Wednesday, October 29, 2003
يک سال پيش در چنين روزی اين وبلاگ پا به وبلاگشهر گذاشت ....

من همين دور و برهام . خريد ها و کارهای آماده کردن اتاق نی نی رو شروع کرديم . خوب پيش می ره. سرگرمی دلچسبيه . يه بلوز براش گرفتيم سايز صفر ! قدر يه وجب با مقياس دست خودمه و از يه وجب آقای همخونه کوچکتره ! نی نی چه چيزهای عجيب و غريبی لازم داره !! ست مانيکورش الان از من کاملتره . خلاصه که با هر يه تيکه ای که می خريم يا آماده می کنيم , کلی ماجرا داريم . يه چيزهايی رو هم خودم دارم درست می کنم مثل پتو و از اين حرفها , چون از تيکه دوزی های ابتکاریشون به طرز ناراحت کننده ای بی ريخت هستند و يا اينکه کاملا از نمونه های کارتونی کپی برداری شدند . نمی دونم چرا نی نی معصومی که هيچ ذهنينتی از دنيای کارتون و اين جور چيزهای نداره بايد اتاقش را با وسايل با نقش Winnie the Pooh و يا lion king پر کرد . من خودم از شيفتگان شخص شخيص سيمبا هستم از اون الاغ pooh هم خيلی خوشم می ياد و همينطور الی آخر !! ولی فکر می کنم اينجور چيز ها رو نی نی خودش بايد يه کم که بزرگتر شد بخواد و انتخاب کنه . خلاصه در حال آماده کردن اتاقی نی نيانه هستيم . تا چقدر موفق بشيم .
آوازه خوان رفت . روحش شاد. انتخاب کردن يک دونه از اينهمه کار دوست داشتنی کار سختيه . اگه دوست داريد با من به اين ترانه گوش کنيد .
Wednesday, October 22, 2003
با راهنمايی لينکدونی سردبير خودم سر از اينجا در آوردم . هر کاری کردم نتونستم جلوی وسوسه کش رفتنش, خودمو کنترل کنم . خدایا توبه !

شما هم وقتی بهش گوش می کنيد , مثل من پوستتون مور مور می شه ؟
Sunday, October 19, 2003
صبحه , انگار کسی داره با ناخن به پنجره اتاق خوابمون می زنه . خب اين اصلا صدای عجيب و غريبی نيست ولی اگه خونتون طبقه چهارم باشه مثل من وحشت زده چشماتون باز می کنيد . تنها حدسی که قبل از باز شدن چشماتون می تونيد بزنيد اينه که چه می دونم مثلا هری پاتر با جاروی پرنده اش پشت پنجره تون باشه .
دو تا گنجشک کوچولو توی بالکن يه وجبی که درش به اتاق خوابمون باز می شه بال بال می زدن هر از گاهی هم يه جوری کجکی خودشونو روی پنجره نگه می داشتند و نگاهمون می کردند . به پنجره نوک می زدند. احتمالا بالکن ما رو پسنديدند و به زودی لونه شون رو اونجا علم می کنند و همسايه های جديد ما خواهند شد. شايد حتی جوجه دار هم بشن . آقای همخونه می گفت می تونيم براشون لونه آماده بذاريم . اونقدر ذوق زده شديم که يادمون رفت که بالکن يه وجبی برای خشک کردن رخت های نی نی زير آفتاب خالی کرديم .
دوتايی چنانی با نگاه خريدارانه توی اتاق خواب ما سرک می کشيدند که به نظر می رسيد از اتاق مون بيشتر خوششون اومده .
همه اينها مال ديروز صبح بود. امروز هرچی نگاه می کنم خبری از اسباب کشی نيست ! دعا کنيد برگردند .
Saturday, October 18, 2003
راستی شما هم آبی بودین ؟ پس بعد ازظهر جمعه درخشانی رو گذروندین . به ما که خیلی خوش گذشت ...
نارنج مثل اینکه خيلی وقت نیست شروع کرده . اما نوشته هاشو که می خونی انگار مدتهاست که می شناسی اش .
Friday, October 17, 2003
ديگه با اطمينان می تونم بگم که سحر خيز شديم . مايي که به وقت کوسه های اقيانوس آرام می خوابيديم و وقتی مردم از سر کار برمی گشتند بيدار می شديم . اونقدر داريم منظم می شيم که خودمون هم باورمون نمی شه. البته هنوز توی اين ساختمون چراغ خونه ما آخرين چراغيه که خاموش می شه ها ! اينها عين مرغ می مونن . من نمی دونم چطوری می تونن 9 شب بخوابن .
صبحها که بيدار می شم ديگه تلاش نمی کنم تا دوباره خوابم ببره . البته اين کاملا عمديه . علی رغم اينکه همه می گن از اين آخرين فرصتها استفاده کن و خوب بخواب . فکر می کنم الان فرصت خوبيه که بدون حضور نی نی ساعتهای طولانی خوابم رو کم کنم و يه کمی فعاليتم رو بيشتر کنم تا اون موقع سختم نباشه . از نتيجه هم راضی ام . خونه داری ام هم کلی متحول شده . من هر روز گردگيری می کنم!!!!!!!!!!!! باورتون می شه ؟! به ندرت پيش می اومد اينکارو بکنم , شايد سالی 5 بار ! توی ظرفشويی هميشه خاليه و خبری از ظرف نشسته نيست . و يک آرزوی ابدی داره به واقعيت می پيونده . سبد رخت چرک واقعا داره خالی می شه . فقط چند تا تيکه مونده که ديگه نمی شه انداختشون تو ماشين و بايد حوصله کنم بادست يه کاری اش بکنم . چند تا تيکه هم که نه چند تا روسری و دو تالباس که بدجور رنگ می دن . به هر حال فکر می کنم زمان کافی برای تمرين نگه داشتن خونه به صورتی قابل سکونت و بدون خطر ميکروبی و غيره برای نی نی داريم تا اون موقع همه چيز از دستمون خارج نشه .
خونه داری منو که يادتونه ؟ حتی سوسکها فهميده بودند زندگی تو اين خونه برای سلامتی شون خطرناکه . به هرحال احساس می کنم اين روش جواب می ده .
يه ليست بلند بالا از کارهايی که بايد به مرور تا قبل از اومدن نی نی انجام بدم تهيه کردم . هر روز هم يه ليست از کارهايی می شه توی يه روز انجام داد می نويسم و مچسبونم به در يخچال . که يه جورايی تبديل شده به بيلبورد خونمون . نمی دونم کی اين ليست ها تموم می شه . تازه هنوز هيچ کاری برای شخص نی نی و اتاقش انجام نداديم . مامانم آخر از خونسردی من سکته می کنه . هر روز با لحن پر اضطرابی باهام چک می کنه که مطمئنی می رسيم و من بهش اطمينان می دم که می رسيم . کاری نيست که !
Tuesday, October 14, 2003
مثل اينکه استقبال گرمی از خانوم عبادی شده .
باورم نمی شد مردم متوجه بشن جزبرای استقبال از تيم ملی فوتبال و کشتی , برای چيزهای ديگه ای هم می شه به فرودگاه رفت . راستش اونقدر بازتاب اين اتفاق در رسانه های داخلی نا اميد کننده بود که به راحتی می شد حدس زد تا کجاهای بعضی ها سوخته , شبکه های فارسی زبان 24 ساعته نتونستند از زمان تبليغ خيارشورهای اعلا با ذکر تعداد خيار شور بر روی هر بسته و ليف حمام کم کنند و يه کمی به اين مسئله برسند . اونهايی هم که اومدن روی خبر مانور بدن اونقدر اخبارشون غير واقعی و خنده دار بود که ترجيح می دادی ازشون صرفنظر کنی . اما مردم يه وقتهايی خودشون خوب می دونند بايد چکار کنند. همچين وقتهايه که احساس می کنم اين مردم رو خيلی دوست دارم , دست همه شون درد نکنه .
خونه ما و همينطور خونه مادرم توی يه شهرکی خارج از تهرانه . گويا اونقدر ترافيک اطراف ميدان آزادی و فرودگاه زياده که پدرم در راه بازگشت به خونه از نيمه راه منصرف شده داره می ره خونه اقوام .
پی نوشت : آقای همخونه تقريبا بعد از 12 نيمه شب رسيدند خونه می گفتند هنوز تا فرودگاه ترافيک و ازدحام جمعيت وجود داشته .
امروز بالاخره آقای همخونه به قصد حضور يافتن سرکلاس درس از منزل خارج شدند . البته قبلا نگفته بودند که امروز می رن سر کلاس وگرنه حتما می رفتيم با نی نی براشون پاکن بودار و دستمال و ليوان و دفترهايی با عکس هری پاتر می گرفتيم بلکه سر شوق بيان . خلاصه فقط رسيديم از پنجره آشپزخانه صداشون کنيم و دور سرشون اسفند دود کنيم . فکر می کنيد اسفند دود کردن با چهارطبقه فاصله اصلا فايده داره ؟
موخره : دقايقی پيش به اطلاع رسيد که ايشان امروز هم درگير کارهای اداری و آموزش دانشکده بودند و هنوز استاد محترم افتخار آشنايی با ايشون رو پيدا نکردند.
از تکان های نی نی می شه فهميد که کی سر حاله . کی خسته است و کی استراحت می کنه . تقريبا به اين نتيجه رسيدم ساعت اوج سرحالی نی نی ما يه چيزی بين 10 تا 11 صبح و يه ساعتهايی از بعد از ظهره . ساعت بعدازظهر ش هنوز دستم نيومده يعنی متغيره . همين الان داره سرتق بازی در می ياره . يه وقتهايی آخر شب بازی اش می گيره . اما صبحهاش ديدنيه . باور کنيد می شه به وضوح ديد . يه جور بامزه ای جواب صدا رو با ضربه می ده و يا اينکه نسبت به ضربه های آرومی که با نوک انگشت به سطح شکمم می زنم عکس العمل نشون می ده و جابجا می شه . انگار يه بچه گربه رو انداختی توی يه کيسه و داری از بيرون نگاهش می کنی . منظره شکم من همين ريختی می شه . اونقدر سرحاله که دقيقا احساس می کنم دارم با بچه ای که خوب خوابيده و شکمش سيره و خلاصه همه چيزش روبراهه بازی می کنم .
تقريبا نصف وزنی رو که به طور طبيعی بايد بگيره توی اين 30 هفته گرفته و اگه همه چيز خوب پيش بره توی اين 10 هفته باقی مونده وزنش دو برابر می شه . اشتهای من هم داره همينطوری زيادتر می شه . البته هنوز می تونم کنترلش کنم . نی نی طبق تقويم بارداری تا سه روز پيش وزنش بايد به 1420 گرم و قدش به 38 سانتی متر رسيده باشه . می بينيد ديگه کاملا نی نی قابل توجهی بايد شده باشه .
Friday, October 10, 2003
تبريک تبريک تبريک بازم تبريک
جايزه صلح نوبل 2003 به شيرين عبادی حقوقدان زن ايرانی تعلق گرفت . تقريبا یکساعت پيش اين خبر رو به طور زنده از شبکه خبری Euronews شنيدم .
به خانوم عبادی , جامعه ايرانی . مخصوصا زنان ايرانی تبريک می گم . اينقدر هيجانم زياده که هنوز نمی تونم خبر رو باور کنم , شبکه خبر سيمای لاريجانی همزمان با اين خبر داشت گزارشی از مصاحبه بادانشجویان دانشگاه سوره در مورده لزوم تحصيلات آکادميک سينمايی رو پخش می کرد !!!!! . فکر می کنيد جامعه ايرانی می دونه که چقدر مايه افتخاره ؟! حتما می دونيد نامزد ديگه دريافت جايزه امسال پاپ ژان پل دوم بوده !!!!!!!!
پی نوشت :
متن خبر رو می تونيد در BBC فارسی ببينيد . و همينطور خبر نامه گويا . در ضمن بعد از گذشتن دو ساعت و نيم هنوز هيچ کدوم از بخش های خبری تلوزيون جمهوری اسلامی حتی به صورت زيرنویس اشاره ای به خبر یاد شده نکردند !
به اينجا هم سر بزنيد .
بازم پی نوشت : راستی ارزش مالی جايزه امسال 3/1 ميليون دلار اعلام شد .
Wednesday, October 08, 2003
نی نی در همين لحظه انگار در حال انجام حرکات زمينی ژينمناستيک هستش . طوری که حرکاتش کاملا روی شکمم موج مي اندازه . هر از گاهی هم وسط اين پشتک واروها انگار کله اش رو تا جائی که ممکنه به طرف بيرون فشار می ده و طوری که کاملا يه قلمبه کوچيک گرد قد يه سيب از روی دلم می زنه بيرون . فقط خدا خدا می کنم يا بابای نی نی زودتر بياد و اين حرکات محير العقول رو از نزديک ببينه يا نی نی بابا به اين بازی تا اومدن ايشون ادامه بده .
حتما همه ماجرای افسانه نوروزی رو می دونيد . اگر نمی دونيد, برای گرفتن آخرين اخبار مربوط بهش به سرزمين آفتاب و همينطور سايت زنان ايران سر بزنيد .
برای امضای طومار روی لوگوی بالا کليک کنيد .
Sunday, October 05, 2003
سلام عليکم . آقا ما ديگه پدر خانواده تشريف داريم و وقت وبلاگی نداريم . اما دلم تنگ شده بود اومدم يه سری بزنم برم . امروز 1 ساعت دير رفتم سر کار . درست لحظه آخر نی نی جان بابا شروع کرد به دلبری . به ازای هر ضربه ای که بهش ميزدی ( البته بشرطی که باهاش حرف هم ميزدی ) اونم يکی ميزد به جانونی . داشتم فکر ميکردم خدا رحم کنه که اين چه لوسی ميشه . احتمالا اولين شعری رو که ياد بگيره کل محل رو بخط ميکنه تا راضی بشه بخونه ... من از اين اتفاق , خدايی ميترسم . اما چند کلمه ای هم از پا قدم نی نی . احتمالا خبر داريد که بنده قرار است اين ترم بعد از 12 سال با گذراندن چند واحد آبگوشتی از جمله متون و انقلاب اسلامی فارغ التحصيل بشوم و در کمال تعجب خبری از گذراندن درس تخصصی جاويدان من يعنی رياضی نيست که نيست . اصلا انگار نه انگار من 95 واحد رياضی افتاده ام . آموزش دانشکده فرموده که اين درس شامل حال شما نميشود !!! ای خدا ! آخه تو چرا انقدر بزرگی قربونت برم ؟! در فاز دوم پا قدم , نی نی طی تماسی با برادر رهبر انقلاب مقدمات معافيت ما را از خدمت مقدس و منور و مشعشع و معطر سربازی فراهم نمودند که بدينوسيله از امپکس و نودال و خانواده محترم رجبی کمال تشکر را دارم . آقای خاتمی ياد بگير ! اينجوری فانوس نگه ميدارند ! در ضمن ساعات کار بنده از 2 ساعت در هفته به 14 ساعت در روز افزايش يافته و درآمد از يبوست خارج و رو به سهولت نهاده است . ايدون باد ! خلاصه که راست گفته هرکه گفته : هر آنکس که دندان دهد نان و فارغ التحصيلی و معافيت و کار و .... دهد . خانه را هم که رنگ مالی کرديم و تميز شد البته يک جاهای ما هم يک طورهايی شد تا تميز شد . با سپاس از علی و سعيد و البرز که آن کارهايی که برای نی نی کردند برای ننه هاشان هم عمرا" نمی کنند . شما حساب کنيد علی را با 120 کيلوی ناقابل وزن که مانند يک بالرين روی نردبان در حال سمباده کشيدن سقف است . يا سعيد که يک پا دل پيرو با دقت 75DPI است را بدهی رنگ آستری بزند . آقای البرز خان هم که بماند . خلاصه من از اين سه تا داداش کله پوک خودم راضيم خيلی زياد . دستشون و هر جای ديگرشون که درد گرفته درد نکنه . موکت مان را هم شستيم که به سلامتی شده سيرابی و کاملا از حالت دوبعدی خارج شده و از قوانين توپولوژی سه بعدی تبعيت ميکند و بقول آلوچه خانوم مثل لبه لازانيای تک ماکارون شده . اما گر صبر کنی ز لازانيا موکت سازی ! اما جدا" صحنه ای بود اين پهن کردن موکت .انگار که بخواهی يک توپ فوتبال پنچر رو روی زمين صاف کنی .دو روز فلانگيجه گرفته بودم که چه کنم .
آقای اميد خان هم که تشريفشان را بردند آلمان . حالا ممکنه خودش هم اين صفحه رو بخونه , ولی فدای سرم . بذار بگم . اولين باری بود که رفتم فرودگاه و از خداحافظی لحظه آخر جيم شدم . مسافرکه از اون پله برقی بی پدر و مادر بعد از تحويل گذرنامه ميره بالا و کل فک و فاميل اينطرف در يک فضای قابل رويت 50 سانتی که با خوش ذوقی ماموران فرودگاه تدارک ديده شده از سر و کول هم ميرن بالا تا برای آخرين بار برای هم دست تکون بدن و ... . نتونستم وايسم و ببينم . تموم اون شب رو دلقک بازی در آوردم و سر بسر همه گذاشتم . اما لحظه آخر رو بريدم . نديدمش که رفت و پشت اون ديوار گم شد. وايساديم تو فرودگاه تا بپره و بريم . اما اين لوفت هانزای خاک بر سر مگه راه ميافتاد؟ هی نوشت آخرين اعلان , منتظر باشيد, آماده پرواز تا آخرش بعد 45 دقيقه تاخير پريد که الهی به حق بيسمارک پرش بشکنه . اينم از اميد . برم بخوابم که صبح مکافات دارم .
راستی , اينقدر دختر دختر نکنيد . با کمال تاسف و تاثر به اطلاع ميرساند که خواب ديدم نی نی قربونش برم پسره و اين اگر درست باشد يعنی فاجعه زيست محيطی , يعنی آلودگی صوتی , يعنی سرسام , يعنی من به توان 2 , يعنی آلوچه خانوم خدا بدادت برسه با دو تا جانور تخس : نی نی بابا و بابای نی نی . بگذريم که اگر دختر هم باشه همچين فرقی نميکنه ! اما اگر ميخواهيد درباره پسر شدن نی نی ما تصور دقيق تری داشته باشيد حتما به کتابهای نيکلا کوچولو مراجعه کنيد . خدافظ شما
|