم وبوی بی نظير ماهی سفید !!! و اگه بگم از خود ماهی سفید خوشمزه تره و خیلی ها بیشتر دوستش دارند اصلا فکر نکنید دارم دروغ میگم . می تونید از آقای همخونه بپرسيد فقط باید جرات امتحان کردنش رو داشته باشيد.
پس بدانید و آگاه باشید وقتی ماهی تون رو آقای کارگر ماهی فروشی پاک می کنه و دل و روده اش رو می ریزه توی سطلی برای آدم های فرصت طلبی مثل ما که در ايام فرخنده ای مثل شب چهار شنبه سوری و شب عيد که مردم ماهی سفید زياد میخرند و شيرين روده به وفور یافت می شه با قیمت خنده دار دونه ای 200 تا 300 تومان هر چند تا که ازش موجود باشه میگیریم و دلی از عزا در می یاریم . باور کنید یه همچین وقتهایی ما دقیقا اندازه یه ماهی سفید یا شاید هم بیشتر پول می دیم مثلا دیشب فکر میکنم 40 تايی شیرين روده داشتيم . از معدود امتياز های شکم پرستانه زندگی در تهران همينه وقتی اینو برای عمه ام تعريف میکنم با ورش نمی شه . چون توی رشت همه محتويات شکم ماهی رو مثل گنجی گرانبها در کیسه ای جدا گانه تحويل میگیرند می برند خونه و شيرين روده حداکثر دوتا ماهی رو با دقت ميلمتری بین اعضای خانواده قسمت میکنند.
همه اينها رو گفتم که بدونيد اگه يه وقت توی صف پاک کردن ماهی تون توی قزل قلعه ايستاده بودین دیدین آدم های شيک و متشخصی در حال جوریدن سطل ارزشمندی هستند که به اشتباه فکر میکنید آشغال ماهیه ! اصلا تعجب نکنید . فکر نکنید طرف گداست و به کمک احتیاج داره . تنها چيزی که احتیاج داره همین بی سليقگی شماست که ماشالله تعداد تون کم هم نيست صف کشيديد !

* پی نوشت بی ربط : در صبح آخرین چهارشنبه سال کماکان چهارشنبه سوری در اطراف منزل همخانگی ما در جريان است ... گويا مقادیری نارنجک تپل رو دست بچه های محل مونده . فقط نگرانم باربد با یکی از همین صداهای مهيب از خواب بیدار بشه !

 AnnA | 10:13 AM 








Tuesday, March 13, 2007

حدود 20 سال پیش بود که با اتوبوس دو طبقه خط 97 آزادی- پارک شهر می رفتم دبیرستان و می آمدم(شوخی شوخی برای خودم پیراشکی شدم رفت ها!) یک روز موقع برگشتن جوان جواد نشان گردن کلفتی سوار شد و بر حسب عادت این جماعت ، با این که اتوبوس شلوغ هم نبود چسبید به در ورودی و اسباب دردسر کسانی شد که سوار یا پیاده می شدند. چند دقیقه بعد پیرمردی خواست سوار شود و وقتی راه را بسته دید با عصایش به جناب گردن کلفت زد و گفت: "خوب یه کم برو تو تا مردم سوار بشن!" جناب هیکل برگشت و در حالی که عربده می کشید گفت: " خوار... عمه... مادر... دیو... ...کش! عفت کلام داشته باش!"
خیلی وقتها بعد از آن روز یاد این رفیقمان افتادم. وقتی متعصیبن گرامی به جرم خشونت طلب خوانده شدن می ریزند و می سوزانند و می شکنند... وقتی روشنفکران محترم در جواب نقد پذیر نبودنشان فحش و لیچار مایه می گذارند. وقتی صاحبان قانون اعتراض به قانون شکنی شان را با قانون زندان و حبس پاسخ می دهند... گمانم آن جناب هیکل می توانست شیخ و محتسب و عالم خوبی بشود. مایه اش را واقعاً داشت.
معمولاً در گردهمایی و اعتراض و تحصن ها و امضا جمع کردن و بمب گوگلی و کوکتل مولوتوف یاهویی شرکت نمی کنم . چون دیده ام جواب همه کتکها و چوبهایی که به وقتش خوردم، همین انرژی هسته ای و کشف آن توسط دختر دبیرستانی وسخنرانی "عفیف بودن خانوم های گیلانی بر خلاف شایعات" است. چون زن وبچه دارم و سرم گرم و پایم گیر زندگی است. چون بالاخره یاد گرفته ام فقط با شنیدن خبر هیجانی نشوم و تا حقیقت را نمی دانم، پشت هیچ علمی سینه کشکی نزنم و معمولاً فهمیدن حقیقت و پشت پرده هم ناامیدی ام را کمتر نمی کند.
داستان فیلم 300 و عکس هایش را چند ماهی است شنیده ام و دیده ام. اما چون همه ماجرا را نمی دانستم به روی مبارک نیاوردم تا خداداد گفت. اگر شما هم ارزیاب را بشناسید قبول می کنید که وقتی می گوید، یعنی می داند و کامل می داند و عقل است که می نویسد نه زبان. با امضا و بمب گوگلی هم دربست موافقم و انجامش دادم. تنها چیزی هم که حتما دارم وطن است و خاکی که از آنم و زبانی که مادری می گویمش. هر کس هم ندارد مبارکش، برود داشته هایش را بشمارد و خوش باشد. اما این که می گویم نه برای این بار، برای دفعه بعد که بدون دخترم هرگز و 300 و Delta Force می سازند است. بیایید کاری کنیم. آن هم نه اعتراض، که شاید فکر!
با همه بد و خوبمان آدمهایی بودیم که همسایه های نوکیسه امروز با سنگ حسادت شیشه ماشین مان را می شکستند از مرز که رد می شدیم. صاحب قصه ها و افسانه هایی هستیم که دیزنی و دریم ورکس اگر سیاست و دیانتمان نبود، آرزوی ساختنشان را به جای پری دریایی و مولان و گوژپشت نوتردام داشتند. قبول دارم که 2500 سال پیش هر چه بودیم افسانه شده و شاید خیلی هم خوب نبودیم. اما یادمان نرود که بودیم و تمدنی داشتیم. پیش از آن که خیلی ها اصولاً جای بودنشان هم آفریده شده باشد، چه برسد به خودشان و تاریخ شان. فکر کنیم ما با چه چیز مشکل داریم؟ با چیزی که از ما گفته می شود؟ یا چیزی که از ما دیده می شود؟ وقتی از ته دل به بورات می خندیم، غرور یک ملت را یادمان هست؟ آیا برای قزاقها هم حاضریم کلیک بمب گوگلی کنیم؟ وقتی اوج روشنفکریمان نگاه عاقل اندر سفیه به سیاست و مشارکت و کمی همدلی است، وقتی می گوییم بگذارهمه چیز آن قدر به هم بریزد تا آمریکا بیاید، پس حالا هم یادمان باشد که این لطیف ترین نوع آمدن آمریکاست. ما حق داریم از هویتمان دفاع کنیم، اما گمانم به وقتش و به جایش. اگر هالیود دست ما بود با یونان باستان چکار می کردیم؟ نگوییم دست حاکمان است نه دست ما. حاکمان هر ملتی چکیده آن ملتند. تلخ است ولی باور کنیم. همه ما هم فک و فامیل را مقدم می بینیم حتی اگر پرسنل بقالیمان را استخدام می کنیم. ما هم تحمل نفس کشیدن مخالف را نداریم، مخالفی که فقط اسمش فرق می کند نه شیوه سرکوبش: چادری و کراواتی و بی سواد و بی دین و امل و زن و مرد و .... مخالف باید له شود.
فکر نمی کنید باید پیش از این امضا جمع می کردیم که من به عنوان ایرانی با آتش زدن پرچم هر ملتی مخالفم؟ من به عنوان ایرانی با جنگ مخالفم؟ یک میلیون امضا پای این جمله ها واقعاً هیچ فایده ای یا نتیجه ای نداشت؟ مثل انتخابات فرمایشی بود؟ نمی شد در انتخابات اخیر رای بدهیم و خبرگان را تحریم کنیم و فرق شرکت کنندگان دو صندوق را نشان بدهیم، همین بزرگوار هم با هر داستانی به مقام می رسید و ما هم خودمان را بازیچه می دیدیم؟ این کارها نمی شود چون آتشش ظاهراً دیگ هیچ دیگداری را گرم نمی کند.
ما وقتی کنار می کشیم حکومت را وانداده ایم، هویت و گذشته و آینده و معاش را هم داده ایم. نمی خواهم شقیقه و شقایق را به هم ربط بدهم شعار بدهم که این نتیجه مستقیم آن است. اما 300 حاصل رای من به خاتمی است یا رای ندادن شما به احمدی نژاد؟ عزیزانی که خندیدید و انتخابات را تحریم کردید و در فراق وطن می سوزید و به ما فحش می دهید که عامل حکومتیم، 300 را شما دارید می بینید. و یادتان باشد من ساکن این خاک خاک بر سر شده که دل و دستم به گذرنامه گرفتن هم نمی رود، حاصل تحریم و تصمیم شما را شب عید می دهم. با لپه 800 تومانی که 2300 تومان شده. با کدو خورشتی که 1000 تومان شده . با بنزین که با هر خبر گرانیش همه چیز گرانتر می شود. با شغلی که صدقه سری احیای مجدد گزینش و سهمیه دریغم می شود. با تصمیم های یک شبه که شهرم را به گند کشیده. با زندانی شدن آدمهایی که بر خلاف 8 سال پیش حتی حرف هم نمی زنند و ناپدید می شوند. با سخنرانی های رسمی که هر کلمه اش توهین و تحقیر من و تو است. تهران خاتمی هر چه بود و نبود، از این جهنم تحمل کردنی تر بود. این را حق بده من بگویم نه تو! و حالا آن ارتشی که قرار بود بیاید را هم نشانم بده، چون کاردی که قرار بود، از استخوان هم دیگر رد شده. ولی باور کن آن حمله و کودتایی که منتظرش بودی آمد. همین لشکر لئونیداس فیلم 300 است. پس باد به غبغب بیانداز و پیروزی چشم به هم گذاشتنت را در سینما های دالبی جشن بگیر. هر چه خواستی جوابم را بدهی هم بده. فقط به این 3 جمله هم فکرکن: 1- من یک نفر معتقدم یک نسل زندگی به خاطر فرصت سوزی شخص خاتمی تباه شد. بیشترش را در یک کتاب نوشته ام 2- گفتگوی تمدن ها را که یادت هست؟ 3- آن جوانکی که اول گفتم شاید من باشم یا تویا شاید همه ما...

پی نوشت : این نوشته آلوچه نیست و امضای پای آن اشتباه لپی است .

 AnnA | 3:18 AM 








Monday, March 12, 2007

در غياب آقای همخونه قدری افشاگری میکنیم :

بنا به گفته خودشون وگرنه ما عمرا از این جسارتا نمی کنیم , آی این رونالدوی بی تعصب چاقالو به همخونه ما خواری خفت داد ...
بذارین بگم , اين عشق بی پايان تاجاییکه یادمه از جام جهانی 1994 امريکا شروع شد ... فکر کنم تنها تصاویر رسمی غير کچل رونالدو متعلق به همون جام جهانی باشه که از اونجایی تقريبا تماما روی نيمکت گذشت کسی اصلا ایشون رو در سال 1994 به خاطر نمی ياره , اما آقای همخونه ایشون رو درهمون جام کشف کردند و به عنوان امید آينده برزيل به دوستان و آشنايان معرفی کردند . بعد رونالدو از نمی دونم کدوم باشگاه در برزيل رفت بارسلون طبيعتا همخونه من دلیل محکمی برای بیشتر دوست داشتن بارسلون پيدا کرد چون کیه که بارسلون رو دوست نداشته باشه ؟ - دو نقطه دی ! - مگه نه دايی علی ؟ خلاصه داشته باشید آقای همخونه مارو در بازی سنتی رئال - بارسلون یا همون ال کلاسیکو چه هيجانی به خرج می داد!

بعد رونالدو با قرارداد پرسرو صدایی می ره به اينتر میلان ایتالیا و از همون لحظه همخونه من عاشق دلخسته اینتر شد ! آی سر داربی های میلان رگ گردنی می شدند و بد و بیراه نثار قرمز پوشهای ميلان می کردند ... حتی يادمه در اون دوره از زبان هکتور کوپر مربی وقت اينتر برای رونالدو چند خطی هم سرودند !! بعد از یک دوره مصدوميت دوری ازميادین ورزشی و بعد از مدتی بازگشت دوباره به اوج رونالدو برگشت اسپانيا و اين دفعه رئال مادريد ... آی این آقای همخونه ما پيراهن پاره میکرد واسه رئال ... و ايضا سر همون ال کلاسيکوی ياد شده ... حالا رونالدو دوباره برگشته ایتالیا و اين دفعه پيراهن قرمز شهر میلان رو تن کرده ... حيف شد من امروز تماشای همخونه ام هنگام تماشای داربی میلان رو از دست دادم ... مخصوصا که رونالدو گل زد به تيم سابق خودش و همچنين همخونه ام و البته ميلان باخت ...

خلاصه که بلا روزگاریه عاشقيت مخصوصا اگه عاشق رونالدو باشی چون همش مجبور می شی طرفدار سينه چاک حريف سابق بشی !


پی نوشت فرجام: جواب شما درکامنت داده شد. ضمناً بشین تا شیشه و فرش شب عید رو بشورم حالا که این جوری شد. شوخی شوخی با رونالدو هم شوخی؟ من هم تحصن می کنم هم اعتصاب. فردا هم از صبح تا شب در اعتراض به این سخنان موهن فقط فوتبال کامپیوتر بازی می کنم. با رونالدو میزنم همه تون رو له می کنم. شب بخیر!

پی نوشت آناهيتا : من کجا شوخی کردم ؟ حقیقتی رو برای تنویر افکار عمومی بازگو کردم, همین ! در ضمن نقل قول جنابعالی از مستر پرزیدنت خوش تيپ روهم به حساب خستگی بيش از حد گذاشته به دل نمیگیرم !

 AnnA | 1:12 AM 








Sunday, March 11, 2007

ماجرای فیلم" سی صد " رو فکر میکنم همه میدونيد ... اگه نمی دونید به این پست ساکن سرزمين رویايی یه نگاهی بندازيد و همینطور به لینکهاش ... راستش با تعصب این ریختی مدتيه مشکل دارم . به نظرم ما ايراني ها با تکيه بر پيشينه ای که شاید شناخت درستی هم ازش نداريم گاهی به بیراهه میريم ... شاید این بتونه خودش موضوع بحث مفصلی باشه در فرصتی دیگر ... الان هم اين فیلم رو تقريبا هيچکدوممون هنوز نديديم . اما با این نوشته جناب ارزياب با شتاب حساسيت من هم بالا رفت . راستش من روی نظر ايشون حساب میکنم .
باوجود اینکه این نامه به دوستان بمبگذار در آخرین لحظه ها تحت تاثیر قرارم داد , با دودلی به این بمگذاری می پيوندم, بمب اینجاست:
the movie 300
the movie 300
the movie 300

امیدوارم همگی مون اشتباه نکرده باشيم ...

مرتبط : يادداشت یک آدم کمی معمولی بعد از تماشای فیلم .

 AnnA | 2:51 AM 








Friday, March 09, 2007

از وبلاگ زن نوشت :
فريده غيرت، وکيلِ تعدادی از بازداشت‌شدگانِ اخير که وکيلِ شادی صدرِ هم هست، خبر داده است: ديروز در تجمع جلوی مجلس 10 نفر را بازداشت کرده‌اند که هنوز به اوين منتقل نشده‌اند و از وضعيت‌شان خبری در دست نيست. حدس زده می‌شود در بازداشت‌گاهِ موقتِ وزرا باشند. اسم‌های بازداشت‌شدگان: مونا فياض‌بخش، مارال فرخی، بيتا احمدی، سمانه مراديان، ناهيد صارمی، ناهيد نوروزی (از اين‌جا به بعد نام‌های کوچک را نمی‌دانيم) و خانم‌ها سليمی، ضيايی، پيراسته، کاظمی.
اميدوارم زودتر پی‌گيری‌های خانم غيرت نتيجه دهد و آزاد شوند . لطفاً در انتشارِ نام‌ها کمک کنيد.


* پی نوشت با تاخیر : گویا خانومهای ذکر شده آزاد شدند . از بازداشتی های قبلی کماکان شادی صدر و محبوبه عباسقلی زاده در بند هستند ...

 AnnA | 2:04 PM 








Thursday, March 08, 2007

ضحاک: (بر زانو) نام شما زدوده خواهد شد! شما بی خردید! پهلوانان می آیند و مرا زنجیر می کنند؛ و شما را جز سرزنش نمی رسد ... در داستانها که از این پیکار می کنند سخنی از شما نخواهد رفت؛ آری - در این پیروزی در راه، کسی یادی از شما نخواهد کرد!

شهرناز: من این برای نام نکردم ضحاک؛ خواهرم ارنواز نیز. ما دختران جمشیدیم؛ جهان به داد می گستریم- و خود اره می شویم!


شب هزار و یکم - بهرام بیضایی

روز زن بر شیر زنان گرفتار نامردان گرامی

 فرجام | 5:20 AM 








Tuesday, March 06, 2007

می خواستم از 14 اسفند بنویسم که صفحه مون رو باز کردم و خبری که آلوچه خانوم گذاشته بود دیدم. دست و دلم دیگه نرفت برای نوشتن. هر چند این چند خط تنها هدیه امسال میشد به شریک این عشق قشنگ. پس فقط اولین آهنگ مشترکمون رو برات دوباره زمزمه می کنم رفیقم:
از...وقتی که دستای باد- قفس مرغ گرفتارو شکست.....تا....دل به دریا زد و رفت.
میدونی چند سال شد؟ یادته می گفتن شما یک سال هم دوام نمی یارید؟ یادته اون شب جشنواره 71 که از در عصر جدید تا میدون گلها رو پیاده رفتیم؟ هنوز خودمون هم باورمون نشده بود که قراره عشق رو همین نزدیکی پیدا کنیم. یادته چی می گفتیم؟ یادته کارت کنکور گرفتی و من و تو و یه گلدون سفالی از میدون ونک تا میدون آزادی پیاده اومدیم و باورمون نمی شد که اومدیم؟ یادته؟ پس جشن 14 اسفند باشه امشب. باشه؟ کی به کیه؟

***
با یکی داشتم بحث می کردم. می گفت ما همین جور داریم 50 سال 50 سال عقب می ریم. گفتم چرا این فکر رو می کنی؟ ما عقب نمی ریم. ما داریم برمی گردیم به جایی که لیاقتمونه و از چیزایی که داریم ولی لیاقتشو نداریم محروم می شیم. ما باید مثل افغانستان طالبان باشیم. همین برق و آپارتمان و تلفن و جاده هم بیخود و بی جهت نصیبمون شده، لیاقتشو نداریم. رانندگی مونو نگاه کن. یادمه خودمو واسه خاتمی جر می دادم و هر کی می گفت اینا همش بازیه جواب میدادم خاتمی 3 درصد از خواسته های منم باشه براش حاضرم مبارزه کنم. گرچه میدونم خیلی کمتر از آرزوهامه و خیلی متفاوت. اما ما حتی لیاقت همون خاتمی رو هم که شما می گین پروژه مشروعیته نداریم. کجای دنیا بزرگترین دزد اقتصادی به این راحتی آب میشه و میره تو زمین و به جاش آدمایی میرن تو زندون که کل حرفشون رو روی یه پلاکارد نوشتن و حتی شعار هم نمی دن؟ کجای دنیا متهم ردیف سوم پرونده 123 میلیاردی اختلاس اعدام میشه و متهم ردیف یک گم و گور میشه. آقای مرتضی رفیق دوست کجاست؟ مردم کجای دنیا این چیزها رو قبول میکنند و اعتراض نمی کنن؟ این فایل صوتی که میگه یک دختر دانش آموز با خرید وسایل از بازار در منزل انرژی هسته ای کشف کرده واقعا صدای رئیس جمهور ماست؟ مونتاژ نیست؟ انرژی هسته ای در منزل کشف شده؟ کی کشف شده؟ پس اون که 60 سال پیش تو هیروشیما ترکید اسمش بادمجون بود؟ کشف یعنی چی؟ اینیشتین چه کاره بود راستی؟

***
نسل سوخته رو داشت می ساخت. یکی از رفقا هم درگیر کار بود و گاهی آخر شبا میومد منزل ما. آقای کارگردان دوست ما رو می رسوند با همون پاترول کذایی. دو سه باری هم به تعارف اومد و چند دقیقه ای نشست. این قدر با هیجان و تعصب از فیلم هاش و عقایدش و بیانش دفاع می کرد که نمی شد خوشت نیاد. نمی شد باهاش بحث نکنی و سر به سرش نذاری. با همه سر دعوا داشت. حتی با خودش. این یعنی ایمان. ایمان به چیزی که شاید تو قبولش نداشته باشی. رسول ملا قلی پور دیگه نیست. به همین سادگی. رسول ملاقلی پور هنرمندی بی نظیری میشه . چون دیگه نیست. به همین تلخی.

 فرجام | 8:31 PM 








Sunday, March 04, 2007

از طريق قاصدک خبر شدم که تجمع آرام زنان مقابل دادگاه انقلاب به خشونت کشيده شد .
صبح امروز طبق فراخوان قبلی، عده ای از فعالان جنبش زنان ایران کنار در ورودی دادگاه انقلاب حضور پیدا کردند تا نسبت به روند غیر قانونی بازداشت، بازجویی و دادگاه فعالان جنبش زنان در یک سال گذشته اعتراض کنند.
بنا بر گفته حاضران بعد از حدود نیم ساعت از حضور افراد که پلاکاردهایی را در دست داشته و در سکوت تجمع کرده بودند، دو مامور نیروی انتظامی، یک مامور لباس شخصی و یک زن ملبس به چادر به سوی تجمع کنندگان آمدند و شروع به ناسزاگویی کرده و پلاکاردهای حاضران را پاره کردند. این ماموران تلفن همراه یکی از زنان را ضبط کرده و اعلام کردند که از بالا دستور آمده است زود محل را ترک کنید و ماشین های ماموران در راه هستند.
بنا بر آخرین اخبار، یک افسر نیروی انتظامی در حال کتک زدن، هول دادن و ناسزاگویی به زنان تجمع کننده است. و زنان را با جملاتی همچون " همه شما را از درخت آویزون می کنیم" و "همه تون را بازداشت می کنیم" تهدید می کنند.
این در حالی است که نوشین احمدی خراسانی، پروین اردلان، شهلا انتصاری، فریبا داوودی مهاجر و سوسن طهماسبی همراه با وکلای خود داخل ساختمان شده اند تا جلسه رسیدگی به اتهامات آنها برگزار شود.

خبر تکميلی : تعداد دقیق بازداشت شده گان تجمع امروز صبح که مقابل دادگاه انقلاب برگزار شد، سی و سه نفر است. که گويا اسامی شان به ترتيب زیز است :
آسیه امینی،ژیلا بنی یعقوب، محبوبه عباسقلی زاده، محبوبه حسین زاده، سارا لقمانی، زارا امجدیان، مریم حسین خواه، جلوه جواهری، نیلوفر گلکار، پرستو دوکوهکی،زینب پیغمبر زاده، مریم میرزا، ساغر لقایی ، ساقی لقایی، ناهید کشاورز، مهناز محمدی، نسرین افضلی، طلعت تقی نیا، فخری شادفر، مریم شادفر، الناز انصاری، فاطمه گوارایی، آزاده فرقانی ،سمیه فرید، مینو مرتاضی، سارا ایمانیان ، ناهید جعفری، سوسن طهماسبی، پروین اردلان، نوشین احمدی خراسانی
منابع دیگری از بازداشت شادی صدر نیز خبر می دهند که این خبر هنوز تایید نشده است.

----------------------------------------------

ای بابا اسامی رو می بينید چند تايی شون همسايه خودمونند در همين وبلاگشهر !

تکميل : تصاوير جمعی از بازداشت شدگان امروز. بخش اول - بخش دوم

 AnnA | 2:49 PM 








Friday, March 02, 2007

ديشب تولد یه دختر 14 ساله بودم . در انتهای مهمونی مادر و دختر با هم می رقصند و من دارم فیلم می گيرم . من وقتی به سن مادر ديشب برسم باربد همسن اون دختر خواهد بود . باربد اولين و تنها بچه منه ولی اون دختر آخرين بچه و تنها دختر مادرش بود ... هيچ کدوم از اينها مهم نيست يه لحظه هایی هستند يه تک لحظه هايی انگار چیزی رو می فهميد که قبلا نمی دونستيد ... من با مادر مهمونی ديشب بزرگ شدم ! اما ديشب انگار برای اولين بار بود که می ديدمش ... حس غريبی داشتم . خيلی سعی کردم دستم نلرزه ... ياد حرفهای دوستی افتادم پريشب پای تلفن . یادته می گفتی برای خوم آرزویی ندارم ...
چیزهايی هست که من بلد نيستم , انگار هنوز بزرگ نشدم ! بچه ام .

***

بامداد دوشنبه اگر وبلاگ سرجايش بود هفتاد و نهمين مراسم اسکار رو به طور زنده می لاگیدم . می خواهيد بگين جواد بازيه ... سرکاريه... آدم چيپ و لو کلاسی هستم ؟! هر چی که هست من اين مراسم رو دوست دارم ... امسال هم کلی هيجانزده شدم ... هم بابت بهترين انيميشن - چون Happy Feet رو خیلی دوست داشتم - و هم بابت جوايزی که The Departed برد . لحظه ای که اسپيلبرگ , جرج لوکاس و کاپولا اسکار بهترين کارگردانی رو به اسکورسيسی می دادند از هيجان بالا پائين می پريدم . البته خیلی آروم و یواش که بقيه رو بيدار نکنم !
اجرای ايلين دجنرس رو خیلی دوست داشتم . همينطور شوخی هاشو ! قبلا يک بار مجری مراسم ايمی بود اگه درست يادم مونده باشه .
خلاصه که خوش گذشت ... بقيه فيلم های اسکاری رو هم آقای همخونه يکی يکی می ياره می بينیم . ديشب Little Miss Sunshine رو ديديم . خوب بود و متفاوت ! بدون هيچ توضيحی ديدنش رو توصيه می کنم . چون هرچی که می خواستم و می تونستم درباره اش بنويسم , قبلا این دوست عزیز به بهترين شکل نوشته !

 AnnA | 5:23 PM 








Thursday, March 01, 2007

آلوچه خانوم:
باورم نمی شه ! باورتون می شه ؟ وبلاگ خوشگلم برگشته ...وای خدايا متشکرم! اصلا نمی دونید چه حالی دارم ! همه هيکلم داره از خوشحالی می لرزه ! وبلاگمون ! ... به ساعت این پست نگاه کنید قبل از خاموش کردن کامپيوتر برای بار n ام به فرجام میگم می شه یه دور صفحه رو چک کنی . در کمال ناباوری ازاون ارور 404 نکبت خبری نیست ! آخيش ... عجب سخت گذشت این چند روز. اگه همراهی همکلاسی قديمی سبک وزنم نبود حتما می پکيدم اين روزها . نگار عزیز ممنون. خانوم رويا ممنون از لینکی که فرستادی . امکان برگرداندن اون مقدار از آرشيو وقتی دلگرمی بزرگی بود بعد از ظهر امروز . رفقای رژيمی ممنون از دلداری تون !

همین الان چک کردم دو ساعت پيش ای میلی از بلاگر به ای میل وبلاگ من اومده که میگه اطلاعاتم رو ری استور کرده . آخيش

***

آقای همخونه:
سلام علیکم. ما برگشتیم و به یمن این بازگشت از خواهر و مادر و خاله و عمه و دختر همسایه و کلیه بانوان متعلقه بلاگر دعوت می کنیم در خدمتشان باشیم. یعنی ما رو ترکوندن این چند روز. نمی گن یکی رو بفرستن این آلوچه خانومی که واسه ما ساختن جمع کنه. خلاصه که مرسی بلاگر! امتحان الهی بزرگی بود.
سالهاست که جایگاه خودم را در قلب الوچه خانوم درک و پیدا کرده ام. 7 سال پیش که چهار سر زانویم در فوتبال پکید و بعد از آن پاراالمپیکی شدم آلوچه خانوم دو دقیقه تمام گریه کرد. این رکورد در چهارشنبه سوری دو سال بعد که یک فروند فشفشفه سوتکی چسکی ناغافل از دست ایشان در رفت و چسبید به پیشانیم و قرنیه چشم چپم را پاره کرد به حدود 10 دقیقه اشک ریختن رسید. لازم است بدانید روز شکستن دسته مبل چوبی نازنین آلوچه خانوم که توسط همشیره سابقا چاقشان به وقوع پیوست، ایشان یک روز یک بند و دو هفته نیم بند و هنوز که هنوز است بصورت گریزی و بند بند بابت این ضایعه اسفناک اشک ریختند و میریزند. اما وبلاگ آلوچه خانوم که پرید واویلا. روح از تن این خانه رفت انگار. دیشب باربد موقع خواب داشت به من توضیح می داد که بابایی آناهیتا خیلی ناراحته! چون آرشیو آلوچه خانوم خراب شده.
خلاصه که از سرمان گذشت الحمدالله. اما من اعتراف می کنم به چند دلیل از این ماجرا این قدر ناراحت نبودم. یکی این که فکر می کردم اشکال فنی است و تصویر برفکی شده. دیگر این که چند وقت پیش عذاب وبلاگ نداشتن را به خودم داده بودم و واکسینه بودم. این روزها هم ان قدر کار داریم در مجله که وقت غصه خوردن نداریم. از همه مهمتر سبک وزن عزیزم پیگیر این ماجرا بود و این یعنی خدا به بلاگر رحم کند. باور کنید سبک وزن می تواند ظرف 48 ساعت هر کار ناتمامی را پیگیری و تمام کند. کجا بودی تو وقتی من از دانشگاه اخراج شده بودم داداش؟
یک اتفاق خوب دیگر هم بود که این روزها را برای من خیلی سخت نکرد و آن محبت مریم گلی عزیزم بود در دعوت کردن بنده به گودریدز! که الهی خیر از جوانیت ببینی دختر. از این همه سایت های رنگ و وارنگ دورهم باشیم فقط در اورکات هستم که دوستش دارم و 360 یاهو که باید باشم و دلیلش را برایتان فردا می گویم. اما این حال و هوای کتاب بدجور آدم را هوایی می کند. خیلی بسیار زیاد باصفا و عشق برانگیز است . به گونه ای که بنده برای اولین بار در زندگی اینترنتیم ازگزینه send too all برای دعوت مسلمین و مسلمات استفاده کردم. خوش می گذرد در صفحه اش ناجور و آدم حسابی دارد فراوان. تنها اشکال این سایت نقص مجموعه کتابهای بیضایی نازنین بود که به دست توانای متخصصین همخانه ای و اسکنر مجله حل شد و بروید حالش را ببرید. عشق بیضایی یعنی این!می ماند چند تا کتاب دبگر...خلاصه که ما برگشتیم. مرسی از احوال پرسی ها.
وبلاگ که نداری انگار دهن نداری حرف بزنی. لینک که نداری انگار پا نداری به رفیقت سر بزنی. کامنت که نداری انگار دنیا فراموشت کرده. اما حال داد این آلوچه خانوم دو روز مستاجری کشید تو وبلاگ فرجام ببینه چه بد دردیه خانه بدوشی.ما همه خوبیم. شما چطورین؟ چه خبر؟ خدافظ

 AnnA | 4:12 AM 












فید برای افزودن به ریدر


آلوچه‌خانوم روی وردپرس برای روز مبادا


عکس‌بازی


کتاب آلوچه‌خانوم


فرجام




آرشیو

October 2002
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
September 2003
October 2003
November 2003
December 2003
January 2004
February 2004
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 20009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 20011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 20012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
February 2013
March 2013
April 2013
May 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
March 2014
April 2014
May 2014
June 2014
July 2014
August 2014
September 2014
October 2014
November 2014
December 2014
January 2015
February 2015
March 2015
April 2015
May 2015
June 2015
July 2015
August 2015
September 2015
October 2015
November 2015
December 2015
January 2016
February 2016
March 2016
April 2016
May 2016
June 2016
July 2016
August 2016
September 2016
October 2016
November 2016
December 2016
January 2017
February 2017
March 2017
April 2017
May 2017
June 2017
July 2017
August 2017
September 2017
October 2017
November 2017
December 2017
January 2018
February 2018
March 2018
April 2018
May 2018
June 2018
July 2018
August 2018
September 2018
October 2018
November 2018
December 2018
January 2019
February 2019
March 2019
April 2019
May 2019
June 2019
July 2019
August 2019
September 2019
October 2019
November 2019
December 2010
January 2020
February 2020
March 2020
April 2020
May 2020
June 2020
July 2020
August 2020
September 2020
October 2020
November 2020
December 2020
January 2021
February 2021
March 2021
April 2021
May 2021
June 2021
July 2021
August 2021
September 2021
October 2021
November 2021
December 2021
January 2022
February 2022
March 2022
April 2022
May 2022
June 2022




Subscribe to
Posts [Atom]






This page is powered by Blogger. Isn't yours?