در کیفش را باز میکند و محتویاتش را نشان میدهد. صلواتشمار و دعا میفروشد. دعای گنجالعرش ... شین آخر عرش را مثل خانوم عهدیه تلفظ میکند اما شین صلواتشمارش عادیست! عوضش صاد صلواتشمار را مثل سینهای خسروشکیبایی میگوید، ... دختر جوانی که فروت نینجا بازی میکند یک گنجالعرش میخرد، میگذارد توی کیفش و فروت نینجا را از سر میگیرد. فروشندههای دیگر مترو با بی حوصلگی جملههای تکراریشان را مثل صدای ضبط شده ریپلی میکنند. اما کسی توی این گدا بهار* چیزی نمیخرد.
ببشتر از دوساعت با خواهرم پارچهها را زیر رو میکنیم. آن گلریز یا راهراه یا چهارخانهی موردنظرمان را پیدا نمیکنیم. پیدا هم که میکنیم جنسش به کارمان نمیآد. گلریزهای خوشگل دلبر را یا روی پارچهی چادری چاپ کردهاند یا روی کودری. اینها به کنار، ناخودگاه چشمش دنبال چیزی میگردد که ترکیبی از نارنجی چرک، زیتونی و قهوهای باشد. توجیهش میکنم که میدانم میخواهد ردی از خودش توی انتخابهایش برای دخترِ نیامدهاش باشد. اما داریم برای رختخواب نوزاد دنبال پارچه میگردیم و قرار نیست با اینها برود صفِ جشنواره. میخندد میگوید بد ذات هستم. من را میگوید. وسط گشت زدنهایش دورنگ پارچهی نخی پیدا میکنم میگویم برای روپوش دو رو میخواهم. میپرسد واقعن دوختنش را بلدم؟ میگویم بلی، میگوید پس چرا لباس حاملگی بلد نیستم. میگویم الگو کشیدن برای اندامِ باردار را بلد نیستم. میخندد. میگوید من مثل حسن معجونی هستم توی آن آیتم طنز که وقت جدول حل کردن نمیدانست مایع حیات / دو حرفی ، آب است! اما اسمِ سختِ آن زن شاعر اروپایشرقی را میدانست. چیزی نمیگویم. نمیگویم الآن اگر آن آیتم را ببینم دیگر برایم خندهدار نیست، فراوان دیدهام آدمهایی که پر از یک عالمه محفوظات و جمله و گیومه و عبارت و اسم و تئوریاند ! اما بدیهیترین چیزها و اصول را نمیفهمند. بلانسبت فرق بین گاو و کمانچه را تشخیص نمیدهند.
*رشتیها به روزهای بعد از نیمهی فروردین میگویند "گدا بهار " یعنی پولها توی عید ته کشیده به سختی باید ماه را تمام کنی.