آلوچه خانوم وقت خوشی زیاد نوشتنش میآید یا ناخوشیِ زیاد.
آلوچهخانوم وقت دلبستگی زیاد نوشتنش میآید یا دلزدگی، بستگی و زدگی به و از هر چیزی، حتی ترکِ دیوار یا لغزیدن دستی بیهوا روی شانه وسطِ شلوغی. گاهی هم وقت دلتنگی
آلوچهخانوم وقت شگفت زدگی نوشتناش میآید از کشفی که زمان را به قبل و بعد از دانستگی تقسیم میکند. دانستن چیزی خوشآیند یا ناخوشآیند دربارهی خودش یا آدمهایش.
آلوچه خانوم این روزها وبلاگنوشتنش نمیآید. چیزهایی هست که نوشتناش معمولی و دمِ دستی اما زندگی کردنش بعید و گاهی دست نیافتنیست.
آلوچه خانوم شب به شب سه پیمانه برنج میشورد. سه تا + سه چهارم پیمانه آب میریزد رویش. پلوپز را میزند به برق. نمک و ترشی خورش را میچشد اندازه باشد. روی کاسهی بزرگ آبی پر از سالادش فلفل سیاه میسابد و نارنج میچلاند . گوشش به زنگِ دراست.
روزها به گلدانهای کوچکش آب میدهد. برای خودش چایی میریزد ، خیره میشود به سفیدی کاغذ خطدارِِ جلوی رویش. منتظرِ چیزی شبیه به دردِ زایمان.